رساندن

معنی رساندن
[رَ / رِ دَ] (مص) رسانیدن کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن (فرهنگ فارسی معین) رسانیدن آوردن فرستادن بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممانفردوسی شود تا رساند سوی شاهزاد بگفت آن زمان با فرنگیس شادفردوسی شه آن کاردان را که کشتی رهاند بفرمود تا کشتی آنجا رساندنظامی با آنهمه تنگی مسافت آنجاش رسانم از نظافتنظامی چو دریا بریدند یک ماه بیش به خشکی رساندند بنگاه خویشنظامی به نهایت رسان تو خط وجود نقطهء اصل از انتها برداراوحدی همی گفت ای فلک با من چه کردی رساندی آفتابم را به زردیجامی - به پایان رساندن سخن یا چیزی؛ تمام کردن آن خاتمه دادن آن به آخر رسانیدن به پایان آوردن بسر بردن اتمام آن : سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم سعدی || چیزی را به چیزی متصل کردن (فرهنگ فارسی معین) : مرز خراسان به مرز روم رساند لشکر شرق از عراق درگذراندمنوچهری گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر سعدی || پیوستن و الحاق کردن صفتی چون خوبی، بدی، محنت و جز اینها به دیگری : دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد مرساناد خداوند به رویش تعبیمنوچهری نه بر بی گنه بد رسانند نیز نه از بی گزندان ستانند چیزاسدی ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند گر تو بمثل بر فلک و ماه رسانیش ناصرخسرو امیدوار بود مردمان به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان سعدی - آب به آب رساندن؛ پیوستن آب به آب پیوند دادن آب به آب کنایه از اشک پی درپی و لاینقطع ریختن : به آن رسید که خاک از میان کناره کند ز بس که چشم ترم آب را به آب رساند نظام دست غیب (از آنندراج) - آواز به آواز رساندن؛ پی درپی و لاینقطع خواندن خواندن آواز بدنبال هم پیاپی بانگ و آواز درآوردن : بانگ جرس قافلهء راست روانم در بادیه آواز به آواز رسانم سالک یزدی (از آنندراج) - آه به آه رساندن؛ پی درپی آه کشیدن آه متوالی کشیدن (یادداشت مؤلف ||) چیزی را به دست کسی دادن تسلیم کردن (فرهنگ فارسی معین) دادن رسانیدن : چو گردد آگه خواجه ز کارنامهء من به شهریار رساند سبک چکامهء منبوالمثل به کام خویش رسم گر به من رسانی زود برسم هر سال آن حرف آخرین جمل مسعودسعد به نادانان چنان روزی رساند که دانا اندر آن عاجز بماندسعدی زنخدان فروبرد چندی به جیب که بخشنده روزی رساند ز غیبسعدی - بازرساندن؛ بازبخشیدن بازگرداندن : رسان باز با من مرا راه کن سوی اوی و این رنج کوتاه کنفردوسی و نومید نیستم از فضل ایزد عز ذکره که آنها را به من بازرساند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297 ) - گزند رساندن؛ صدمه زدن آسیب رسانیدن صدمه و زیان وارد کردن : اگر جانب حق نداری نگاه گزندت رساند هم از پادشاه(بوستان ||) بمجاز، بخشیدن : یکی را داد بخشش تا رساند یکی را کرد ممسک تا ستاندنظامی || ابلاغ کردن خبر یا پیامی (فرهنگ فارسی معین) : نخستین درودی رسانم به شاه از آن داغ دل شاه توران سپاهفردوسی همه پاسخ من به شنگل رسان که من دیر ماندم به شهر کسانفردوسی ز بهر سیاوش پیامی دراز رسانم به گوش سپهبد به رازفردوسی درودی رسانم به شاه جهان ز زال سپهبد گو پهلوانفردوسی با حاجبی بگوی نهانی تو این حدیث تا حاجب این سخن برساند به شهریار منوچهری اگر ترا اذن دهد درآی و او را تحیت و سلام ما برسان (قصص الانبیاء ص 242 ) ز من به جد شبیر و شَبَر درود رسان به حشر با شَبَر انگیز و با شبیر مراسوزنی سلام من که رساند بدان خجسته دیار که هست مجمع احباب و محضر احرار جمال الدین اصفهانی برون زآنکه پیغام فرخ سروش خبرهای نصرت رساند به گوشنظامی آن رساند آنچه بود شرط پیام وین شنید هرچه بود شرط کلام نظامی (از شعوری) مرد بازرگان پذیرفت آن پیام کو رساند سوی جنس از وی سلاممولوی شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند سعدی ای باد اگر به گلشن روحانیان روی یار عزیز را برسانی دعای یارسعدی حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام راحافظ ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی حافظ || ایصال موفق گردانیدن سوق دادن نائل گردانیدن به فائز کردن به فوز دادن به (یادداشت مؤلف) : وز آن پس چنین گفت کای تیره بخت رسانم ترا من به تاج و به تختفردوسی چو یزدان کسی را کند نیکبخت ابی کوشش او را رساند به تختفردوسی نشان ار توانی تو دادن مرا دهی و به شاهی رسانی ورافردوسی ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهانی به دولت رسانیمنوچهری ایزد کرده ست وعده با ملک ما کش برساند بهر مراد دل مامنوچهری ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند گر تو بمثل بر فلک و ماه رسانیش ناصرخسرو زیرا که وی [ یعنی دبیری ] که مردم را از مردمی به درجهء فرشتگی رساند و دیوان را از دیوی به مردمی رساند (نوروزنامه) شبان چون به شه نیکخواهی رساند مدارای شاهش به شاهی رساندنظامی دل دردمند سعدی ز محبت تو شد خون نه کشی به تیغ هجرش نه به وصل میرسانی سعدی تا به جایی رساندت که یکی از جهان و جهانیان بینیهاتف اصفهانی قلم گفتا که من شاه جهانم قلم زن را به دولت میرسانم ||؟ در بیت ذیل بمجاز به معنی تزویج کردن است (یادداشت مؤلف) : همان روز قیصر سقف را بخواند به ایوان و دختر به میرین رساندفردوسی || پروراندن بالغ کردن (فرهنگ فارسی معین).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.