رزم
[رَ] (ع مص) مردن || گرفتن چیزی را: رزم بالشی ء (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد ||) بانگ کردن اشتر (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغهء زوزنی ||) بانگ کردن رعد (مصادر اللغهء زوزنی ||) یک بار خوردن (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج ||) غالب آمدن بر حریف و برنشستن بر آن (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء ||) به خاک رسیدن بینی و مغلوب شدن (تاج المصادر بیهقی ||) فروخفتن شتر: رزم البعیر (ناظم الاطباء ||) گرد آوردن چیزی را و یا در یک جامه گرد آوردن آنرا: رزم الشی ءَ رزماً (ناظم الاطباء) گرد آوردن چیزی را در جامه (از اقرب الموارد ||) رُزِمَ الرجلُ (مجهولًا)؛ برجای ماند آن مرد از بیماری (ناظم الاطباء ||) زادن (منتهی الارب).