ردی
[رِ] (از ع، اِ) ممال رِدا (یادداشت مؤلف) : به اسب و جامهء نیکو چرا شدی مشغول سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی ناصرخسرو به بارگاهی کز فخر همتش جوید ز ظل پردهء او دوش آفتاب ردی ابوالفرج رونی محرمان چون ردی از صبح درآرند به کتف کعبه را سبز لباسی فلک آسا بینند صبح را در ردی سادهء احرام کشند تا فلک را سلب کعبه مهیا بینندخاقانی گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت بر گوشهء ردیستمولوی و رجوع به ردا و رداء شود.