رخش

معنی رخش
[رَ] (ص، اِ) آمیختگی رنگ سرخ و سفید (ناظم الاطباء) سرخ و سفید (از فرهنگ خطی) رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته باشد (برهان) (غیاث اللغات) رنگ سرخ و سپید به یکدیگر آمیخته و بور ابرش را به اعتبار آنکه رنگ سرخ و سپید و درهم است نیز رخش خواندندی و اسب سواری رستم را که بدین رنگ بوده است (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) دو رنگ یکی سرخ و دوم سپید (لغت فرس اسدی نسخهء خطی نخجوانی) (از فرهنگ اوبهی) (از لغت محلی شوشتر) : ببخشای بر من تو ای دادبخش که از خون دل گشت رخساره رخش فردوسی و رجوع به ترکیب رخش شدن و مادهء رخش کردن شود - رخش شدن؛ رنگین گشتن سرخ شدن گلگون شدن : ز تن کرد چندان سر از کینه پخش که شد زیر او در ز خون چرمه رخش اسدی || سرخ خالص (از آنندراج) (از انجمن آرا ||) رنگی است میانهء سیاه و بور و اسب رستم را به این اعتبار رخش می نامیدند (لغت محلی شوشتر) (از برهان) (از غیاث اللغات) رنگ اسب میان سیاه و بور (صحاح الفرس) رنگی که میان سیاه و بور باشد (ناظم الاطباء) (از ذیل فرهنگ سروری ||) اسبی که رنگ آن میان سیاه و بور باشد (ناظم الاطباء) (از برهان) (از غیاث اللغات ||) اسب (ناظم الاطباء) (ارمغان آصفی) مطلق اسب (از برهان) (لغت محلی شوشتر) مجازاً هر اسب را رخش گویند (غیاث اللغات) مادحان در مقام توصیف، اسب ممدوح را بر طریق استعاره از رخش تعبیر نمایند (فرهنگ جهانگیری) : بدین رخش ماند همی رخش اوی ولیکن ندارد پی و پخش اویفردوسی شاید که رخش بادتک او را نصرت رکاب و فتح عنان باشد مسعودسعد چون به گاه رزم زخم خنجر او برق شد ساعت حمله عنان رخش از صرصر گرفت مسعودسعد رخش همام گفت که ما باد صرصریم مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست خاقانی لاشهء تن که به مسمار غم افتاد رواست رخش جان را بدلش نعل سفر بربندیم خاقانی هر جا که رخش اوست همه عید و نصرت است زآن پای و دم برنگ حنا شد معصفرش خاقانی باد را بهر سلیمان رخش ساز زین زر برکن به رعنایی فرستخاقانی خورشید ز برق نعل رخشت ناری است که بی دخان ببینمخاقانی یکران بادپای تو چون آب خوش رو است رخش تناور تو چو گردون تکاور است شرف الدین شفروه که چون رومی از زنگی آن کین کشید سکندر کجا رخش در زین کشیدنظامی ملک فرمود تا آن رخش منظور برند از آخور او سوی شاپورنظامی در سم رخشت که زمین راست بیخ خصم تو چون نعل شده چارمیخنظامی رخش بلندآخورش افکند پست غاشیه را بر کتف هرکه بستنظامی برون آمد بر آن رخش خجسته چو آبی بر سر آتش نشستهنظامی امروز ای غلام به از عیش کار نیست برگیر زین ز رخش که روز شکار نیست قاآنی - رخش برانگیختن؛ اسب به جولان آوردن اسب دوانیدن اسب راندن به حرکت درآوردن اسب از جای جنبانیدن اسب به تندی به تاختن داشتن اسب : برانگیخت رخش و برآورد تیغ ز جا برد آن کوه را بی دریغ قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی) - رخش بهار؛ نسیم بهار یا ابر بهار (ناظم الاطباء) کنایه از باد بهاری و ابر بهاری (آنندراج) (از برهان) (انجمن آرا) - رخش بیجاده نعل؛ مراد از گلبن (آنندراج) - رخش تاختن؛ روان شدن راهی شدن ظاهر شدن : رخش به هَرّا بتاخت بر سر صبح آفتاب رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب خاقانی - رخش تکاور؛ اسب تندرو اسب تیزرو : تو نیز بزیر ران درآری آن رخش تکاور هنرمندخاقانی - رخش درافکندن یا فکندن؛ به جولان آوردن اسب حرکت دادن اسب تاختن : هین که به میدان حسن رخش درافکند یار بیش بهاتر ز جان نعل بهایی بیارخاقانی - رخش روان کردن؛ اسب دواندن به جایی با اسب رهسپار شدن روی کردن به سویی با اسب اسب را به جایی به حرکت داشتن : بسوی بیابان روان کرد رخش سپه را ز مال و خورش داد بخشنظامی به رستم رکابی روان کرده رخش هم اورنگ پیرای و هم تاجبخشنظامی به رزم الانی روان کرد رخشنظامی - رخش زیر ران آوردن؛ سوار شدن به زیر اطاعت درآوردن مطیع ساختن : کوش قاآنی که رخش هستی آری زیر ران چند خواهی چون امیران اسب و استر داشتن قاآنی - رخش عنان تاب؛ اسبی که محتاج چابک( 1)نباشد (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه) اسبی که به اندک اشارهء عنان بگردد (از ناظم الاطباء) اسب که با گردش عنان سریعاً خویشتن بگرداند و تغییر جهت دهد : روان کرد رخش عنان تاب را برانگیخت چون آتش آن آب رانظامی || برق و درخش و صاعقه (ناظم الاطباء) : جهان را نام او زیرا جهان است که زی هشیار چون رخش جهان است (ویس و رامین ||) آژفنداک و قوس قزح (ناظم الاطباء) قوس قزح را نیز گویند (برهان) قوس قزح (لغت فرس اسدی نسخهء خطی نخجوانی) (فرهنگ سروری) (از فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ جهانگیری) (لغت محلی شوشتر) قوس قزح آزفنداک آفنداک کمردون کمان رستم انطلیسون تیراژه کمر رستم طوق بهار سریر سدکیس قالیچهء فاطمه (یادداشت مؤلف) صاحب فرهنگ جهانگیری به معنی قوس قزح نیز آورده و این بیت را شاهد آورده : میغ چون ترکش او تیرانداز برق تیر از تو و را رخش کمان اولًا گفته: سنجری گوید و این خطای اول است، چه شعر از فرالاوی است که از شعرای قدیم بوده و این شعر را غلط نوشته اند و چنین نگفته، صحیح او این است که نوشته می شود : میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد برق تیر است مر او را و سرویسه کمان( 2) فرالاوی سرویسه به معنی قوس و قزح است نمی دانم این سهو در سهو از کجا شده است (آنندراج) (انجمن آرا) قوس قزح که نام دیگرش کمان رستم و کمان مرتضی علی است شاید است که قوس قزح از جهت رنگهای مختلف داشتن رخش نامیده شده است (از فرهنگ نظام) « سرخ و سفید » این معنی از معنی 3) روی مریخ زرد گردد ): ( ||تاب و تابش و انعکاس نور (ناظم الاطباء) پرتو و عکس و شعاع و ضیاء (از شعوری ج 2 ص 24 اگر افکند بر سپهر روی تو رخش شمس فخری (از شعوری ||) واژگونه و عکس (لغت محلی شوشتر) وارونه مغایر مخالف (فرهنگ ولف ||) عکس (لغت فرس اسدی نسخهء خطی نخجوانی) (از فرهنگ اوبهی) : ز خون دشمن او شد به بحر مغرب جوش فکند تیغ یمانیش رخش بر عمان به بحر عمان زآن رخش صاف شد لؤلؤ به بحر مغرب زآن جوش سرخ شد مرجان عنصری (از لغت فرس اسدی ||) روشن (یادداشت مولف) : بپوش و بنوش و بناز و ببخش بکن روز بر تخت و بر تاج رخش( 4) فردوسی ||آغاز و ابتدا (ناظم الاطباء) ابتدا کردن (از برهان) (لغت محلی شوشتر) (صحاح الفرس ||) گونه که دارای خالها بود (ناظم الاطباء ||) مبارکی و فرخندگی (ناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر ||) مبارک و میمون و خجسته (ناظم الاطباء) مبارک و میمون (برهان) فرخ و فرخنده و میمون (از فرهنگ جهانگیری) میمون (لغت محلی شوشتر) میمون و فرخنده (فرهنگ نظام) و به معنی فرخنده و میمون نیز آورده، آن نیز صحیح نیست و به این معنی وخش است نه رخش (آنندراج) (انجمن آرا||) خرم و شاد || سریع و چالاک (ناظم الاطباء ||) کلمهء رخش پهلوی است به معنای آفتاب و در اصطلاح حکمت اشراق نام طلسم شهریور است و شهریور نام بزرگتر انوار عرضیه است و رب النوع آنهاست (فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی از شرح حکمت اشراق) ( 1) - چابک؛ تازیانهء اسب (ناظم الاطباء) ( 2) - اما صورت صحیح که شاهد نیز هست این است: میغ چون ترکی آمده که با رخشیدن و « ر» آشفته که تیر اندازد برق تیر است مر او را مگر و رخش کمان فرالاوی ( 3) - در دیگر فرهنگها به ضم رخشان بی ارتباط نیست، شاید اینجا نیز بضم را باشد ( 4) - این شاهد به همین صورت برای معنی روشن نقل شده است، اما می باشد « مکن روز با تاج و با تخت دخش » است به معنی تیره و مصراع دوم « دخش » صورت صحیح کلمه.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.