رخسار
( [رُ] (اِ مرکب) گونه که به عربی خَدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره) نیز می آید (از شعوری ج 2 ص 23 روی و چهره و عارض (ناظم الاطباء) اُجْنه وَجْنَه وَجَنه وِجْنه وُجْنه عذار ممسوح خُدّه کَرْشَمه (منتهی الارب) خَدّ رخساره گونه عذار صفح وجه مُحَیّا (یادداشت مؤلف) رُخّ (دهار) دیدار (ناظم الاطباء) : بین آن نقاش و آن رخسار او از بر خور همچو بر گردون قمرخسروانی اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه کسایی مروزی هر آنکس که آواز دارد درشت پرآژنگ رخسار و بسته دو مشتفردوسی کند دیده تاریک و رخسار زرد به تن سست گردد به رخ لاجوردفردوسی سیاوش چو رخسار ایشان بدید ز دل باز آه دگر برکشیدفردوسی چو قیصر بر آنسان سخنها شنید به رخسار شد چون گل شنبلیدفردوسی تا دیوچه افکند هوا بر زنخ سیب مهتاب به گلگونه بیالودش رخسارمخلدی وآن قطرهء باران که برافتد به گل سرخ چون اشک عروس است برافتاده به رخسار منوچهری فریش آن فریبنده زلفین دلکش فریش آن فروزنده رخسار دلبر ؟ (از لغت فرس اسدی) چون علت زایل شد و بگشاد زبانم مانند معصفر شد رخسار مزعفر ناصرخسرو وز دردش گشت زرد و پرگرد رخسار ترنج و سیب از این غم ناصرخسرو ناگاه دست روزگار غدّار رخسار حال ایشان [ بطان و سنگپشت ] بخراشید (کلیله و دمنه) برزویه به رخسار خاک ببوسید (کلیله و دمنه) برقع زرنگار بندد صبح نقش رخسار یار بندد صبحخاقانی رخسار صبح را نگر از برقع زرش کز دست شاه جامهء عیدی است در برش خاقانی از خم پشت و نقطهای سرشک قد و رخسار فلک سان چه کنمخاقانی غمزهء اختر ببست خندهء رخسار صبح سرمهء گیتی بشست گریهء چشم سحاب خاقانی پیوسته بستهء گل رخسار ماهرویی و خستهء خار هجر سلسله مویی بودی (سندبادنامه ص 259 ) هر حصبه که در ظاهر حیوان می دمید به قوت جاذبه در اندرون می کشید تا گل رخسارها پژمرده گردد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 295 ) در آن شیرین لبان رخسار شیرین چو ماهی بود گرد ماه پرویننظامی کسی خواهد که رنگ عشق بیند بیا و گو ببین رخسار ما راعطار خوشا چشمی که رخسار تو بیند خوشا جانی که جانانش تو باشی فخرالدین عراقی ولیکن چو ظلمت نداند ز نور چه دیدار دیوش چه رخسار حور (بوستان) گر به رخسار چو ماهت صنما می نگرم به حقیقت اثر لطف خدا می نگرمسعدی گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست رنگ رخسار خبر می دهد از سِرّ ضمیر سعدی بر طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکس برون می دهد از رخسارم حافظ عندلیب گل رخسار دگر خواهم شد چندگاهی پی دلدار دگر خواهم شد وحشی بافقی عمری نظر از مهر به رویت کردم نظاره به رخسار نکویت کردم ابوتراب (از شعوری) گریه ام کز جگر سوخته در دیدهء ابر بهر آرایش رخسار بهار آمده ام فصیحی (از شعوری) - پاکیزه رخسار؛ پاکیزه روی پاکیزه رخ زیباروی زیباچهر : که زاد این صورت پاکیزه رخسار از این صورت ندانم تا چه زایدسعدی - پری رخسار؛ خوبروی و نیک منظر مانند فرشتگان (ناظم الاطباء) پریروی پریرخ فرشته روی که رویی چون پری دارد که رخساری زیبا چون فرشته دارد زیباروی : خواجه با بندهء پری رخسار چون درآمد به بازی و خنده(گلستان) بهشت روی من آن لعبت پری رخسار که در بهشت نباشد به لطف او حوری سعدی شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار چو روز گردد گویی در آتشم بی توسعدی - گلرخسار؛ که رخساری زیبا همچون گل دارد زیباروی زیبارخ گلرخ : آمدند آنگهی پذیرهء کار پیش آن سروقد گلرخسارنظامی همه سیمین عذار و گلرخسار همه شیرین زبان و تنگدهان هاتف اصفهانی - ماه رخسار؛ ماه روی ماه رخ که رخسار زیبا چون ماه دارد که رویی زیبا مانند ماه دارد : سرورفتاری صنوبرقامتی ماه رخساری ملایک منظریسعدی || هر یک از دو گونه هر یک از دو جانب روی، و از این رو بصورت دو رخسار آمده است: دیباجتان؛ دو رخسار (صراح اللغه) : دو رخسار زیباش همچون قمر دو چشمش ستاره به وقت سحرفردوسی.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول