رخ
[رَ] (اِ) مخفف راخ شکسته و پاره (فرهنگ نظام) رخنه (غیاث اللغات) (برهان) (آنندراج) شکاف (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ سروری) (رشیدی) چاک (برهان) : تویی سلیمان بر تخت فضل و مسند علم میان وحی و ولایت بیان تو برزخ جهان نهاد ز حکم تو بر گریبان داغ فلک نهاد ز امر تو بر دل و جان رخ محمدبن بدیع نسوی || غم و غصه (غیاث اللغات) (برهان) (فرهنگ سروری) (رشیدی) اندوه (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ سروری) غصه و اندوه و آنرا راخ نیز گویند (از فرهنگ جهانگیری) غم و اندوه (فرهنگ نظام ||) لخت برهنه : صبامثال درآیند خرم و خوشحال به خاکبوس خیالش صدور از غم و رخ عمید لوبکی (از جهانگیری ||) خطهایی بر روی سنگ که چون ضربه ای به آنها رسد سنگ مزبور از آن خطها می شکند || خطهایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد می شود (فرهنگ فارسی معین).