راوق
ناظم الاطباء) (از ) « راوک » [وَ] (معرب، اِ) راوک راووق پالونه پاتیله خنور (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) مأخوذ از پارسی آنندراج) (از غیاث اللغات) پالونهء شراب یعنی جامه و غیره که بآن شراب صاف کنند (از صراح اللغه) (از رشیدی) (غیاث اللغات) پالونه (تفلیسی)( 1) (شرفنامهء منیری) این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق با دو واوست و بمعنی صافی یعنی آنکه بوسیلهء آن مایعات را تمیز و صافی کنند (شرفنامهء منیری) آن است که زگال بید را در کیسه کرده و ظرفی در زیر آن گذارند و شراب در آن زگال ریزند که از زگال گذشته در آن ظرف ریزد و صافی شده در ظرف آید و رنگش در کمال سرخی و صفا شود (فرهنگ اوبهی) ابن حاج نوشته که راووق بر وزن فاروق است بمعنی پالونهء شراب نه راوَق، ولی حق این است که راوَق مخفف راووق است که واو ثانی را حذف کرده، واو اول را فتح داده اند زیرا که در کلام عرب، فاعل بضم عین نیامده است (از غیاث اللغات) (آنندراج) : بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را چون دم مشک و عود تر عطرفزای تازه بین خاقانی پالودهء راوق ربیعی خاک قدم تو از مطیعینظامی خمر کلمات او بر راوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته (ترجمهء تاریخ یمینی ص 255 ) و رجوع به راوک و راووق شود (ص) صافی از آب و جز آن (یادداشت مؤلف) : عشق تو بس صادق است آه که دل نیست باده عجب راوق است و جام شکسته خاقانی (اِ) کاسه ای که بدان شراب را صاف و روشن کنند (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (رشیدی) کاسهء شراب (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : دولتش باقی و نعمت بفزون راوقی بر کف و معشوق ببرفرخی شراب (آنندراج) (غیاث اللغات) (مؤید الفضلاء) می (دهار) راوق بمعنی شراب مجاز باشد به اطلاق مسبب بر سبب پالودهء شراب (یادداشت مؤلف) : اگر خواهی گرفت از ریز روزی روزهء عزلت کلوخ انداز را، از دیده راوق ریز ریحانی خاقانی برق تویی و بید من؛ سوختهء توام کنون سوخته بید خواه اگر راوق عید پروری خاقانی گر همه مستند از آن راوق، منم هم مست ازآنک خون چشم راوق افشان درکشم هر صبحدم خاقانی الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده خاقانی بیا ساقی آن راوق روحبخش بکام دلم درفشان چون درفشنظامی من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشمحافظ از خبرت ما جز غم و آسیب نزاید از راوق خم خیز و مرا بیخبر اندازقاآنی ( 1) - بضم واو آمده است.