راستی

معنی راستی
(حامص) استقامت وضع یا حالت مستقیم و راست (ناظم الاطباء) مقابل کجی (از آنندراج) مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی: قوام؛ راستی (دهار) (منتهی الارب) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا شاکر بخاری دو خط باشد یک با دیگر پیوسته نه براستی ایشان (التفهیم) گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی باژگونه راست آید نقش گوژ اندرنگین منوچهری دریغ این قد و قامت مردمی بدین راستی بر تو ای نابکارناصرخسرو از راستی بال منی کرد و همی گفت کامروز همه ملک جهان زیر پر ماست ناصرخسرو و این خطها که از کرانهء هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی را اوتار خوانند (نوروزنامه) تیر خدنگ شاه به کلک تو داد شغل تا راستی و راستروی گیرد از خدنگ سوزنی گل ز کجی خار در آغوش یافت نیشکر از راستی آن نوش یافتنظامی چو سرو از راستی برزد علم را ندید اندر خزان تاراج غم رانظامی هر اساسی که نه براستی نهند پایدار نماند (مرزبان نامه) هزار سرو خرامان براستی نرسد بقامت تو و گر سر بر آسمان سایندسعدی جنبش کلک تو زناراستی برده ز بالای الف راستی جامی (از ارمغان آصفی) تا نباشد راستی مسطر نشاید ساختن وین عجب کان راستی را باز میزان مسطر است قاآنی خواهش جان خاسته از خدّ او راستی آراسته از قدّ او کاتبی نیشابوری (از ارمغان آصفی) راست نتوان ملک « کس ندیدم که گم شد از ره راست » سوی بلندی رفت راستی مانع ترقی ماستملک الشعراء بهار ما جهان را براستی سپریم الشعراء بهار شَطاط و شِطاط؛ راستی قامت مردم (منتهی الارب) - امثال: راستی کمان در کژی است (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 859 ) راستی ابرو در کجی است || مقابل چپ بودن : وی را پرسیدند که چرا زینت بچپ دادی و فضلیت راست راست؟ گفت آن را زینت راستی تمام است (گلستان ||) صدق و صداقت (ناظم الاطباء) بمعنی راست بودن مقابل دروغ (از شعوری) صحت و درستی مقابل ناراستی: صدق، راستی ضد کذب (منتهی الارب) (دهار) صداقت؛ راستی (منتهی الارب) مصدوقه؛ راستی (منتهی الارب) : از راستی بخشم شوی دائم بر بام چشم سخت بود آژخکسائی به درویش بخشیم گنج کهن چو پیدا شود راستی زین سخنفردوسی سرمایهء من دروغ است و بس سوی راستی نیستم دسترسفردوسی سخن هرچه گفتی همه راست بود جز از راستی را نباید شنودفردوسی بدو گفت بهرام کاینست راست بدین راستی پاک یزدان گواستفردوسی خرد بیخ او بود و دانش تنه بدو اندرون راستی را بنه اسدی (حاشیهء فرهنگ نخجوانی) راستی در کار برتر حیلتی است راستی کن تا نیایدت احتیال چون فرود آمد بجایی راستی رخت بربندد از آنجا افتعالناصرخسرو راستی شغل نیکبختان است هر که را هست نیکبخت آن است دل ز بهر چه در کجی بستی راستی پیشه کن ز غم رستی گر کجی را شقاوتست اثر راستی را سعادتست ثمر هر که او پیشه راستی دارد نقد معنی در آستی دارد تا درین رسته یی که مسکن تست نفست ار کجرو است دشمن تست راستی کن که اندرین رسته نشوی جز براستی رستهسنائی هر که میزان سخن سنجی داند کردن بجز از راستی مدحش شاهین نکندسوزنی راستی خویش نهان چو از راستی » : کس نکرد از سخن راست زیان کس نکردنظامی مرا خود چه باشد زبان آوری چنین گفت در مدح شه عنصری سعدی از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش که غیر از راستی نقشی در آن « بگذری خم بود چه مردی بود کز زنی کم بود جوهر نمی گیرد حافظ پروین به کجروان سخن از راستی چه سود کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست پروین اعتصامی - راستی و درستی؛ صداقت و دیانت (ناظم الاطباء) تسدید، راستی و درستی (آنندراج) - ناراستی؛ راست نبودن دروغ : و گر نامور شد به ناراستی دگر راست باور ندارند ازوسعدی || تساوی (آنندراج) تساوی و برابری: سواء؛ راستی (دهار) اعتدال؛ راستی (زمخشری) : همیشه تا کمی مه ز قرب خورشید است چنانکه راستی روز و شب بمیزان است بدرچاچی (از آنندراج||) عدالت و داد دادگری بی آزاری انصاف مقابل بیدادگری کمال، مقابل نقص و کاستی انتظام (ناظم الاطباء): انصاف؛ راستی نصفت؛ راستی و عدل و داد (منتهی الارب) : توانایی او راست ما بنده ایم هم از راستی هاش گوینده ایمفردوسی پر از راستی کرد یکسر جهان از او شادمانه کهان و مهانفردوسی همه راستی کن که از راستی نیاید بکار اندرون کاستیفردوسی نمایی و پیدا کنی راستی نیاری بداد اندرون کاستیفردوسی همه مردمی و همه راستی مبیناد جانت در کاستیفردوسی ایشان [ ناصحان ] وی را [ پادشاه را ] بیدار کردندی تا آنچه به حکم معدلت و راستی واجب آمدی بر آن رفتی (تاریخ بیهقی) پادشاه فرمود تا هریک خوشه بدوختند و همچنان گذاشت تا خلق بدانند که برکت راستی و عدل چگونه باشد (قصص الانبیاء ص 172 ) و اگر بر اعمال خیر امید جزا و ثواب و بر افعال شر بیم پاداش و عقاب نبود نظام عالم و عالمیان باطل گردد و از سمت راستی بیفتد (سندبادنامه ص 5) ای بتو داده خدای راستی و داد راستی و عدل دولتی است خداداد ملک الشعراء بهار - راستی آمدن؛ مقابل نقص و کجی و ناراستی نمودار بودن از کسی : بجستش نیامد ازو راستی همی دید زو کژی و کاستیفردوسی || صلح و آشتی : نباشد جز از راستی درمیان نباید بُدَن چون پلنگ ژیانفردوسی || حقیقت واقعیت : بگویم بدو آن سخنها که گفت ز من راستی ها نشاید نهفتفردوسی به دل گفت گرسیوز این راست گفت چنین راستی را نباید نهفتفردوسی ز خشنودی ایزد اندیشه کن خردمندی و راستی پیشه کنفردوسی نشان پدر جست و با او نگفت همی داشت آن راستی در نهفتفردوسی پیام دو خونی بگفتن گرفت همی راستیها نهفتن گرفتفردوسی راستی را دین و دین را راستی این چنین باید که باشد وآن چنین ناصرخسرو اگر راستی حال با تو بگویم کس بشنود (کلیله و دمنه) خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان بنه گر همتی داری سری در پای درویشان سعدی راستی در غضب پیدا شود (منسوب به هوشنگ از تاریخ گزیده) راستی پیشه کن که در دو جهان بجز از راستیت نرهاند؟ - براستی؛ در حقیقت حقیقهً فی الحقیقه الحق حقاً : قیامت است که در روزگار ما برخاست براستی که بلاییست آن نه بالاییسعدی براستی که نه همبازی تو بودم من تو شوخ دیده مگس بین که میکند بازی سعدی - براستی و درستی؛ کام و بدون نقص و شک حقیقهً در واقع : هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم براستی و درستی سعدی - راستی آنکه؛ حقیقت آن است که واقعیت امر آنکه : بحکم بر ملک خلیفه بکلی مستولی شد و راستی آنکه ملک بسیاست داشت (تاریخ گزیده چ لیدن ص 345 ) - راستی این است؛ حقیقت این است رجوع به راستی ها شود - راستی این است که؛ حقیقت این است که واقعیت امر این است که - راستی اینکه؛ حقیقت این است که واقعیت امر چنین است که رجوع به راستی ها شود - راستی را؛ در حقیقت حقیقهً الحق براستی : به مازندران دارد اکنون امید چنین دادمش راستی را نوید فردوسی راستی را اگر کتاب نبود علم جز نقش روی آب نبود؟ کوهکن در کوه نقش یار کند و من بدل راستی را دوستان استاد فرهاد است؟ من؟ عصری تبریزی - راستی نهفتن؛ پنهان کردن حقیقت : من راست خود بگویم چون راست هیچ نیست خود راستی نهفتن هرگز کجا توان مسعودسعد - راستی ها؛ در مقامی گویند که کسی حرف زند و خواهد که حرف او بر مخاطب ثابت شود چنانچه شبهه و شک را در آن دخلی نباشد (آنندراج) حقیقت این است که واقعیت امر اینکه : راستی ها خبر از عشق نداریم هنوز من و مجنون که شریکیم در این کار بهم سالک قزوینی (از آنندراج) بیشتر این گونه ترکیبات در تداول عامّه است - عین راستی؛ حقیقت راستی (ناظم الاطباء (||) ق) در حقیقت حقیقهً فی الحقیقه براستی واقعاً : و این پسر او راستی هم فردا بباید نواخت و حاجبی داد (تاریخ بیهقی) عقل خوش خوش چوخبر یافت ازین معنی گفت: راستی خوش خبری داد نسیم سحری ظهیری فاریابی (از آنندراج) راستی گویم بسروی ماند این بالای تو در عبارت می نگنجد چهر مهرافزای تو سعدی چون بگویم صلح کن گوید مگیرم در کنار راستی صلح چنین بنیاد جنگی دیگرست اوحدی || راستی؟ آیا چنین است؟ (یادداشت مؤلف) واقعاً؟ آیا راست است؟ مردی کاشانی از ترکی نام او پرسید ترک با ادایی منکر و خشن گفت هیبه الله کاشانی هراسان قدمی باز پس نهاد و آهسته پرسید راستی هیبه اللهی یا میخواهی مرا بترسانی؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 860 (||) حامص) درستی امانت درستکاری حق حقپرستی حقانیت دیانت مقابل ناراستی: امانت؛ راستی (ناظم الاطباء) دیانت؛ راستی رشاد راستی (منتهی الارب) سداد؛ راستی (مهذب الاسماء) هُدی؛ راستی (منتهی الارب) : چو با راستی باشی و مردمی نبینی جز از خوبی و خرمیفردوسی که از راستی جان بدگوهران گریزان چو گردن زبار گرانفردوسی ندیدیم چیزی به از راستی همان دوری از کژی و کاستیفردوسی خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژی و کاستیفردوسی ز کژی گریزان شود راستی پدید آید از هر سویی کاستیفردوسی همه راستی باشد و مردمی ز کژی و تاری بگیرد کمیفردوسی امیر متعجب بماند از حال راستی این مرد فی الحیوه والمماه و وی را بسیار بستود و هرگاه که حدیث وی رفتی توجّع و ترحّم نمودی و بوالحسن عبدالجلیل را دشنام دادی و کافر نعمت خواندی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 613 ) امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود (تاریخ بیهقی) و چون از جانب وی همه راستی و اعتقاد درست و هوا خواهی بوده است و ما خجل میباشیم (تاریخ بیهقی) مایه و تخم همه خیرات یکسر راستی است راستی قیمت پدید آرد خشب را بر خشب ناصرخسرو راستی را پیشه کن کاندر جهان نیست الاّ راستی عزم الرجالناصرخسرو براستی رو پورا و راستی فرمای کزین دو گشت محمد پیمبر مرسل ناصرخسرو حق تعالی ببرکت راستی آنان خوشه های گندم ایشان همچنان روزی داد چون گندم بکشتند همه درخت و میوه های آن گوهرهای قیمتی شد (قصص الانبیاء ص 172 ) می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و اقوال پسندیده مدروس گشته و راستی مهجور و مردود (کلیله و دمنه) چون شدی راستگوی و راست نظر با من از راه راستی مگذرنظامی راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگارنظامی راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راستسعدی تا تو باشی ز راستی مگذر مکش از خط راستکاران سراوحدی کجاست عهد راستی و مردمی فروغ عشق و تابش ضیای او ملک الشعراء بهار -امثال: راستی را زوال کی باشد (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858 ) هیچ تقلبی بهتر از راستی نیست - راستی رستی؛ سجع مهر امیرتیمور گورکان (تمر قوران) و گویا با شارل ششم مکاتبه کرده است (ورقهء مرحوم سردار اسعد، یادداشت مؤلف) راستی زوال ندارد (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858 ) - راستی آوردن؛ درستکاری نشان دادن صداقت و امانت و درستی نمودن : راستی آور که شوی رستگار راستی از تو ظفر از کردگارنظامی - ناراستی؛ خلاف امانت خلاف دیانت : بنا راستی از چه بینی بهی که بر غیبتش مرتبت می نهیسعدی قدم رنجه فرمای تا سر نهم سر جهل و ناراستی بر نهمسعدی || فرمانبرداری و اطاعت وفاداری (ناظم الاطباء) : ز پیمان بگردند و از راستی گرامی شود کژی و کاستیفردوسی من که بونصرم ضمانم که از آلتونتاش جز راستی و طاعت نیاید (تاریخ بیهقی) در همه حال راستی و یکدلی و خداپرستی خویش اظهار کرده (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331 ) ما [ مسعود ] که از وی [ آلتونتاش ] بهمه روزگار این یکدلی و راستی دیده ایم توان دانست که اعتقاد ما به نیکو داشت و برکشیدن فرزندانش تا کدام جایگاه باشد (تاریخ بیهقی).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.