را

معنی را
برای معانی گوناگون آید اول » : دانسته اند در نهج الادب چنین آمده است « علامت مفعول صریح » (ح) در زبان فارسی آن را و صاحب غیاث اللغات و سایر « زید بکر را زد » : ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ماقبل خود آید؛ چنانکه در این قول « را » تعبیر کرده اند چنانکه صاحب « علامت مفعول » یا « علامت مفعول بیواسطه » یا « علامت مفعول صریح » فرهنگهای پارسی نیز از آن به ( للمفعول و قد یستعمل) ملک الشعراء بهار در مطاوی کتاب سبک شناسی( 1 « را » آنندراج از قول شارح گلستان گوید: (ان لفظ خود آن را گاه علامت مفعول و زمانی علامت مفعول مطلق( 2) و گاه یکی از علائم مفعول له و مفعول بواسطه گفته است و در که ترکیبی « برای » است( 3) و زیاد مورد استعمال ندارد و غالباً بمعنای « رای » را در پهلوی » : سبک شناسی ج 1 ص 398 چنین آرد و همچنین در مقدمهء «( شرم و ننگ بد را روان بدوژخ مسپار (فقرهء 95 » : آمده است مثال از اندرز آذرباد « رای » و « به » است از مقدمهء کتاب التفهیم « سو » از علائم مفعول به است جلال همایی در ص « را » گوید: کلمهء « ک» مجمل التواریخ و القصص ص گاهی علامت مفعول صریح است و گاه الخ) عبدالرحیم همایونفرخ مؤلف دستور جامع زبان فارسی « را » بیرونی مینویسد: (کلمهء که آن را علامت مفعول بیواسطه نامیده اند قسمتی از حروف پیشین محسوب « را ») : در ص 753 کتاب خود چنین آورده است خانه را » : است که پس از مفعول صریح می آید مانند « را » یکی دیگر از نشانه های معرفه » :( میشود)( 4) احمد خراسانی نوشته اند( 5 مؤلف کتاب مفرد و جمع و معرفه و « را نشانهء مفعول صریح معرفه دانست « را » باید :« خانه ای را خریدم » : نباید گفت « خریدم (6)« اختصاصی بمعرفه ندارد و ما در جای خود از آن بحث خواهیم کرد « را » باید دانست که » : نکره پس از نقل این قول می نویسد کلمه یا حرفی است که غالباً - نه همیشه - در جمله با مفعول می آید و نسبت به فعلی « را » از آنچه نقل شد چنین مستفاد میگردد که که با آن آمده معانی مختلف قبول میکند و چنانکه خواهیم دید موارد استعمال آن منحصر به این نیست که کلمات قبل از خود را پرداخته و خواسته اند آن را روشن سازند مثالهائی برای نمودن موارد « را » حتماً بحالت مفعولی درآورد کسانی که به تعریف استعمال آن بجای نهاده اند که بعضی صحیح و برخی نادرست است و در هر دو صورت کامل و تمام و منحصر در موارد مذکور نیست اینک آنچه از موارد استعمال این کلمه در معانی مختلف، که یافته ایم، یکایک همراه با توضیحات و شواهد در ذیل نقل میکنیم ||: علامت مفعول صریح : و نخستین کسی که بر دیوار برفت و با قیصر برآویخت و او را بگرفت و پیش شاه آورد (مقدمهء شاهنامه ابومنصوری از بیست مقاله ج 2 ص 59 ) و گودرز بگاه کیخسرو سالار بود، پیران را او کشت که اسپهبد افراسیاب بود (مقدمهء شاهنامه ابومنصوری از هزارهء فردوسی ص 145 ) و این بیابان را بیابان خوارزم و غور خوانند (حدود العالم ص 35 ) و ( هیچکس این دریا را نبریده است این دریا را رومیان اوقیانوس مشرقی خوانند و تازیان بحرالاخضر خوانند (حدود العالم ص 6 بدو بازخواندند لشکرش را گزیده سواران کشورش را ترا از دو گیتی برآورده اند بچندین میانجی بپرورده اند نویسندهء نامه را پیش خواند بر تخت خویشش به کرسی نشاندفردوسی که هر آنگه که خدای عزوجل به امتی نیک خواهد، ملکان ایشان را عادل گرداند و عالم (الابنیه عن حقایق الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 26 ) و بطلمیوس آن را بکار داشته است (التفهیم ص 238 ) پس یعقوب رسول را بنواخت و نیکوئی گفت (تاریخ سیستان ص 226 ) و یعقوب محمد بن واصل را بقلعه فرستاد بندکرده (تاریخ سیستان ص 230 ) و این سایه را زیاده المثل خوانند (التفهیم ص 187 ) ده دوازده فرسنگ جانب ولایت خود رفته بود (آلتونتاش) عبدوس را بر اثر وی بفرستادند (تاریخ بیهقی) آلتونتاش را فرو باید گرفت و این فرصت را ضایع نباید کرد (تاریخ بیهقی) ملوک روزگار چون بروند فرزندان ایشان با فراغت دل روزگاری را کرانه کنند (تاریخ بیهقی) هشام گفت من ورا نشناسم و مرادش آن آمده « مر » همراه کلمهء « را » ، بود تا اهل شام مر او را نشناسند (کشف المحجوب ص 91 ) (در مثال مذکور، در قسمت اخیر جمله که آن نیز توضیح داده خواهد شد) : ای کام دلت دام کرده دین را هشدار که این راه انبیا نیستناصرخسرو و بیشتر اوقات آن کشتیها را در آن آبگیر، چنانکه استر در استرخانه، بسته بودندی (سفرنامهء ناصرخسرو چ برلین ص 69 ) بهیچ در درنمی گنجد از درهای جامع از بزرگی که بود تا دری فروگرفتند و آن را در مسجد بردند و باز در را نشاندند (سفرنامهء ناصرخسرو ص 73 ) و ما بیشتر مردم را از نگریستن در این باب غافل یافتیم (زادالمسافرین ص 3) سهمش بزند قافلهء عمر مخالف وهمش بدرد پردهء اسرار عدم را ابوالفرج رونی (دیوان ص 11 ) و مهتر ایشان را عطاش بکشتند و بیاویختند (مجمل التواریخ و القصص) و بعد از این به حرب نهروان آمد و بسیاری خوارج را بکشت (مجمل التواریخ و القصص ص 292 ) و تاش اسپهسالار را با هفت هزار سوار به حرب او نامزد کرد که برود و آن فتنه را فرونشاند (چهارمقاله) و او را به قلب من بازخوانید (چهارمقاله چ معین ص 68 متن) و اوقات را سجل کرد و ادرارات را توقیع کرد (چهارمقاله چ معین ص 99 متن) آورده اند که شیخ ناتوان شده بود، طبیبی را حاضر آوردند تا شیخ را مداوا کند (اسرارالتوحید) نظام الملک رحمه الله علیه خانقاهی کرده بود در سپاهان و امیر سیدمحمد را که علوی بود و فاضل بخادمی خانقاه نصب فرمود (اسرارالتوحید ص 193 ) یاسمن لطیف را همچو عروس بکر بین باد مشاطه فعل را جلوه گر سمن نگر شیخ فریدالدین عطار وقتی از امیرالمؤمنین علی - کرم اللّه وجهه- پرسیدند که خدای تعالی را دیدی یا جوامع الحکایات و لوامع الروایات چ معین ) «؟ چگونه دیدی او را » گفتند « نپرستم خدائی را که او را نادیده باشم » : شناختی؟ گفت بخش اول باب اول از قسم اول ص 59 ) سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر کو بتابش زر کند مر سنگهای خاره را (کلیات شمس ص 92 ج 1 چ فروزانفر) بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بندهء صالح را ببهشت برند و خواجهء فاسق را بدوزخ (گلستان سعدی چ فروغی ص 164 ) گر چنین جلوه کند مغبچهء باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را حافظ (دیوان ص 8) برو از خانهء گردون بدر و نان مطلب کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را حافظ (دیوان ص 8) حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را حافظ (دیوان چ قزوینی ص 8 ||) بمعنی برای: ملک الشعراء و بعضی لغات بوده است که به الف و یا واو ختم میشده و یاء آخر » : بهار در کتاب سبک شناسی ج 1 ص 301 چنین نوشته است را بمعنی برای و از » : و در حاشیه افزوده است « اندر وای ،« رای » ، آنها در غالب املاها حذف گردیده است چون خذای، گذای و این حرف در اصل زبان پهلوی تنها در همین مورد » ( و درجای دیگر آن کتاب چنین نویسد:( 7 « علائم مفعول له و میباشد از قید تخصیص شمارند( 8) بهرحال « نوعی » و در جای دیگر توضیح میدهد که آن را « جهت قید تخصیص استعمال میشده است در معنی برای بسیار استعمال شده است لیکن این کلمه خود بمعانی: بهر، ازپی، از جهت، مال، از آن، متعلق به، و سوگند و « را » قسم و اختصاص مطلق آمده است که اینک بشرح یکایک آنها میپردازیم( 9 ||) بمعنی بهر، ازپی، از جهت، نزد و مانند اینها :خواندن این نامه دانستن کارهای شاهان است و سود این نامه هرکسی را هست (مقدمهء شاهنامهء ابومنصوری از بیست مقاله) ایدون سزد که هفت چیز بجای آورند مر نامه را (مقدمهء شاهنامه از هزاره فردوسی ص 137 ) گر هست باشگونه مرا جام ای بزرگ بنهاده ام دعای ترا بنده وار پیشرودکی خود تو آماده بُدی برخاسته جنگ او را خویشتن آراستهرودکی زستن و مردنت یکیست مرا غلبکین در چه باز یا چه فرازابوشکور اندر رباط یکی چشمهء آب است چندانکه خورد را بکار شود (حدود العالم از سبک شناسی ج 1 ص 355 ) هرچه ورزیدند ما را سالیان شد بدست اندر بساعت تند و خوند آغاجی آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن تخم را مانند پاشنگ ایدرش برجای ماند منجیک ز مادر همه مرگ را زاده ایم بناچار گردن ورا داده ایمفردوسی سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرّ و با برز و اورند بودفردوسی هم آنگاه از جای برخاستند پذیره شدن را بیاراستندفردوسی که باید مرخادمان مجلس وی را کتابی تصنیف کنم بپارسی دری (مقدمهء دانشنامهء علائی نقل از سبک شناسی ج 2 ص 37 ) تا آنچه ازدر طرف و نوادر است خویشتن را حاصل کند (قراضهء طبیعیات از سبک شناسی ج 2 ص 38 ) سر فرازیر کرده دارد زخم را (التفهیم ص 90 ) و گاهگاه با ایشان جدولی بود عرض قمر را (التفهیم بیرونی ص 276 ) پس به هر پنجره بنهاد برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر فرخی همچو معشوقی که سالی با تو همزانو شود ناز را وقتی عتابی در میان پیدا کند منوچهری بامدادان حرب غم را لشکری کن تعبیه اختیارش بر طلایه، افتخارش بر بنه منوچهری و جزعی یمانی بگردن او انداختم چشم زخم را (تاریخ سیستان) آخر سوگندان خورد او را (تاریخ سیستان) خدای را هیچکس نیست پسر مرا بهتر از آمنه (تاریخ سیستان) اگرچه آب گل پاکست و خوشبوی نباشد تشنه را چون آب در جوی فخرالدین گرگانی (ویس و رامین) و اکنون اینجا شحنه ای می گماریم با اندک مایه مردم، آزمایش را (تاریخ بیهقی) یک روز نزدیک این خواجه نشسته بودم و پیغامی را رفته بودم (تاریخ بیهقی) دستوری داده بودیم رفتن را و برفت (تاریخ بیهقی) این مناجات به عربیت سخت فصیح است اما ترک تطویل را معانی آن بپارسی بیاوردم تا مکرر نشود (کشف المحجوب ص 94 ) چون طعام بیاوردند مر اکرام ضیف را امیر بیامد تا با من موافقت کند (کشف المحجوب ص 521 ) و تو دوست تر کسی مرا (قابوسنامه از سبک شناسی ج 2 ص 119 ) ترا کنون که بهار است جهد آن نکنی که نانکی بکف آری مگر زمستان را ناصرخسرو( 10 ) از نماز و زکات و از پرهیز کیسه را بندهای سخت بساز ناصرخسرو کسی را کند سجده دانا که یزدان گزیدستش از خلق مر رهبری را ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 14 ) فلک در سایهء پرّ حواصل زمین را پرّ طوطی کرد حاصل ابوالفرج رونی (دیوان چ تهران ص 71 ) و اصل آن بی شاپور از آن بیفکنده اند (فارسنامهء ابن البلخی) وریشهر، مسلمانان را مستخلص گشت (فارسنامه ابن البلخی) « بی » است، تخفیف را مردان مرگ را زاده اند (نوروزنامه منسوب بخیام) نافرید آفریدگار مگر جز زیانِ مرا زبانِ تو را سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 23 ) هم بچشم شاه روی شاه خواهی دید و بس دیده اندر کار شه کن کوری بدخواه را سنائی (دیوان ص 31 ) هر کجا شوریده ای را دیده ام چون خویشتن دوستی را دامن اندر دامن او بسته ام سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 671 ) ابومنصور از قصبه بیرون رفت و به استقبال او تبرک و تیمن واجب شناخت اما او را پیاده نشد، و بدان سبب میان ایشان خصومت و نزاع رفت (تاریخ بیهق) دودی که سر از مطبخ جود تو برآورد آماده تر از ابر بود زادن نم راانوری روزی که چو آتش همه در آهن و پولاد بر باد نشینند هزبران جَوَلان راانوری چنار پنجه گشاده است و نی کمر بسته است دعا و خدمت دستور و صدر دنیا راانوری رصدبندان بر او مشکل گشادند طرب را طالعی میمون نهادندنظامی زان مایه که طبع ها سرشتند ما را ورق دگر نوشتندنظامی و گفت خدای عزوجل وحی فرستاد بکوهها که من بر یکی از شما با پیغمبری سخن خواهم گفت همهء کوهها تکبر کردند مگر طور سینا، بر او سخن گفت با موسی تواضع او را (تذکره الاولیاء) من خاک در زیر نهالی کرده بودم آزمایش ترا، چون دست بخاک بردی زر گشت، دانستم که توبهء تو حق است (تذکره الاولیاء عطار) سالها بودی تو سنگ دلخراش( 11 ) آزمون را یک زمانی خاک باشمولوی ردّ میراث سخت تر بودی وارثان را ز مرگ خویشاوندسعدی در بیابان فقیر سوخته را شلغم پخته به که نقرهء خامسعدی دراین بوستان که بودی ما را چه تحفه آوردی؟ گفت بخاطر داشتم که چون بدرخت گل رسم دامنی پر کنم هدیهء اصحاب را (گلستان سعدی) شهر تبریز از قدوم موکب سلطان اویس چون مقام مکه از پیغمبرآمد با صفا این بشارت در چمن هردم که می آرد نسیم می نهند اشجار سرها بر زمین شکرانه را سلمان ساوجی حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشودحافظ || بمعنی مال از آن متعلق به؛ و آن از ادات ملکیت است چنانکه اگر گوئیم مرا، ترا، اورا، مارا، شمارا، اینانرا، آنان را، ایشان را یعنی: مال من، مال تو، مال او، مال ما، مال شما، مال اینان، مال آنان، مال ایشان : و همیشه طوس کنارنگیان را بود تا بهنگام حمید طائی که از دست ایشان بستد (مقدمهء شاهنامهء ابومنصوری از هزارهء فردوسی ص 148 ) گفت ترا پرسند از غنیمت، بگوی خدای راست و پیغامبر را (ترجمهء طبری بلعمی) و اندر میانه آن چهارصد شتر سرخ عبدالمطلب را بود (تاریخ سیستان) و اندر بم سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی مسلمانان را و یکی اندر حصار (حدود العالم) قراتکین نخست غلامی بود امیر را، به هرات نقابت یافت (تاریخ بیهقی) آنجا هنر به کار و فضایل، نه خواب و خور پس خواب و خور ترا و خرد با هنر مرا ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 7) موافقت می باید در میان دو برادر تا در جهان آنچه به کار آید ما را گردد (فارسنامهء ابن البلخی) هر والی که آن ناحیت او را بودی همه ولایت وی را اطاعت داشتندی (فارسنامهء ابن البلخی) و قرار دادند که ماوراءالنهر با فرغانه انوشیروان را باشد به سبب پیوندی و از آن جانب فرغانه هرچه ترکستان است خاقان را باشد (فارسنامهء ابن ( البلخی) هرکه نگرود، دوزخ او راست (تاریخ بخارا نرشخی) جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا وین سر پرذلت و تزویر( 12 تیغ تیز را سنائی (دیوان ص 26 ) این باد اندر هر سری سودای دیگر می پزد سودای آن ساقی مرا، باقی همه آنِ شما (کلیات شمس چ دانشگاه ص 12 ) این دراز و کوتهی مر جسم راست چه دراز و کوته آنجا که خداستمولوی شما را اطلس و شعر خیالی خیال 13 ) دستگه و پیشه ترا، دانش و اندیشه ترا شیر ترا، بیشه ترا، آهوی تاتار )( خوب آن دلدار ما را (کلیات شمس چ دانشگاه ص 73 مرا (کلیات شمس چ دانشگاه ص 32 ) گر مخیر بکنندم بقیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را سعدی همه ملاحت و آهستگی و شرم تراست همه ملامت و دلخستگی و عشق مراست قاینی وراق || و قدما آن را گاه در مورد قسم محضاً » و بجای محض رضای خدا « للّه را » آرند و گاه درنظم و هم درنثر آن را با لام قسم عربی جمع کنند چنانکه بجای برای خدا و متعلق یا فعل آن مانند همهء ادات قسم محذوف است :مرا به خلوت با خداوند عالم سخنی هست للّه را مرا بگذار تا سخن « للّه خود بگویم که مردی درویشم و از شصت فرسنگ بدین کار آمده ام (راحه الصدور راوندی) خدا را از طبیب من بپرسید که آخر کی شود این ناتوان به؟حافظ سخن در پرده گفتی با حریفان خدا را زین معما پرده بردارحافظ ساربان بار من افتاد خدا را مددی دل میرود ز دستم » : که امید کرمم همره این محمل بود( 14 )حافظ صاحب نهج الادب در ص 525 کتاب خود چنین مینویسد صاحبدلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا یعنی دل از دست من میرود جانب خدا یعنی صاحبدلان در اخفای راز من در این شعر بمعنی برای « را » بکوشید این مصرع را احتمال دیگر هم هست از رسالهء عبدالواسع و آن احتمال این است که کلمهء است که در وقت التماس و طلب بکار برند چنانچه صاحب تنبیه الصبیان نیز در این بیت بمعنی برای گفته است و قایل صاحبدلان را کنایه از مرشدان زمان کرده و راز پنهان عبارت از عشق است و معنی بیت این است که دل از دست میرود ای مرشدان زمان افسوس که آشکارا میشود راز پنهان که از کتمان آن امید سعادت داشتم؛ برای خدا توجهی نمایند و همتی فرمایند که آن سعادت از دست خدا را سوی مشتاقان نگاهی پیاپی گر نباشد گاهگاهیحافظ در گلشن زمانه اگر گل نمیشوی خود خار هم مباش :« نرود -انتهی با بای قسم آید و مؤید آن باشد مانند ترا بخدا، ترا به امام رضا و || بمعنی مطلق « را » خدا را گیاه باش محیط قمی || و گاهی که از علائم مفعول له و مفعول بواسطه است گاهی بصورت « را » : اختصاص: ملک الشعراء بهار در کتاب سبک شناسی گوید که او هم از ادات تخصیصی « رای » با » : و استعمال شده است( 15 ) و در جای دیگر چنین آرد « برای » و « به » اختصاصی بجای سعدی این حرف را بچندین حالت و » : در آثار سعدی نویسد « را » 16 ) و در ج 3 ص 141 دربارهء استعمال )« است ترکیب شده بحد وفور و بیشتر از همهء نویسندگان استعمال کرده است و نیز تفاوتی با استعمال دیگران دارد که اسم قبل از آن را بر جمله مقدم می سازد علامت تخصیص مطلق: عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده بازرگانی را هزار درم خسارت افتاد زاهد را افادهء معنی تخصیص نمی کند، یعنی چنان « را » باید دانست که در هیچیک از این مثالها « این سخن قبول نیامد و روی برتافت نیست که بتوانیم جمله های بالا را بدین شکل درآوریم: هزار درم خسارت مخصوص بازرگان است یا زاهد مخصوصاً این سخن تخصیص در حال فاعلی: درویشی را » : قبول نکرد یا مخصوصاً عالمی معتبر با یکی از ملاحده مناظره کرد و همچنین گوید شنیدم که به غاری در نشسته بود خواجه ای را بنده ای بود کی را از ملوک فارس انگشتری گرانمایه بود یکی را از وزراء از باب تبدیل فعل « را » مفید معنی تخصیص نیست و در سه شاهد اخیر نیز « را » باید دانست که در مثال اول نیز بهیچوجه « پسری بود تخصیص در حال مفعولی: پادشاهی را » ( داشتن به بودن است که بین قدما مرسوم بوده و شرح آن خواهد آمد و نیز گوید:( 17 حکایت کنند که بکشتن بیگناهی فرمان داد گدائی هول را حکایت کنند پیرمردی را گفتند چرا زن نکنی یکی را از دوستان مثال آورده شده و « تخصیص در حال فاعلی » و « در تخصیص مطلق » در این جا نیز دو شاهد اول شبیه به قسمی است که « گفتم که است که از حروف اضافه میباشد و معنی آن دو جمله بدین قسم است: به « ب» بمعنی حرف « را » ، در دو شاهد، سوم و چهارم « را » 400 در مورد ، پیرمردی گفتند چرا زن نکنی؟ -بیکی از دوستان گفتم که و خود مرحوم بهار در ج 1 سبک شناسی ص 398 و دیگر مفید معنی اضافت است و در ترکیب اضافی که مضاف الیه در آن مقدم باشد واقع میشود چنانکه در » : های زاید و مر گوید پادشاهی را » : در جملهء « را » معلوم نیست که « حکایت پادشاهی که » یعنی « پادشاهی را حکایت کنند که » این قول سعدی است چنانکه در ص 142 ج 3 آورده یا برای قلب اضافه یعنی تقدیم مضاف « تخصیص در حال مفعولی » مفید معنی « حکایت کنند الیه بر مضاف آورده شده است؟ اجما چنان است که این مثال در هیچیک از موارد دوگانه صحیح نیست صاحب فرهنگ نظام گوید: (علامت تخصیص است بمعنی برای دعا مثال: خدا را دست از من بدار) و ما این قسم امثله را مخصوص موارد قسم دانستیم در مورد برای بمعنی اختصاص : همه آفرین ز آفرینش تو را ابوشکور یارم خبر آمد( 18 ) که یکی توبان « را » اینک شواهد استعمال کرده ست مر خفتن را ز دبیقی نکو و پاک منجیک ترمذی نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز ولیدی (از فرهنگ اسدی نسخهء نخجوانی) یکی خانه او را بیاراستند بدیبا و خوالیگران خواستندفردوسی تو داری بزرگی و کیهان تراست همه بندگانیم و فرمان تراستفردوسی چون بنزدیک حجر فراز رسید مردمان مر تعظیم ورا حجر خالی 91 ) و امروز آثار صنعتشان ظاهر است اندر مزامیر که مر آن را مرتب ، کردند تا وی مرآن را ببوسید (کشف المحجوب ص 90 گردانیده اند مرقوت هوا( 19 ) را و طلب لهو را (کشف المحجوب ص 520 ) ستایش باد یزدان دانا و توانا را که آفریدگار جهان است و دانندهء آشکار و نهان است (الابنیه عن حقایق الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 25 ) فرمان خداوند راست (تاریخ بیهقی) سپاس و ستایش مر خداوند آفریدگار بخشایندهء خرد را (مقدمه دانشنامه علائی از سبک شناسی ج 2 ص 36 ) شخصی است حمید آمده در قوت و بسطت روحی است معین شده امثال و حکم را ابوالفرج رونی (دیوان ص 10 ) و میان هر دو جانب جنگهای عظیم رفت و به آخر ظفر ابرویز را بود (فارسنامه ابن البلخی) چنین قصیده ز مسعودسعد سلمان خواه چنین قصاید مسعودسعد سلمان راست مسعودسعد منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و بشکر اندرش مزید نعمت (گلستان) را و مر: در کتاب دستوری که پنج تن از اساتید ادب برای مدارس متوسطه نوشته اند چنین آمده است: در زمان قدیم در اول مفعولی که به آخر آن می افزودند: بیهنران مر هنرمندان را نتوانند دید همچنانکه سگان بازاری مر سگ صید را « مر » باشد برای تأکید کلمهء « را » حرف بر سر مفعول « مر » (دستور پنج استاد ج 1 ص 37 ) جلال همائی در مقدمهء کتاب التفهیم (ص 3) آورده اند: آوردن ادات مفعولی بی آنک یکی مر دیگر » ( التفهیم ص 10 ) « و این آن است که هر سه پهلوی او مر یکدیگر را راست همچند باشند » : صریح همچون التفهیم ص 35 ) ممکن است که با وجود ادات مفعولی ) « و بریدن او مر او را به زاویه های قائم بود » (16 ، التفهیم ص 15 ) « را ببرد التفهیم ص 42 ) در مقدمهء فرهنگ جهانگیری چنین ) « چون هفت مر چهل و نه را » فعل صریح در جمله نباشد، مانند « را » و « مر » بود مولوی « مر » آمده است: آیین هشتم در ذکر کلماتی که بجهت حسن و زیب کلام بیاورند و او را دخلی در معنی نباشد اول لفظ بنظم آورده: بیت: دل وقت سماع بوی دلدار بَرَد جان را به سراپردهء اسرار برد این زمزمه مرکبی است مر روح ترا بردارد و خوش به عالم یار برد یعنی روح ترا و گاه افادهء معنی حصر کند چنانکه شیخ سعدی فرموده: مر او را رسد کبریا و منی که ملکش قدیم است و ذاتش غنی یعنی او را رسد (کبر و منی) ملک الشعراء بهار در کتاب سبک شناسی ج 1 ص 400 چنین گوید: دیگر که از علائم مفعول له است و این حرف در پهلوی بنظر حقیر نرسیده و ظاهراً از اصطلاحات خراسان و از « مر » بسیار آوردن حرف لهجهء دری باشد و در نویسندگان خراسان نیز استعمال آن گاهی شدت دارد و گاهی ضعف، منجمله در بلعمی به اندازه ای و در زادالمسافرین ناصرخسرو به افراط و در تاریخ سیستان کمتر دیده میشود بلعمی این حرف را در مواردی می آورد که مفعول در محل پستی و دنائت نباشد و مورد طبیعی یا ممدوح داشته باشد و باید هرجا که این حرف می آید متعلق آن محل مفعول بلاواسطه داشته باشد مثال از بلعمی: خاتون نیز مر بهرام را بزرگ داشتی، پس پرویز آگاه شد کی ملک ترک مر بهرام را نیکو دارد سرهنگی را بفرستادم نام وی مردانشاه و گفت حیلت کن تا بهرام را بکشی مردانشاه بیامد و بسیار خلعت ها آورد مر خاقان را از « مر » قبل از مفعول می آید و درچه موارد نمیآید و مرا گمان چنان است که « مر » این جمله بخوبی معلوم میشود که در چه مواردی و از این دست ها بوده است و رفته رفته صورت ادات بخود گرفته است( 20 ) و « حضرت و مولی » در اصل از علامات احترام مانند نویسد: و از جملهء کلمات زائده هم هست که از برای حسن کلام آورند « مر » الله اعلم و همچنین صاحب برهان قاطع ذیل کلمهء یعنی به او گفتیم و او را دیدیم و در حاشیهء برهان قاطع چ معین ص 1979 ج 4 افزوده « مر او را دیدیم » و « مر او را گفتیم » چنانکه است( 21 ): مَر( 22 )اداتی( 23 ) که پیش از مفعول درآید: مر آن زخم گرزش که یارد چشید؟ فردوسی مر او را رسد - و نیز ممکن است با مسندالیه (یا فاعل) استعمال شود: مر او هست پروردهء کردگار (دارمستتر تتبعات ج 1 ص 132 ) و نیز بدل گفت اگر جنگجوئی کنم به پیکار او سرخروئی کنم بگریند مر دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم عنصری بلخی (از لغت فرس ص 360 ) صاحب کتاب دستور جامع زبان فارسی( 24 ) در این باره چنین نویسد: مر، این لفظ نیز علامت دیگری برای مفعول مستقیم است در ادبیات متقدمین یعنی از سده های اول و دوم هجرت تا سدهء دوازدهم دیده میشود که علاوه بر لفظ را در دنبال مفعول هم پیش از مفعول مستقیم گاهی اضافه میکرده اند که در دو سدهء آخر چون احتیاج مبرمی به آن نبوده متدرجاً از « مر » مستقیم لفظ استعمال آن خودداری شده است ولی چون در نوشته و اشعار یعنی ادبیات فارسی زیاد دیده میشود چند نمونه از آن شاهد آورده میشود : بود عمران هم ز اسرائیلیان لیک مر فرعون را دل بود و جان مولوی وزیر گفت ای ملک چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو مر خلق را چرا پریشان میکنی مگر سر پادشاهی نداری؟ (گلستان) از مطالب فوق چنین دانسته میشود که استعمال در معانی « را » بیاید یعنی همان قسم که « را » است چنانکه در تقسیمات معانی « را » تقریباً در غالب موارد تابع حالات « را » بجای « مر » نیز در همان حالات بکار برده میشود « مَر » آمده « علامت مفعول صریح، علامت مفعول غیر صریح، همراه مسندالیه » سه گانه و کلی کاملا معادل و « مَر » یا سایر چیزها را نمیتوان بر آن حمل کرد شاهد برای موردی که « علامت احترام » و معانی دیگری از قبیل در مورد علامت مفعول صریح و بجای آن استعمال شده است: چنین گفت حکیم ابومنصور موفق بن علی الهروی که « را » مساوی مر کتابهای حکیمان پیشین و عالمان و طبیبان مجرب همه بجستم و هرچ گفته بودند بتأمل نگه کردم (کتاب الابنیه عن حقایق از » و « ازقبل » و « زچه » و « ازپی » و « ازبهر » و « برای » و « از جهت » الادویه از سبک شناسی ج 2 ص 25 ) برای تأکید و قدما آن را با مقدمهء « کا » جمع کنند شاید بجهت تأکید معنی زیرا چنانکه مرحوم بهار در حواشی صفحهء « لام تعلیل » و « از اتفاق » و « آنروی مجمل التواریخ نوشته است در کلام حرفی زائد یا من باب زینت معنی ندارد و هیچ حرفی از فایدتی خالی نیست( 25 ) قاعدهً هم نمیتوان این کلمات را زائد تصور کرد مگر آنکه بتوان دلیلی مقنع بر آن اقامه داشت بخصوص که در کتب نظم و نثر پارسی در در این قسم موارد رجحان می « را » برای استعمال « تأکید » اعصار مختلف نمونه های بسیاری از آن دیده میشود، بدین جهات عنوان فراهانی علیه الرحمه » : چنین می نویسد « را » یابد لیکن برخی آن را بدین صورت زائد دانسته اند صاحب فرهنگ آنندراج ذیل « رای » اولی است چه « را » جمع شود حکم بزیادتی « را » با « برای » یا « بهر » در شرح قصاید اوحدالدین انوری نوشته هرگاه که کلمهء زائد در کلام هیچیک از قدما نیست که نیست و در عصر ایشان متعارف بود و در اکثر مواضع از کلام ایشان که توجیه ممکن نباشد قائل باید شد چون ازیرا به وزن نصیرا که زیرا بحذف همزه و ایرا بحذف زا مخفف ازین راست و برای فلان را و بهر « را » بزیادتی نیز زائده « از » و مترادفات آن افادهء معنی علت و سبب میکند پس لفظ « برای » فلان را و از پی فلان را که در این کلمات تنها لفظ باشد و چنین زیادت بلکه زیاده از این در کلام قوم بسیار است مثلا در این بیت میرزا صائب: آدمی پپر چو شد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحرگاه گران میگردد هر چهار لفظ در وقت و سحر و گاه دلالت میکند بر ظرفیت و اقتصار از آن بر غیر درست است زیرا که در حروف تنها نمی آید برخلاف کلمات سه گانه: ای لفظ، ازو برای و را، دیگر هرکدام لیاقت آن ندارد که تنها آرند امیری معزی گوید: از بهر تو را توبه و سوگند شکستم برکف قدح باده نهادیم دگر هیچ( 26 ) حکیم سنائی گوید: آن کبک مرقع سلب برچده دامن از غالیه غل ساخته از بهر نشانرا اوحدالدین انوری گوید: فاتحهء داغش از زمانه همی خواست شیر صاحبان فرهنگ شعوری و فرهنگ نظام نیز معتقدند که آوردن را همراه برای و از پی و «( سپهر از برای لوح برین را - انتهی( 27 در جلو کلمه ای باشد دیگر دنبال « برای » هرجا که حرف » :( زائد است عبدالرحیم همایون فرخ در کتاب دستور خود چنین آرد( 28 نخواهد بود و اما اینکه مولوی (در بیان « برای » باشد دیگردر جلو آن احتیاج به « را » نیاید و همچنین اگر در آخر کلمهء « را » آن اینکه حیرت مانع بحث و فکرت است) فرماید: آن یکی زد سیلئی مر زید را حمله کرد او هم برای کید را که هم در جلو کلمهء آورده و نیز در این بیت که میفرماید: هر زدن بهر نوازش را بُوَد هر گله از شکر حاکی میشود « را » و هم در دنبال آن « برای » کید اگر در ابیات فوق تصحیفی روی نداده باشد البته از جمله چیزهائی « را » آورده و هم در دنبال آن « بهر » که در جلو کلمهء نوازش است که برای شعرا در نظم مجاز است و الا مولوی بزرگواری است که در هر چیزی میتوان به او اقتفا و اقتدا کرد مخصوصاً در باید دانست که با مراجعه بطبع های « کلمات و قوانین زبان فارسی و اینگونه انحراف اگر مجازی نبودی بعید مینمودی -انتهی مختلف مثنوی که کمابیش انتقادی و متقن و قابل اطمینان نیز هست تقریباً مسلم میشود که هیچگونه تصحیفی بخصوص در اختصاصی به این دو بیت در اشعار مولانا ندارد « برای » همراه « را » مصرعهای مورد مثال رُخ نداده است( 29 ) بعلاوه استعمال این قسم را همراه از پی و « را » و همچنانکه بیاید بکار بردن آن نیز منحصر به نظم نیست و در آثار متقدمان بکتب نثر بسیاری برمیخوریم که برای و بکار برده اند اینک مثالهای آن : و چون هیچ خبر نستد مگر آن علم و اندر خزینه بنهاد از بهر فال را (ترجمه طبری بلعمی) به هر یک سال چهار شب همه بهم آیند از بهر توالد را (حدود العالم نقل از مقدمهء نصیحه الملوک ص یو بقلم جلال همایی) جهان پر ز گردون بد و گاومیش ز بهر خورش را همی راند پیشفردوسی و ز بهر آن را که معدل النهار و منطقه البروج یک از دیگر جدایند (التفهیم ص 76 ) پس هر دو بکارند از جهت احتیاط را (التفهیم ص 256 ) و تا نماز دیگر از بهر خویشتن را بستاند (التفهیم ص 256 ) کاشکی کار من و تو بدرم راست شدی تا من از بهر ترا کردمی از دیده درمفرخی رسم ناخفتن بروز است و من از بهر ترا بی وسن باشم همه شب روز باشم با وسن منوچهری کودک است او ز چه معنی را پشتش بخم است رودگانیش چرا نیز برون شکم است منوچهری اما حق اُلوالامر و خاندان مصطفی نگاه باید داشت از بهر دین را (تاریخ سیستان) هر دو بر نشستند از بهر نماز آدینه را (تاریخ سیستان) از بهر ما را جان بر میان بست تا آن کار بزرگ با نام ما راست شد (نمونهء نثر ابونصر مشکان از سبک شناسی ج 2 ص 88 ) و بنده این نه از بهر خود را میگوید (تاریخ بیهقی) چون رکاب عالی به بلخ رسید تدبیر گسیل کردن رسولی با نام از بهرعقد و عهد را کرده شود (تاریخ بیهقی) گروهی از فرزندان آدم یکدیگر را می کشند و می خورند از بهر حطام عاریت را و آنگاه خود میگذارند و میروند (تاریخ بیهقی چ دانشگاه مشهد ص 247 ) حکایات که در کلیله و دمنه بر زبان حیوانات نهاده اند موضوعات (ی) است برای فوائد و تجارب را( 30 ) (تاریخ بیهق از سبک شناسی ج 2 ص 367 ) روی و ریش و گردنش گفتی برای خنده را در بیابان زافه ای ترکیب کردی با کشَف اسدی (حاشیهء فرهنگ نسخه نخجوانی) من این ( ابیات مر کفارت بعضی از آن را گفتم از برای خدای و دوستی رسول و فرزندان وی را (کشف المحجوب چ ژوکوفسکی ص 92 گور گیرد شیر دشتی لیکن از بهر ترا گور سازد شیر گیتی خویشتن را بی دهن ناصرخسرو لیکن بچهء هفت ماهه را نیز آفتی هست و آن آن است که بیشتری زود بمیرند از بهر شش سبب را (ذخیرهء خوارزمشاهی) بساز رزم عدو را که از برای تو را قضا گرفته بکف نامهء ظفر دارد مسعودسعد ملوک را بجز دو نگینه روا نبود داشتن یکی یاقوت که شاه گوهرهای ناگدازنده است و دیگر پیروزه از بهر نامش را و از بهر عزیزی و شیرینی دیدارش (نوروزنامهء منسوب بحکیم عمر خیام) اما پسر پادشاه در این معنی حریص تر بودی از جهت چند سبب را (نوروزنامهء منسوب بخیام) عافیت را سر بزن بهر کمال عشق را عاقبت را دم بزن بهر جمال راه را سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 31 ) هیچ اگر بینمی شکل میانت بچشم جان نهمی بر میان بهر میان تو را سنائی (دیوان چ مدرس رضوی) در جستن نان آب رخ خویش مریزید در نار مسوزید روان از پی نان را سنائی (دیوان ص 31 ) هرآن مثال که توقیع تو بر آن نبود زمانه طی نکند جز برای حنی را( 31 ) انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 2) و گفت دنیا را بگیر از برای تن را و آخرت را بگیر از برای دل را (از تذکره الاولیاء عطار) آخر این باخت از بهر برد و مات را بود (کتاب المعارف) گفت تدبیر آن بود کان مرد را حاضر آریم از پی این درد رامولوی بار دیگر سر برون کن از حجاب از برای عاشقان دنگ را (کلیات شمس چ فروزانفر ج 1 ص 109 ) از برای صلاح مجنون را باز خوان ای حکیم افسون را (کلیات شمس ایضاً ج 1 ص 153 ) ای مطرب دل برای یاری را در پردهء زیر گوی زاری را (کلیات شمس ایضاً ج 1 ص 73 ) من نیز اگرچه ناشکیبم روزی دو برای مصلحت را در نظم و نثر متقدمان جمله هائی یافت شود :« را » بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهء کار خویش گیرمسعدی (ترجیعات) تغییر محل می آید مشتبه « برای » و « بهر » که همراه « راء تأکید » علامت مفعول صریح، در آن تغییریافته و گاه ممکن است با « را » که محل رای علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ماقبل خود آید به ضرورت » : گردد( 32 )صاحب نهج الادب در این باره چنین نویسد میان او و ماقبلش فصل جایز باشد چنانکه در این قول حافظ: محرم راز دل شیدای خود کس نمی بینم ز خاص و عام را( 33 ) و مرحوم ملک الشعراء بهار در سبک شناسی ج 3 ص 141 در ضمن « در اینجا غیرمعنوی یعنی زائد است « را » بعضی گفته اند که می نویسد: سعدی این حرف را بچندین حالت و بحد وفور و بیشتر از همه « راء زایده » بحث از قیود و حروف زائد در گلستان ذیل نویسندگان استعمال کرده است و علامت مفعول مطلق: یکی را از بزرگان بمحفلی اندر همی ستودند چنانکه ملاحظه در جملهء اخیر بهیچوجه زائد نیست و اگر جمله را بدین شکل تعبیر کنیم روشنتر میگردد: یکی از بزرگان را « را » میگردد این تغییر کرده موجب این نظر گردیده است چنانکه در شواهد ذیل : جهاندار هوشنگ « را » بمحفلی اندر همی ستودند چون محل باهوش گفت بداریدشان را جدا جفت جفت( 34 )فردوسی که بدین ترتیب تعبیر میگردد: جهاندار هوشنگ باهوش گفت جفت و معانی حرفی آن: « را » ( جفتشان را جدا بدارید طبع تو را( 35 ) تا هوس نحو کرد صورت نحو از دل ما محو کرد سعدی (گلستان متعدی « ب» با افعالی که در جمله همراه آن می آید آشکار میگردد بدین معنی که اگر با فعلهائی بکار رود که به « را » معانی حرفی ترکیب میشوند از قبیل دست « دادن » میشوند مانند گفتن، سپردن؛ آگهی رسیدن،
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.