آسیب و شیب
[بُ] (اِ مرکب، از اتباع)دلواپسی. اضطراب. تشویش. رنج. تعب :
بلشکرگه خویش بازآمدند
برِ پهلوانان فراز آمدند
همه شب بخواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.فردوسی.
چنین است گیتی پر آسیب و شیب
پسِ هر فرازی نهاده نشیب.فردوسی.
در بعض نسخ شاهنامه بجای آسیب، آشیب ضبط شده، و ظاهراً صحیح هم همان است. و کلمهء آشیب و شیب درصورتی دیگر از شیب و تیب یا شیب و شیب مینماید :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بیگنه کرده ای شیب و تیب(1).عماره.
(1) - ن ل: نبود ایچ مرا با بتم عتیب
مرا بیگنهی کرد شیب شیب.
بلشکرگه خویش بازآمدند
برِ پهلوانان فراز آمدند
همه شب بخواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.فردوسی.
چنین است گیتی پر آسیب و شیب
پسِ هر فرازی نهاده نشیب.فردوسی.
در بعض نسخ شاهنامه بجای آسیب، آشیب ضبط شده، و ظاهراً صحیح هم همان است. و کلمهء آشیب و شیب درصورتی دیگر از شیب و تیب یا شیب و شیب مینماید :
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی بتو اندر به شیب و تیب.
رودکی.
نبوده مرا هیچ با تو عتیب
مرا بیگنه کرده ای شیب و تیب(1).عماره.
(1) - ن ل: نبود ایچ مرا با بتم عتیب
مرا بیگنهی کرد شیب شیب.