ذکر

معنی ذکر
[ذِ] (ع مص) یاد کردن. تذکار. گفتن. بیان کردن. بر زبان راندن(1). مقابل صُمت. نگاشتن. نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است. (تاریخ بیهقی ص 89). پنج قاصد با وی فرستاد چنانکه یکان یکان را بازگرداند و دو تن را از بغداد بازگرداند بذکر آنچه رود و کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 298). و ذکر بأس و سیاست او در صدور تواریخ مثبت. (کلیله و دمنه). و تواریخ متقدّمان به ذکر آن ناطق. (کلیله و دمنه). در آن موضع که به ذکر انوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است. (کلیله و دمنه). اکنون روی بذکر اغراض باقی آورده شود. (کلیله و دمنه). یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی. (گلستان چ فروغی ص97).
- امثال: ذکر حق دل را منوّر میکند.
ذکر عیش نصف عیش است. (جامع التمثیل).
ذکر کدورت کدورت آرد. (جامع التمثیل).
|| برشمردن کسی را، دشنام دادن کسی را، تعییب، عیب کردن : قالوا انّا سمعنا فتی یذکرهم؛ [ ای یذکر الاوثان ] یقال له ابراهیم. (قرآن 21/60).
|| (اِ) نام. آوازه. یاد. صیت : غرض من [ ابوالفضل بیهقی ] آن است که پایهء این تاریخ بلند نمایم و بنای بزرگ افراشته گردانم چنانکه ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند. (تاریخ بیهقی). هر پادشاه که بر تخت مملکت بنشستی شب و روز در آن اندیشه بودی که کجا آب و هوای خوش است، تا آنجا شهری بنا کردی تا ذکر او در آبادان کردن مملکت در جهان بماندی. (نوروزنامه). و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک با علمی وافر و ذکری سائر بمنزلت ساکنان خانه و بطانهء مجلس بودند. (کلیله و دمنه). و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم سایر و مبسوط گشت. (کلیله و دمنه). و ذکر آن در آفاق سایر شود. (کلیله و دمنه)
- خامل ذکر؛ گمنام : مرد دانا صاحب مروّت را حقیر نشمرد اگرچه خامل ذکر... باشد. (کلیله و دمنه). اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی آن است که تا ایزد عزّ ذکره آدم علیه السلام را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتد از این امّت بدان امّت و از این گروه بدان گروه. (تاریخ بیهقی ص 19).
- عز ذکره؛ گرامی است یاد او. تسبیحی است که پس از نام خدای تعالی آرند: تا ایزد عزّ ذکره آدم... را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که... (تاریخ بیهقی). لیک مردم را که ایزد عزّ ذکره این دو نعمت که علم است و عمل عطا داده است لاجرم از بهایم جداست. (تاریخ بیهقی).
|| (اِمص) یاد، یاد کرد. (دستور اللغهء ادیب نطنزی). || یادآوری. بخاطر آوردن. || (اِ) هرچیز که بر زبان رود. || (ص) توانا. دلاور. دلیر. نیرومند. شهم. || (اِمص) یاد. حفظ. تذکار. مقابل نسیان، فراموشی. || (مص) خطبه کردن زنی را یا متعرض خطبهء او شدن. || یاد داشتن حق کسی را و رعایت آن کردن و ضایع نساختن. || (اِمص) بزرگی. (دهار). شرف: انّه لذکر لک و لقومک. (قرآن 43/44). بزرگواری. (مهذب الاسماء). جلالت. قوله تعالی: ص و القرآن ذی الذکر. (قرآن 38/1)؛ ای ذی الشرف. || برتری. (مهذب الاسماء). بلندی. || (ص) صلب. متین. (استوار در سخن). سخن بلند و استوار. || ابیّ. اَنف. منیع. سر باززننده. || (اِ) باران بزرگ قطره. وابل. رگبار. باران سخت. مطر وابل؛ باران سخت و بزرگ قطره. || حق، لی علی هذا الامر ذکرٌ؛ ای حقٌ.
|| شرح حال. ترجمه : واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر [ شهر غزنین ]باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن، خاصه مردی چون بوحنیفه که کمتر فضل وی شعر است. (تاریخ بیهقی ص277). || حساب. صورت حساب. ریز. سیاهه. اجزاء خرج یا دخلی : عبدوس گفت خداوند میگوید: می شنوم که خواجهء بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد و دل تنگ می شود و به اعمال بوالقاسم کثیر درپیچیده است از جهت مال و کس زهره ندارد که مال بیت المال را بتواند برد، این رنج بر خویشتن ننهد و دل تنگ نشود به اعمال بوالقاسم. آنچه از او می باید ستد مبلغ آن بنویسد و بعبدوس دهد تا وی را بدرگاه آرند و آفتاب تا سایه نگذارند تا آنگاه که مال بدهد. گفت [ خواجه احمد ] مستوفیان را ذکر نبشتند و بعبدوس دادند و گفت بوالقاسم را با وی بدرگاه باید فرستاد. (تاریخ بیهقی ص379). || پند. وعظ. اندرز. نصیحت. موعظت. ذکری. || وَحی. (مهذب الاسماء). || (اِ) سبحه. || هر کتاب آسمانی. || کتابی که در آن تفصیل دین و وضع و نهاد کیش و ملت باشد. و از این رو تمام کتب انبیا را ذکر گویند. || وردی که پیرمرید را دهد تا بدان مداومت کند، چون کلمهء لااله الا الله و مانند آن : طریق درویشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ایثار و قناعت. (گلستان). || (اِخ) قرآن. نُبی. فرقان. || صلاه. نماز. دعاء. طاعت. ستایش. حمد و ثناء خدای تعالی. تسبیح. تهلیل. قرائت قرآن. تسبیح و تهلیل که متوالی گویند ثواب و مزد را و شکر و قرائت و تمجید قرآن. ج، اَذکار :
بی یاد حق مباش که بی ذکر و یاد حق
نزدیک اهل عقل چه مردم چه استرنگ.
سوزنی.
گفت بلبلان را دیدم که بنالش درآمده بودند از درخت.. و بهائم از بیشه، اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در ذکر و تسبیح و من بغفلت خفته. (گلستان).
- حلقهء ذکر؛ حوزه و مجمع صوفیان که در آنجا همه با یکدیگر ذکری را مداومت کنند ج، اذکار.
- ذکرالحق.؛ ج، ذکور الحق، ذکورالحقوق.
- ذکر جاری؛ نام دائم و پیوسته : آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمهء تاریخ یمینی چ طهران ص 441).
- ذکر جمیل؛ نیک یاد. یاد نکو. ذکر خیر :یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. (ترجمهء تاریخ یمینی چ طهران ص448).
نه ذکر جمیلش نهان میرود
که صیت کرم در جهان میرود.سعدی.
مگر بر این طائفهء درویشان که شکر نعمت بزرگان واجب است و ذکر جمیل و دعاء خیر. و اداء چنین خدمتی در غیبت اولی تر. (گلستان). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاده و صیت سخنش که در بسیط زمین رفته و قصب الجیب(2) حدیثش که همچون شکر میخورند...
- ذکر خیر؛ نیک یاد. شفه حسنه. (منتهی الارب). مقابل زشت یاد. دشت یاد. ذکر جمیل. یاد کردی به نیکوئی. سِمع. بلندآوازگی. نامداری. نام آوری. ناموری. نام برداری. خوشنامی. نیک نامی. نکونامی. بانامی. بنامی. ذکر خیر کسی در میان بودن؛ نیکوئی های او مطرح بودن :
دولت جاوید یافت هر که نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.سعدی.
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر تست
بشتاب هان که اسپ و قبا می فرستمت.
حافظ.
چو ذکر خیر طلب می کنی سخن این است
که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار.
حافظ.
گویند ذکر خیرش در خیل عشق بازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآید.حافظ.
ملوک زمان را کدامین ذخیره
به از ذکر باقی است ز ایام فانی.
فریدون العکاشه (معاصر شیخ ابواسحاق).
-ذکر سایر؛ نام. ذکر جاری. صیت. آوازه. یاد، نام روان بر زبانها : آنگاه نفس خویش را میان چهار کار.... مخیر گردانیدم: وفور مال و ذکر سایر... (کلیله و دمنه). طائفه ای از مشاهیر ایشان که هر یک با علمی وافر و ذکری سائر... (کلیله و دمنه).
- ذکرش بخیر! یا ذکرش بخیر باد! دعا و -آفرینی است که پیش از نام غائبی آرند.؛یادش بخیر :
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
ذکرش بخیر ساقی مسکین نواز من.حافظ.
صد عقدهء زهد خشک بکارم فکنده است
ذکرش بخیر باد که تسبیح من گسیخت.
صائب.
ذکرش بخیر توبه، که بی دردسر گذشت.
اسیر.
|| صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: بکسر ذال و سکون کاف در لغت بر دو گونه است. یکی ذکر خلاف نسیان یعنی فراموشی است، مانند ذکر در این آیت. و ما انسانیه الا الشیطان ان اذکره.(3) و دیگر ذکری است که بمعنی گفتار است. و آن نیز بر دو قسم باشد. یکی گفتاری که در آن گفتار برای مذکور عیبی تصور نشود، و این قبیل گفتار بسیار است دیگر گفتاری است که در آن برای مذکور عیبی متصور باشد. مانند این آیت که حکایت از حضرت ابراهیم است: سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم(4)؛ ای یعیبهم. (و در فارسی معادل آن برشمردن کسی را باشد). کذا فی بعض کتب اللّغه. بدانکه ذکر را معانی بسیار است اول، تلفّظ بشی ء. دوم، حاضر ساختن چیزی در ذهن بقسمی که از ذهن بیرون نرود. و آن ضدّ نسیان باشد سوم، حاصل به مصدر است، و آن بر اذکار جمع بسته شود. و آن الفاظی باشد که در اخبار ذکر آنها ترغیب شده است (مانند اوراد و دعاها). چهارم، مواظبت بر عمل باشد. خواه واجب و خواه مندوب. پنجم، ذکر زبانی است مانند این آیت: فاذکروا الله کذکرکم آبائکم او اشدّ ذکراً. (قرآن 2/200). ششم، ذکر قلب است: مانند ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم. (قرآن 3/135). هفتم، حفظ است: مانند این جمله از آیت: و اذکروا ما فیه. (قرآن 2/63). هشتم، فرمانبرداری و پاداش است: مانند این آیت: فاذکرونی اذکرکم. (قرآن 2/152). نهم، نماز پنجگانه است. مانند این آیت: فاذا امنتم فاذکروا الله. (قرآن 2/239). دهم، بیان است. ماند این آیت: او عجبتم ان جائکم ذکر من ربّکم. (قرآن 7/63 و 69). یازدهم حدیث است (یعنی یادآوری) مانند این آیت: اذکرنی عند ربّک. (قرآن 12/42). دوازدهم قرآن است. مانند این آیت: و من اعرض عن ذکری. (قرآن 20/124). سیزدهم، علم به شرایع است: مانند این آیت؛ فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون. (قرآن 16/43). چهاردهم، شرف است مانند این آیت: و انه لذکرلک. (قرآن 43/44). پانزدهم، عیب است (یعنی برشمردن) مانند این آیت: أهذا الّذی یذکر آلهتکم. (قرآن 21/36). شانزدهم، شکر باشد. مانند این آیت: و ذکروا الله کثیراً. (قرآن 26/227). هفدهم، نماز جمعه است. مانند؛ فاسعوا الی ذکر الله. (قرآن 62/9). هیجدهم. نماز عصر است. مانند این آیت: عن ذکر ربّی. (قرآن 38/32). || ذکر نزد سالکان طریقت بیرون شدن آدمی است از میدان غفلت بفضاء مشاهده به چیرگی بیم و یا افزونی محبّت. و نیز گفته اند: ذکر بساط عارفان و نِصاب مُحبّان و شراب عاشقان است. و نیز گفته اند ذکر نشستن بر بساط استقبال است پس از اختیار جدائی از مردم. و ذکر بر سایر اعمال افضل است. چه در حدیث است که از حضرت پیغمبر صلواه الله و سلامه علیه پرسیدند که: ای الاعمال افضل؟ فرمود: اینکه بمیری و زبانت به ذکر حق گویا باشد. و نیز فرموده است کسی که ذکر خدا را بسیار بر زبان آرد از نفاق و دوروئی بری شود. کذا فی خلاصه السلوک.
(1) - Mentionner. Mention. (2) - این کلمه در گلستان سعدی آمده است و معنی آن تاکنون نامفهوم و صورت کلمه مشکوک فیه بود، بیت ذیل از بسحاق اطعمه که اخیراً در دیوان او دیده شد صورت آن را معین و معنی آن را نیز تاحدی معلوم کرد. بیت این است:
نخود و کشمش و پسته خرک و میوهء تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.
بی شک قصب الجیب سعدی همین قصب انجیر بسحاق است و معنی آن از قبیل میوه هاست نه شیرینیها و حلواها و پختنی ها. و شاید انجیر خشک برشته کشیده یا انجیرخشک به گردو و بادام انباشته باشد مانند جوزاکند (جوزقند) و غیره.
(3) - قرآن 18/63.
(4) - قرآن 21/60.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.