ذکر
[ذَ کَ] (ع اِ) عوف. شرم مرد. عورت مرد. ایر. نره. حمدان. آلت. آلت مردی. آلت رجولیت. آلت تناسل. شرم اندام مرد. خرزه. نیمور. چک. چوک. چل. چُر. قضیب. الف کوفی. الف کوفیان. لند. مالکانه. نکانه. سختو. شنگه. وشنگه. گردکان. شنگ. ابوالعباس. کاوکلور، ذبذبه. ذبذب. فراز.(1) ج، ذکور. (مهذب الاسماء). مذاکیر. ابن الاثیر در المرصّع مترادفهای ذیل را نیز افزوده است: ابوجمیح. ابوادریس. ابورمیح. ابوزیاد. ابوغمیر. ابوعوف. ابوالقنور. امّالخنابس. ام الغول. و گوید (الثانی والثالث هما الکمره) یعنی ابوادریس و ابورمیح سر نره است. کثرت مترادفات نوع این کلمه از آن است که برای حسن ادب همیشه پوشیده و به کنایه گفتن این کلمات خواهند و چون مبتذل شد با کلمهء دیگر بدل کنند.(2) || نوعی از عودالصلیب و آن نر و ماده باشد و نام دیگر آن وردالحمیر است و آن گیاهی است دوائی. (برهان). خشک ترین و بهترین نوع آهن. ذکیر. بلارک. (منتهی الارب)(3). فولاد. پولاد. (مقدّمه الادب زمخشری). مقابل انیث. نرم آهن. شاپورگان. شابرقان. پولادکانی. فولاد معدنی. اسطام. (داود ضریر انطاکی ذیل کلمهء حدید).
(1) - این کلمه با virga لاطینیه و vergeفرانسوی از یک اصل است.
(2) - Verge. Membre virile.
(3) - bonne renommee.
(1) - این کلمه با virga لاطینیه و vergeفرانسوی از یک اصل است.
(2) - Verge. Membre virile.
(3) - bonne renommee.