ذاتی

معنی ذاتی
[تی ی] (ع ص نسبی) منسوب به ذات. گوهری، گهری. جبلی. غریزی. طبیعی(1). فطری. جوهری: مقابل عرضی. عارضی: حسن و قبح اشیاء ذاتی نیست. اصلی. ذاتی بیاءِ النّسبه عندالمنطقیین یطلق بالاشتراک علی معان: منها یقال الذّاتی لکلّ شی ء ما یخصّه و یُمیزه عن جمیع ما عداه. و قیل ذات الشی ء نفسه و عینه و هو لایشتمل العرض والفرق بین الذّات و الشخص انّ الذّات اعمّ من الشخص لانّ الذّات یُطلق علی الجسم و غیره. و الشخص لایطلق الاّ علی الجسم. هکذا فی الجرجانی. منها فی کتاب ایساغوجی فانّه یطلق فی هذا المقام علی جزءِ الماهیّه و المقصود به الجزء المفرد المحمول علی الماهیّه و هو منحصر فی الجنس و الفصل و ربّما یطلق علی ما لیس بخارج و هذا اعمّ من الاوّل لتناوله نفس الماهیه و جزئها. و التسمیه علی الاول ظاهره و علی الثّانی اصطلاحیّه محضه. و الخارج عن الماهیّه یسمّی عَرَضیّاً. و ربّما یطلق الذّاتی علی الجزء مطلقاً، سواء کان محمو علی الماهیه او لم یکن کالواحد للثلاثه ثمّ انَهم ذکروا للذاتی خواصاً ثلاثاً. الاولی ان یمتنع رفعه عن الماهیّه بمعنی انّه اذا تصوّر الّذاتی و تصوّر معه الماهیّه امتنع الحکم بسلبه عنها بل لابدّ من ان یحکم بثبوته لها. الثّانیه ان یجب اثباته للماهیّه علی معنی انّه لایمکن تصوّرالماهیّه الاّ مع تصوّره موصوفه به. ای مع التّصدیق بثبوته لها. و هی اخصّ من الاولی. لانّه اذا کان تصورالماهیّه بکنهها مستلزماً لتصوّرالتّصدیق بثبوته لها کان تصوّرهما معاً مستلزماً لذلک التّصدیق کلیّاً بدون العکس. اذا لایلزم من کون التّصورین کافیین فی الحکم بالثبوت ان یکون احدهما کافیاً مع ذلک. و هاتان الخاصّتان لیستا خاصّتین مطلقتین لانّ الاولی تشتمل اللّوازم البینه بالمعنی الاعمّ و الثّانیه بالمعنی الاخصّ. الثّالثه و هی خاصه مطلقه لایشارک الذّاتی فیها العرضیّ اللاّزم. و هی ان یتقدّم علی الماهیّه فی الوجودین الخارجیّ و الذّهنیّ بمعنی ان الذاتی و الماهیه اذا وجدا باحدالوجودین، کان وجودالذاتی متقدّماً علیها بالذّات. ای العقل یحکم بانّه وجد الذّاتی اوّ فوجدت الماهیه و کذا فی العدمیّین. لکنّ التقدّم فی الوجود بالنّسبه الی جمیع الاجزاء. و فی العدم بالقیاس الی جزء واحد. فان قیل هذه الخاصه تنافی ماحکموا به من انّ الذّاتی متّحد مع الماهیه فی الجعل و الوجود لاستحاله ان یکون المتقدّم فی الوجود متّحداً فیه مع المتأخر عنه و تنافی صحه حمل الذّاتی علی الماهیه لامتناع حمل احدالمتغایرین فی الوجود علی الاَخر و یستلزم ان یکون کل مرکب فی العقل مرکباً فی الخارج مع انهم صرحوا بخلافها، قلنا ما ذکرناه خاصّه للجزء مطلقاً فانّه اینما کان جزء کان متقدّماً فی الوجود و العدم هناک، فالجزء العقلی متقدّم علی الماهیه فی العقل لا فی الوجود و لا فی الخارج. فلایلزم شی ء ممّا ذکرتموه. فاذا ارید تمیزه ایضاً عن الجزء الخارجی زید الحمل علی اعتبارالتقدم المذکور لیمتاز به عنه ایضاً. و هذه الخواصّ انّما توجد للذاتی اذا خطر بالبال مع ما له الذّاتی. لا بمعنی انّه لاتکون ثابته للذاتی الاّ عندالاخطار بالبال. فربّما لاتکون الماهیه و ذاتیاتها معلومه. و تلک الخاصیات ثابته لها فضلاً عن اخطارها بالبال بل بمعنی انها انما یعلم ثبوتها للذاتیات اذا کانت مخطره بالبال و الشی ء خاطر بالبال ایضاً. کذا قیل. و قد یعرف الذّاتی ای الجزء مطلقاً بما لایصح توهمه مرفوعاً مع بقاءِ الماهیه کالواحد للثلاثه اذ لایمکن ان یتوهّم ارتفاعه مع بقاءِ ماهیه الثلاثه بخلاف وصف الفردیه. اذ یمکن ان یتوهّم ارتفاعها عنها مع بقائها. نعم یمتنع ارتفاعها مع بقاء ماهیه الثلاثه موجوده. فالحال هیهنا المتصوّر فقط. و هناک التصوّر و المتصور معاً. و السرّ فی ذلک انّ ارتفاع الجزء هو بعینه ارتفاع الکل لا انّه ارتفاع آخر و من المستحیل ان یتصور انفکاک الشی ء عن نفسه. بخلاف ارتفاع اللوازم. فانّه مغایر لارتفاع الماهیه تابع له. فامکن تصورالانفکاک بینهما مع استحالته. و کذا ارتفاع الماهیه مغایر لارتفاعها مستتبع له فجاز ان یتصور انفکاک احدهما عن الاَخر. و یقال ایضاً الذّاتی ما لایحتاج الی عله خارجه عن علّه الذّات بخلاف العرضی فانّه محتاج الی الذات و هی خارجه عن علتها. کالزوجیه للاربعه المحتاجه الی ذات الاربعه. و یقال ایضاً هو ما لاتحتاج الماهیه فی اتصافها به الی عله مغایره لذاتها. فان السواد لون لذاته لابشی ء آخر یجعله لوناً. و هذه خاصه اضافیّه لانّ لوازم الماهیه کذلک. فانّ الثلاثه فردٌ فی حدّ ذاته لابشی ء آخر یجعلها متصفه بالفردیّه. هذا کله خلاصه ما فی شرح المطالع. و ما حققّه السیدالشریف فی حاشیته، و ذکر فی العضدی انّ الذّاتی ما لایتصور فهم الذّات قبل فهمه و قال السیدالشریف فی حاشیته مأخذه هو ما قیل من ان الجزء لایمکن توهم ارتفاعه مع بقاءِ الماهیه بخلاف اللازم. اذ قد یتصوّر ارتفاعه مع بقائها فمعناه انّ الذّاتی محمول لایمکن ان یتصوّر کون الذّات مفهوماً حاص فی العقل بالکنه. و لایکون هو بعد حاص فیه. و هذا التعریف یتناول نفس الماهیه. اذ یستحیل تصور ثبوتها عق قبل ثبوتها فیه و الجزء المحمول، اذ یمتنع تصور ثبوت الذات فی العقل. و هو معنی کونه مفهوماً قبل ثبوته فیه ای مع ارتفاعه عنه. ثم قال صاحب العضدی: و قد یعرف الذّاتی بانه غیر معلّل. قال المحقّق التفتازانی ای ثبوته للذّات لایکون لعِلّه. لانّه امّا نفس الذّات او الجزء المتقدم بخلاف العرضی. فانّه ان کان عَرضاً ذاتیاً اوّلیاً یعلّل بالذّات لامحاله، کزوجیه الاربعه و الاّ فبالوسائط، کالضحک الانسان لتعجّبه. و ما یقال انّه ان کان لازماً بیناً یعلّل بالذّات و الاّ فبالوسائط، اّنما یصح لو ارید العلّه فی التصدیق. و لو ارید ذلک انتقض باللوازم البینه. فانّ التصدیق بثبوتها للملزومات لایعلّل بشی ء اص. نعم یشکل ما ذکر بما اطبق المنطقیون من انّ حمل الاجناس العالیه علی الانواع انّما هو بواسطه المتوسطات. و حمل المتوسطات بواسطه السوافل. حتّی صرّح ابن سینا انّ الجسمیه للانسان معلّله بحیوانیته - انتهی. و مرجع هذا التعریف الی ما مرّ سابقاً من انّ الذاتی ما لایحتاج الی علّه خارجهٍ عن علّه الذات. کما لایخفی. ثم قال صاحب العضدی؛ و قد یعرف الذاتی بالترتّب العقلی. و هو الّذی یتقدّم علی الذات فی التعقل - انتهی. و ذلک لانّهما فی الوجود واحد لااثنینیه اص فلاتقدّم. و هذاالتفسیر مختص بجزء الماهیه و الاولان یعمان نفس الماهیه ایضاً و حقیقه التعریفین الاخیرین یرجع الی الاول و هو مالایتصور فهم الذات قبل فهمه. لان عدم تعلیل الذاتی مبنی علی انه لایمکن فهم الذات قبل فهمه بل بالعکس. و التقدم فی التعقل مستلزم لذلک و ان لم یکن مبنیاً علیه. کذا ذکر المحقق التفتازانی فی حاشیته و منها فی غیر کتاب ایساغوجی. قال شارح المطالع و السید الشریف ما حاصله انّ للذّاتی معان آخر فی غیر کتاب ایساغوجی یقال علیها بالاشتراک. و هی علی کثرتها ترجع الی اربعه اقسام. الاوّل؛ ما یتعلّق بالمحمول و هو اربعه: الاوّل المحمول الذی یمتنع انفکاکه عن الشی ء و یندرج فیه الذاتیات و لوازم الماهیه بینه کانت او غیر بینه و لوازم الوجود کالسواد للحَبَشی. و الثانی الذی یمتنع انفکاکه عن ماهیه الشی ء. و یندرج فیه الثلاثه الاوّل فقط. فهو اخص من الاوّل. و الثالث ما یمتنع رفعه عن الماهیه بالمعنی المذکور سابقاً فی خواص الذاتیات. فهو یختص بالذاتیات و اللوازم البینه بالمعنی الاعم. فهو اخص من الثانی. فان من المعلوم انّ مایمتنع رفعه عن الماهیه فی الذهن بل یجب اثباته لها عند تصوّرهما کان الحکم بینهما من قبیل الاوّلیات فلابدّ ان یمتنع انفکاکه عنها فی نفس الامر. و الاّ ارتفع الوثوق عن البدیهیات و لیس کلما یمتنع انفکاکه عن ماهیه الشی ء یجب ان یمتنع رفعه عنها فی الذهن، لجواز ان لایکون ذلک الامتناع معلوماً لنا کما فی تساوی الزّوایا الثلاث لقائمتین فی المثلث. و الرابع مایجب اثباته للماهیه. و قد عرفت معناه ایضاً. فهو یختصّ بالذاتیات و اللوازم البینه بالمعنی الاخص فکلّ من هذه الثلاثه الاخیره اخص مما قبله. و الثانی ما یتعلق بالحمل. و هو ثمانیه: الاوّل ان یکون الموضوع مستحقاً للموضوعیه. کقولنا الانسان کاتب. فیقال له حمل ذاتی. و لمقابله حمل عَرَضی. و الثانی ان یکون المحمول اعم من الموضوع. و بازائه الحمل العَرَضی. فالمحمول فی مثل قولنا الکاتب بالفعل انسان ذاتی بهذا المعنی [ و ]عَرَضی بالمعنی الاول لان الوصف و ان کان اخصّ لیس مستحقاً ان یکون موضوعاً للذاتی. و الثالث ان یکون المحمول حاص بالحقیقته، ای محمو علیه بالمواطأه و الاشتقاق حمل عَرَضی. و منهم من فسّر الحاصل للموضوع بالحقیقه بما یکون قائماً به حقیقه. سواء کان حاص له بمقتضی طبعه او لقاسر: کقولنا: لا الحجر متحرک الی تحت او الی فوق و ما لیس کذلک فحمله عَرَضی. کقولنا جالس السفینه متحرک. فان الحرکه لیست قائمه به حقیقه بل بالسفینه. و هذا اشهر استعما حیث یقال للساکن فی السفینه المتحرّکه انّه متحرّک بالعَرَض لا بالذات. و الرابع ان یحصل لموضوعه باقتضاء. طبعه، کقولنا الحجر متحرک الی اسفل و ما لیس باقتضاء طبع الموضوع عَرَضی. و الخامس ان یکون دائم الثبوت للموضوع. و ما لایدوم عَرَضی. و السادس ان یحصل لموضوعه بلاواسطه و فی مقابله العَرَضی. و السابع ان یکون مقوماً لموضوعه و عکسه عرضی. والثامن ان یلحق لا لامر اعمّ او اخصّ. و یسمّی فی کتاب البرهان عرضاً ذاتیاً سواء کان لاحقاً بلاواسطه او بواسطه امرُ مساو و مایلحق بالامر الاخصّ او الاعم عَرَضی. اعلم انّ حمل الواحد قد یکون ذاتیاً باعتبار و عرضیاً باعتبار آخر. فتأمل فی الاقسام الثمانیه و کیفیه اجتماعها و افتراقها. و الثالث ما یتعلق بالسبب فیقال لایجاب السبب للمُسبب انّه ذاتی اذا ترتب علیه دائماً کالذبح للموت. او اکثریاً کشُرب السقمونیا للاسهال. و عَرَضی ان کان الترتُب اقلیاً کلمعان البرق للعثور علی المطر. و الرابع مایتعلّق بالوجود، فالموجود ان کان قائماً بذاته یقال انّه موجود بذاته کالجوهر و ان کان قائما بغیره، یقال انّه موجود بالعَرَض. کالعرض.
کلی را چنانکه گفته اند، شایستگی آن باشد که محمول باشد بر موضوعی، و چون نگاه کنند حال او به نسبت با آن موضوع از سه وجه خالی نتواند بود: یا تمامی ماهیت آن موضوع باشد، مانند انسان به نسبت با زید و عمرو و یا ضاحک به نسبت با این ضاحک و آن ضاحک. چه مفهوم این ضاحک و آن ضاحک را بیرون معنی ضاحک ماهیتی و حقیقتی نیست، و اختلاف میان هر دو که لفظ این و آن دالّ است بر آن، نه اختلافی است که بسبب آن در تصور حقیقت تفاوتی افتد و یا داخل بود در ماهیت آن موضوع، مانند لون به نسبت با سواد، چه ماهیت سواد لون تنها نیست بل بیرون معنی لونیت که با دیگر رنگها در آن اشتراک دارد، خصوصیتی دیگر هست که با آن از دیگر رنگها ممتاز شده است. و سواد سواد به این دو معنی است که مقارن یکدیگرند، پس هر یک از این دو معنی داخل باشند در ماهیت سواد، و این قسم جز در موضوعاتی که در مفهوم آن ترکیب ذهنی باشد معقول نبود. و یا خارج بود از ماهیت آن موضوع مانند اسود به نسبت با ضاحک. چه آنجا که گوئی: این ضاحک اسود است، مفهوم از اسود نه تمام ماهیت ضاحک است، و نه داخل در آن ماهیت، بلکه خارج بود از آن ماهیت. و قسم اول و دوم در این اشتراک دارند که ماهیت موضوع را با آن دو قسم قوام تواند بود، پس مقوم موضوع باشند و به این اعتبار هر دو قسم را ذاتی خوانند. و ذاتی در این اصطلاح منسوب نیست با ذات، چه به یک وجه خود عین ذات است و عین ذات منسوب نتواند بود با خود. (اساس الاقتباس ص 21). ذاتی یا تمامی ماهیت است، یا جزو ماهیت. و جزو ماهیت دوگونه بود. یا جزوی بود خاص بماهیت آن موضوع که ذاتی به اضافت با او ذاتی است، یا نبود، بلکه همان جزو جزو ماهیت موضوعی دیگر باشد. مث سواد را لون ذاتی است و غیر او را با او در آن شرکت است، چه بیاض نیز هم لون است و هم سواد را بیرون لون خصوصیتی دیگر است داخل در مفهوم او که غیر او را نیست تا او به آن از دیگر الوان ممتاز شده است، و آن جزو خاص بود، و از حال لغات معلوم است که آنکس که چیزی را نشناسد، و طلب تصوّر حقیقت آن چیز کند، سؤال از آن بلفظ؛ چیست کند، و بتازی ما هو گویند، که ماهیت از این لفظ گرفته اند. و چون اصلی حقیقت متصور بود، و امتیاز از اشتباه حاصل نشده، سؤال از آن بلفظ؛ کدام است کنند، و بتازی ایُ شی ء هُوَ گویند، و یا ایّ ما هُوَ. و ظاهر شد که حقیقت سواد بی تصور لونیت تصور نتوان کرد و امتیاز او از دیگر الوان جز بتصور آن معنی خاص که گفتیم صورت نبندد، پس جزو ماهیت یا مقول در جواب ما هو بود یا مقول در جواب ایّ شی ءٌ هُوَ و تمام ماهیت خود عین جواب ما هو است. پس ذاتی به این اعتبار دو قسم شود: مقول در جواب ما هو و مقول در جواب ایّ شی ء هو. (اساس الاقتباس ص22).
(1) - Essentiel.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.