دیم
(اِ)( 1) روی و رخساره باشد و بعربی خد گویند (برهان) روی را گویند (جهانگیری) رخسار (اوبهی) روی رخ رخسار (صحاح الفرس) صورت رخساره و چهره (آنندراج) : ماه گردد دو تاه هر سر ماه تا نهد بر زمین به مثل تو دیم عبدالواسع جبلی دیم ما هست، اگر دم او نیست نام ما هست، اگرنم او [ نم ابر ] نیست سنایی - احمددیم؛ به صورت احمد به شمائل احمد : عیسوی دم باد و احمددیم و چشم حادثات در شکر خواب عروسان از دم و از دیم او خاقانی - رومی دیم؛ به چهرهء رومیان : عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم فرخی - فرخ دیم؛ با روی فرخ خجسته روی : کی بود کی [ که ] بازبینم باز آن همایون لقا و فرخ دیممسعودسعد - کنگردیم؛ جغدروی : نیست در قصر شهان شاهین وار هست بر کنگره ها کنگردیمخاقانی || سر روی مقابل زیر: لحاف را بکش دیمت (یا) بدیمت، برویت (یادداشت مرحوم دهخدا||) ظاهراً تحریفی است از لفظ دم بمعنی نزدیک (دم در) که کودکان در هنگام بازیهای با تیله نظیر ریگ تو خیط و قرقره بازی و هسته هلوبازی و دوک بازی و نظایر آن وقتی نزدیکترین جا را به مرکز بازی (خیط یا هسته هلو) یا دوک (استخوانی که روی زمین یعنی دم خیط هستم البته بدین ترتیب این کس حق تقدم را « من دیمم » یا « من دیم » : میکارند و با تیله میزنند) انتخاب کردند گویند در انداختن تیله از دست میدهد و دیگران که بالاتر از او هستند حق تقدم دارند اما اگر آنها بسوزند یعنی اشتباه کنند موفقیت و برد وی قطعی است (فرهنگ لغات عامیانهء جمالزاده ||) نوعی از چرم هم هست که بتازی ادیم خوانندش (برهان) (از جهانگیری) نوعی از چرم (غیاث) مخفف ادیم و ادیم بعربی پوست است که آن را چرم نیز گویند (آنندراج) چرم سرخ نوعی چرم نیکو (یادداشت دهخدا) : دام دیو است آنکه نک بر پای و سر مر تو را دستار خیش( 2) و کفش دیم ناصرخسرو سخن جوید نجوید عاقل از تو نه کفش دیم و نه دستار شارهناصرخسرو گردن دول تو از سیلی چون دیم کنیم تو مپندار ازین کار که ما - ( پذیرفته، برده، مشتغل) (حاشیهء برهان چ معین) ( 2 )[ kar andeman] پهلوی ،daeman کفشگریمسوزنی ( 1) - اوستا ن ل: گشت.