دونیمه
[دُ مَ / مِ] (ص مرکب، اِ مرکب) دو نیم دو نصف به دو نصف تقسیم شده (یادداشت مؤلف) : هر آن که چون قلمت سر به حکم برننهد دو نیمه باد سرش تا به سینه همچو قلم سعدی - دونیمه شدن؛ دو نیم شدن نصف شدن: دو نیمه شد آن کوه پولادسنج نظامی انجزاع؛ دو نیمه شدن رسن (منتهی الارب) رجوع به ترکیب دو نیم شدن در ذیل دو نیم شود - دو نیمه کردن؛ دو نیم کردن نصف کردن (یادداشت مؤلف) : راست گفتش دو نیمه خواهد کرد لاله ای را به برگ نیلوفرفرخی حسام دین که به هیجا حسام قاطع او کند دو نیمه عدو را ز فرق تا به میان چنان دو نیمه کند خصم را که نیم از نیم به ذره ای بپذیرد زیادت و نقصانسوزنی دو نیمه کنم عمر با یکدلی که از نیم جنسی نشان می دهدخاقانی تشطیر؛ دو نیمه کردن مال را (منتهی الارب) رجوع به ترکیب دو نیم کردن در ذیل دو نیم شود - به دونیمه دل؛ هراسان و بیمناک : همه موبدان سرفکنده نگون به دونیمه دل دیدگان پر ز خونفردوسی.