دون

معنی دون
(ع ص) پست فرود مقابل عالی مردم پست و فرومایه ج، دونان (ناظم الاطباء) هر شخص یا چیز اخس و ادنی از حیث ارزش و منزلت شخص فرومایه و پست ج، دونان (از یادداشت مؤلف) : چرخ فلک هرگز پیدا نکرد چون تو یکی سفله و دون و ژکوررودکی سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دایم به نشخوار بودبوالمثل بخاری گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم و جمله تنش کلخچعماره گنده و بی قیمت و دون و حقیر ریش پر از گوه( 1) و تنش پر کلخچعماره سپنجی سرای است دنیای دون بسی چون تو زو رفت غمگین برون فردوسی سپه بود یکسر همه کوه و دشت خروشی ز گردون دون برگذشتفردوسی مأمون گویند همتی چو فلک داشت جمله جهان بود پیش همت او دونفرخی هرچند ترا عار است از کشتن آن دون او را بکش و مزد برابر کن با عارفرخی از نفس تو نیاید فعل خسیس دون آواز سگ نیاید از موضع زئیرمنوچهری دون تر از مرد دون کسی بمدار گرچه دارند هر کسش تعظیم اسکافی (از تاریخ بیهقی) خراسان جای دونان شد نگنجد به یک خانه درون آزاده با دون ناصرخسرو درویش دون بود همه دونانند اینها و برنهاده به تو دونیناصرخسرو گر شرف یابد ز دانش جانت بر گردون کشد لیکن اندر چاه ماند دون گر او را دون کنی ناصرخسرو نداند حال و کار من جز آن کس که دونانش کنند از خانه بیرونناصرخسرو و دبیری آن است که مردم را از پایهء دون به پایهء بلند رساند (نوروزنامه) تو چنان برگمان که من دونم سخن من نگر که چون والاستمسعودسعد حشر پاکان تن سرشته ز جان صید گردون ناکس دون شدمسعودسعد شه که دون را بلند و والا کرد مر بلا را بلند بالا کردسنایی و قوی تر سببی در کارهای دنیا مشارکت مشتی دون عاجز است (کلیله و دمنه) دون و سفله بیشتر یافته شود (کلیله و دمنه) همتی دارد چنان عالی که چرخ برترین با فرودین پایگاه همتش دون است و پست سوزنی چشم بتان است که گردون دون با سرچوب آورد از گل برون ؟ (از جنگ زهرالریاض) ای چرخ شریف کش که دونی جان را دیت از دهات جویمخاقانی خصم تو گر نیست دون هست چنان ای عجب از سبب کین او تیر تو جوشن گدازخاقانی از دیده جام جام بیارم شراب لعل چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری خاقانی رفیق دون چه اندیشد به عیسی زریر بد چه آموزد به داراخاقانی نماند ضایع ار نیک است اگر دون بسوی من نظری کن که بی سبب با من جهان سفله به کین است و چرخ دون به ستیز ظهیر فاریابی کمر بسته بدین کار است گردوننظامی چیست ای عطار کفر راه عشق سست دین را همت دون آمدنعطار پس تبرزین مسخ کردی چون بود پیش آن مسخ این بغایت دون بودمولوی گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد (گلستان) دونان چو گلیم خویش بیرون بردند گویند چه غم گر همه عالم مردندسعدی دونان نخورند و گوش دارند گویند امید به که خوردهسعدی هرچه از دونان به منت خواستی در تن افزودی و از جان کاستیسعدی چون به دنیای دون فرود آمد به عسل در بماند پای مگس سعدی (گلستان) هر دل که به عاشقی زبون نیست دست خوش روزگار دون نیستسعدی چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر که یک جو منت دونان به صد من زر نمی ارزد حافظ -امثال: گردون بجز موافقت دون نمی کند عمعق بخارایی مردمان سوی مردمی یازند میل دونان بسوی دون باشد کمال اسماعیل هرگز بهتری ناید ز دونان (از تاج المآثر) بهر دونان منت دونان چرا؟ (امثال و حکم دهخدا) رغم مشتی کند وبی حمیت چو شمشیر خطیب منبر نه چرخ را با قدر او دون کرده اند مجیر بیلقانی - دون صفت؛ پست فطرت بی شخصیت :لشکری از دون صفتان بی ایمان به خیال نهب و غارت به جانب اردبیل در حرکت آمد (حبیب السیر ج 3 ص 323 ) - دون کردن؛ پست و بی ارزش نمودن - دون همت؛ فرومایه و سفله و ناسپاس (ناظم الاطباء) خسیس و کم همت (آنندراج) ذوالبجل قصیرالهمه (یادداشت مؤلف) ژکور (لغت فرس اسدی نسخهء نخجوانی) : قیمت دانش نشود کم بدانک خلق کنون جاهل و دون همت است ناصرخسرو ای کرده ترا گردون دون همت و بی دین زایل شده دین از تو به دنیای زوالی ناصرخسرو سگ دون همت استخوان جوید بچهء شیر مغز جان جویدسنایی وانکه دون همت است همچون سگ هست چون سگ نه بهر نان در تکسنایی و اگر دون همتی چنین سعی به سبب حطام دنیا باطل گرداند همچنان باشد که مردی یک خانه عود داشت (کلیله و دمنه) کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست که دون همتانند بی مغز و پوست سعدی (بوستان) چو خرمن برگرفتی گاو مفروش گوئیا در شأن او آمده (از ترجمهء محاسن « و رابعهم » که دون همت کند نعمت فراموشسعدی بدبخت دون همت که آیت اصفهان ص 91 ) فخری که از وسیلت دون همتی رسد گر نام و ننگ داری از آن فخر عار دار اوحدی طَبَع؛ دون همت گردیدن مرد (منتهی الارب) - دون همتی؛ صفت دون همت طغومت خساست خست دنائت بجل (یادداشت مؤلف) پست خیالی و پست فطرتی و سفلگی و فرومایگی و ناسپاسی (ناظم الاطباء) طغامه طغومه (منتهی الارب) : بر پی دو نان شوی از پی دون همتی باز مرادم کنی از سر تردامنیخاقانی - گردون (یا چرخ یا روزگار یا دنیای) دون؛جهان پست و بی ارزش و فرومایه روزگار پست : مأمون از نوائب دهر بوقلمون و مصون از مصائب گردون دون (ترجمهء محاسن اصفهان) - مردم دون؛ مردم پست فطرت و فرومایه (ناظم الاطباء ||) زیر پایین ادنی از حیث رتبت؛ کارمند دون اشل این شغل دون رتبهء اوست (یادداشت مؤلف) - دون پایه؛ که پایهء اداری ندارد که در درجهء پایین قرار دارد که رتبهء پست دارد؛ کارمند دون پایه مأمور دون پایه (از یادداشت مؤلف) - بدونِ؛ بی بلا بانبودن (یادداشت مؤلف) : گرچه بدون تو چرخ تاج و نگین داد لیک رقص نزیبد ز بز تیشه زنی از شبان خاقانی ( 1) - ن ل: ریش همه گوه.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.