دوک
[دَ] (ع مص) مالیدن و ساییدن چیزی را (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) سودن (تاج المصادر بیهقی ||) مالیدن و ساییدن بوی خوش را || آرمیدن با زن || در حیص و بیص افتادن و مریض گشتن قوم || غوطه دادن کسی را در آب و یا در خاک || بیتوته کردن قوم در اختلاط و دوران (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) داک القوم یدوکون دوکاً؛ وقعوا فی اختلاط من امرهم و دوران( 1) (از متن اللغه) (از تاج العروس) ( 1) - در اقرب الموارد چنین است: باتوا تلک اللیله یدوکون فی کذا؛ ای یخوضون و یموجون و یختلفون فیه، و در ذیل معنی دیگر آرد: داک القوم، وقعوا فی اختلاط و مرضوا.