دوک
(اِ)( 1) آهن دراز که در چرخهء ریسمان باشد (غیاث) آلتی که بدان ریسمان ریسند (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (برهان) دراره مِغزَل مُغزَل (منتهی الارب) مَغزَل (منتهی الارب) (السامی فی الاسامی)(دهار) آلت آهنین که زنان بدان ماشوره ریسند (شرفنامهء منیری) آلتی که بدان پنبه و پشم ریسند (یادداشت مؤلف) مِردَن (منتهی الارب) چوبی تقریباً به طول نیم گز یا بیشتر که در یک سر آن نیم کرهء چوبی قرار دارد و در سر دیگر آن نیم کرهء قلابی آهنین نازک سرکج تعبیه شده است قطر چوب در قسمت نیم گوی کلفت و در قسمت دیگر باریک است زنان دوک ریس، سر رشته را بدان قلاب می پیچانند و با یک دست دوک را روی زانو تاب می دهند و با دست دیگر پشم یا پنبه را که از یک سر به صورت باریکی به رشته سر چنگک متصل است به آرامی به تاب درمی آورند و همین که رشته به درازای فاصلهء دست و زانو یعنی حدود یک گز رشته شد آن را به دور چوب می پیچند و دوباره به تافتن رشتهء دیگر می پردازند و این کار را همچنان ادامه می دهند تا تودهء قطور مخروطی شکل از رشتهء پشم یا پنبه فراهم آید و آن تودهء مخروطی شکل را دوکچه نامند : که یک روزتان هدیهء شهریار بود دوک با جامهء زرنگارفردوسی بدو دوک و پنبه فرستد نثار تفو بر چنان بیوفا شهریار فردوسی برو چون زنان پنبه و دوک گیر پس پرده با دختران سوک گیرفردوسی به تاج کیی ار بنازد همی چرا خلعت از دوک سازد همیفردوسی گرامی یکی دخترش بود و بس که نشمردی او دختران را به کس فردوسی سلاح یلی بازکردی و بستی به سام یل و زال زر دوک و چادر فرخی زن برون کرد کولک از انگشت کرد بر دوک و دوک ریسی پشت لبیبی ای قحبه بیازی بدف ز دوک مسرای چنین چون فراستوک زرین کتاب تو رو چون زنان پنبه و دوک گیر چه داری به کف خنجر و گرز و تیر اسدی نشود مرد پردل و صعلوک پیش مامان و بادریسه و دوک سنایی منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی نان جو می خورد و پیشش پاره ای بزموی و دوک انوری خنیاگرزن صریردوک است تیر آلت جعبهء ملوک استنظامی یکی را حکایت کنند از ملوک که بیماری رشته کردش چو دوک سعدی (بوستان) که مویم چو پنبه است و دوکم بدن سعدی (بوستان) چون نوک دوک پیرزنان تیغ کوهسار ز انصاف صدر عالم در پنبه شد نهان سپاهانی (از شرفنامه) با دوک خویش پیرزنی گفت وقت کار کاوخ ز پنبه ریشتنم موی شد سپید پروین اعتصامی -امثال: مثل دوک؛ سخت لاغر (یادداشت مؤلف) مثل دوک سیاه؛ سخت نزار و سیاه (یادداشت مؤلف) تو پیرزنی دوکت آید بکار (امثال و حکم دهخدا) رجوع به چرخه شود - دوک پشم؛ چرخی است که در آن پشم ریسند و آن چوب باریکی است به قدر دو وجب کمابیش و در وسط آن چوبی است بیضوی شکل و در وسط سوراخی دارد که آن چوب باریک را در آن کرده اند و دست به آن چوب کوچک زنند و گردانند (لغت محلی شوشتر نسخهء خطی کتابخانهء مؤلف) دراره (دهار) - دوک رشتن (به اضافه)؛ آلت ریسمان رشتن : تو این نیزه را دوک رشتن گزین نه مرد سوارانی و دشت کین فردوسی (|| اصطلاح جانورشناسی) مجموعهء رشته هایی که در موقع تقسیم سلول پدیدار میشوند و مجموعاً شکل دوک را دارند( 2)رجوع به Fuseau (2) - Fuseau - ( جانورشناسی عمومی فاطمی ج 1 ص 22 شود ( 1.