دوشینه
[نَ / نِ] (ص نسبی) منسوب به دوش (ناظم الاطباء) دوشین دیشبینه دیشبی (یادداشت مؤلف) به معنی دوش که شب گذشته باشد (آنندراج ||) دیشب و شب گذشته (ناظم الاطباء) شب پیش دوشین دوش (یادداشت مؤلف) : گفتم که بیا وعدهء دوشینه بیار ور نه بخروشم از تو اکنون چو هزارفرخی دوشینه پی شراب می گردیدم افسرده گلی کنار آتش دیدم (منسوب به خیام) به جان آوردن دوشینه منگر بجان بین کآوریدم دیده بر سرنظامی همان افسانهء دوشینه گفتند همان لعل پرندوشینه سفتندنظامی ملک برخاست جام باده در دست هنوز از بادهء دوشینه سرمستنظامی ماه دوشینه را رساند به مهد بست کابین چنانکه باشد عهدنظامی مگر طشت دوشینه کافتاده بود به وقت سحرگه صدا داده بودنظامی ز دهقان دوشینه یاد آمدش سعدی (بوستان) که دوشینه معذور بودی و مست ترا و مرا بربط و سر شکست سعدی (بوستان) سحرگه میان بست و در باز کرد همان لطف دوشینه آغاز کرد سعدی (بوستان) دوشینه به کوی می فروشان پیمانهء می به زر خریدم جلال الدین اکبرشاه (از تاریخ ادبیات صفا ج 5 بخش 1 ص 455 ) دوشینه بر آستان یاد از سر درد می مالیدم سر و دو دست و رخ زرد بر حلقهء در دست زدم گفت: چرا؟ بیهوده بود کوفتن آهن یوسف عادل شاه (از تاریخ ادبیات صفا ج 5 بخش 1 ص 448 ) - دوشینه شب؛ شب گذشته و دیشب (ناظم الاطباء) شب دوشین (یادداشت مؤلف) : دیدی چه دراز بود دوشینه شبم هان ای شب وصل آن چنان باش که دوش عنصری.