دوشیزه
[زِ / زَ] (ص، اِ)( 1) دخترک نارسیده که مساس نکرده باشندش و به تازیش باکره خوانند (شرفنامهء منیری) دختر بکر و زن جوان که هنوز نزدیک مرد نشده باشد (غیاث) دختر بکر را گویند (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (آنندراج) باکره و ماری و دختر بکر و زنی که مرد در وی دخول نکرده باشد ج، دوشیزگان (ناظم الاطباء) باکره مقابل بیوه و کالم و ثیب و ثیبه دختری شوی نادیده دختر که مرد ندیده باشد (یادداشت مؤلف) عذراء (منتهی الارب) (دهار): ابکار؛ دوشیزگان (دهار) : فرمود [ عملوق ] که هیچکس مبادا که دختر دوشیزه به شوی دهد از قبیلهء جدیس تا نخست به من نیارد و دوشیزگی او بستانم (ترجمه تاریخ طبری بلعمی) ابرهه گفت: چه خواهی؟ گفت: [ غلام ] بفرمای تا هیچ دختر دوشیزه به خانهء شوهر نبرند تا نزدیک من نیارند (ترجمهء تاریخ طبری بلعمی) آراسته گشته ست ز تو چهرهء خوبی چون چهرهء دوشیزه به یک رنگ و به گلنار خسروی رسیده بدین سال و دوشیزه اند به دوشیزگی نیز پاکیزه اندفردوسی ز چندین یکی را نبوده ست شوی که دوشیزگانیم وپوشیده رویفردوسی ستیزهء بدن عاشقان به ساق و میان بلای گیسوی دوشیزگان به بش و به دم( 2) عسجدی هدهد چو کنیزکی است دوشیزه با زلف ایاز و دیدهء فخریمنوچهری یک دختر دوشیزه بدو رخ ننماید الاهمه آبستن و الا همه بیمارمنوچهری زن دوشیزه را دو خوشه در دست ز سستی مانده بر یک جای چون مست (ویس و رامین) مردی فقاعی حاجب بکتغدی دست در دو دختر دوشیزه زد تا رسوا کند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 471 ) این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزهء نادره هرسالی فرستادی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ) علم تأویل است دوشیزهء نهان چون به برگ حنظل اندر حنظله ناصرخسرو وز زمانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاد به یک صورت شاب ناصرخسرو آن چیست یکی دختر دوشیزهء زیبا از بوی و مزه چون شکر و عنبر سارا ناصرخسرو طبعی چو بنات نعش ز آمال دوشیزهء جاودان ببینمخاقانی گر جهان حصنهای دوشیزه عقد بندد بر او صواب کندخاقانی فتح و ظفر با بقاش عهد فروبسته اند دولت دوشیزه را عقد فروبسته اندخاقانی آمد سماع زیور دوشیزگان غیب بی رقص و حال چون کرعنین چه مانده ای خاقانی همه تن شهوت آن پاکیزگان را چنان کآیین بود دوشیزگان رانظامی دوشیزگان خاطر من بین که غنچه وار بر رخ گرفته اند ز تو شرمسار دست کمال الدین اسماعیل جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار (گلستان سعدی) شاخها دختر دوشیزهء باغند هنوز باش تا حامله گردند به انواع ثمارسعدی عذراء؛ زن دوشیزه (مهذب الاسماء) لزوب؛ دوشیزه شدن (دهار) افتراع؛ دوشیزه بردن یعنی با بکر جماع کردن (دهار) خرید خریده؛ زن دوشیزهء مردنارسیده خروس؛ زن دوشیزه در اول حمل مِعساء؛ دوشیزهء قریب البلوغ عسلوجه؛ دوشیزهء نرم و نازک اندام (منتهی الارب) - دوشیزگان جنت؛ کنایه از حوران بهشتی است (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (برهان) : (|| دوشیزگان جنت نظاره سوی مردی کآبستن ظفر شد تیغ قضا جدالشخاقانی - دوشیزه ناخواسته؛ برج سنبله (از التفهیم ص 97 اطلاق به مرد و زن هردو می شده در لغت نامهء حریری گوید: بکر؛ زن دوشیزه (یادداشت مؤلف) : شهربانو دختر یزدگرد شهریار گفت: دختر دوشیزه را شوی دوشیزه باید (از قابوسنامه ||) دوشیزه؛ یا گوسفند دوشیزه، میش گوسفند که شیر دهد (یادداشت مؤلف) شیرده دوشایی دوشا و اندر تاریخ طبری نام بعضی گوید و همچنین روایت کند هفت گوسفند دوشیزه [ پیغامبر را بود ] نام عجوره و آنکه پیغامبر از آن گوسفند شیرخوردی عنبه بود نامش (مجمل التواریخ والقصص ص 264 ||) فکر و معنی و مفهوم تازه و بکر و نو ابتکاری (از یادداشت مؤلف) : ز بس که معنی دوشیزه دید با من لفظ دل از دلالت معنی بکند و شد بیزار بوحنیفهء اسکافی ز دل بندهء شاه و دارنده راز به معنی از اندیشه دوشیزه باز چو این هر سه زین گونه آری بدست سپه ساز گردان خسروپرستاسدی || صافی آبکش پالونه (یادداشت مؤلف) : چو دوشیزگان زیر پرده نهان چو دوشیزه سفته همی روی و بر ابوالحسن لوکری ( 1) - از: دوش + ایزه (ایژک، پسوند تصغیر) (از ذیل برهان چ معین) ( 2) - ن ل : به یال.