دوست شدن
[شُ دَ] (مص مرکب) رفیق شدن یار گشتن همدل شدن مهربان شدن با کسی (از یادداشت مؤلف) ولایه (تاج المصادر بیهقی) : بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش ناصرخسرو به فعل و عوان گرچه شود دوست به آخر هم برتو بکار آرد یک روز عوانیش ناصرخسرو -امثال: غریب دوست نشود مقامات حمیدی (از امثال و حکم).