دوست روی
(ص مرکب) محبوب و مطبوع (ناظم الاطباء) دوستدار دوست مهربان مقابل دشمن روی : در حلق جان ز بس که فکندم طناب تن شد جان دوست روی چو تن نیز دشمنم سیدحسن غزنوی || آن که رویی چون روی دوست دارد به مهربانی و لطف : دلبر سست مهر سخت جفا صاحب دوست روی دشمن خویسعدی || شادمان و مسرور (ناظم الاطباء) - دوست روی شدن؛ شادمان و مسرور شدن خوشبخت گردیدن : هر که با اهل خود وفا نکند نشود دوست روی و دولتمند سعدی (گلستان) کس به تکلف نشود دوست روی تا به طبیعت نشود دوست خوی امیرخسرو (از آنندراج).