دوزبان
[دُ زَ] (ص مرکب، اِ مرکب) که زبان دو دارد که دارای دو زبان است || مار و افعی (ناظم الاطباء ||) که به دوزبان سخن گوید ذواللسانین ترجمان مترجم || دوزبانه که دارای دوتا زبانه باشد: نصل فتیق الشفرتین؛ پیکان دوزبان صاحب دوزبان صاحب دوزبانه (یادداشت مؤلف) رجوع به دو زبانه شود : پیدا دورنگ او دوزبان کلک تو کند چون بر بیاض روم نگارد سواد زنگ سوزنی || قلم و خامه (ناظم الاطباء) قلم به سبب شکاف و شقی که در سر آن است : اگر دوزبان است نمام نیست درآن دوزبانیش عیبی مدان که او ترجمان زبان و دل است جز از دوزبان( 1) چون بود ترجمان مسعودسعد || دوقول که حرفش یک نیست (یادداشت مؤلف ||) منافق (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج) دورو (یادداشت مؤلف) دورنگ دوروی دوسر کنایه از منافق که ظاهرش خوب باشد و باطنش چنان نباشد (آنندراج) : قلم دوزبان( 2) است و کاغذ دورو نباشند محرم در این سو زیان کمال الدین اسماعیل - دوزبان شدن؛ ریاکردن و نفاق کردن (ناظم الاطباء) ( 1) - به معنی مترجم نیز ایهام دارد ( 2) - ایهام به معنی اصلی نیز دارد.