دورنگ
[دُ رَ] (ص مرکب) رنگی همراه رنگ دیگر دارای دولون ابلق (ناظم الاطباء) که یک رنگ نیست خلنگ (از برهان) شریجان (منتهی الارب) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران (ویس و رامین) همان جایگه دید مرد دورنگ سپید و سیه تنش همچون پلنگاسدی نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند( 1) خاقانی خبر دارد که روز و شب دورنگ است( 2) نوالش گه شکر، گاهی شرنگ استنظامی برآمیختم لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگنظامی فلک نیست یکسان هم آغوش تو طرازش دورنگ است بر دوش تونظامی لیکن چه کنم هوا دورنگ است کاندیشه فراخ و سینه تنگ استنظامی || هر چیز دور (ناظم الاطباء ||) کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب (از ناظم الاطباء) کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد (آنندراج) منافق (غیاث) : زین شهر دورنگ نشکنم دل کو را دل ایرمان نبینمخاقانی جهاندار گفت این گراینده گوی دورنگ است یک رنگی از وی مجوی نظامی مگر با من این بی محاباپلنگ چو رومی و زنگی نباشد دورنگنظامی مباش ایمن که با خوی پلنگ است کجا یکدل شود وآخر دورنگ است( 3) نظامی - دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ؛کنایه است از عالم و روزگار ریاکار : مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی که در طویلهء او با شبه ست مرواریدسنایی از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عناخاقانی کیمیاکاری جهان دورنگ نعل آتش نهفته در دل سنگنظامی || کنایه از روزگار (ناظم الاطباء) کنایه از عالم توان گفت به واسطهء شب و روز مختلف (آنندراج) ( 1) - ن ل: دورنگی (دیوان چ سجادی ص 196 ) در این صورت شاهد نیست ( 2) - به معنی منافق نیز ایهام دارد ( 3) - به معنی اصلی نیز ایهام دارد.