دور داشتن
[تَ] (مص مرکب) روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن (ناظم الاطباء ||) راندن به فاصله گرفتن داشتن از خود دور ساختن فاصله ایجاد کردن برکنار داشتن : دل خویش گر دور داری ز کین مهان و کهانت کنند آفرینفردوسی همیشه خرد را تو دستور دار بدو جانت از ناسزا دور دارفردوسی چهارم که دل دور داری ز غم ز ناآمده بد نباشی دژمفردوسی که دانا نیازد بتندی به گنج تن خویش را دور دارد ز رنجفردوسی به پاکان کز آلایشم دور دار وگر زلتی رفت معذور دارسعدی (بوستان) فرومایه را دور دار از برت مکن آنکه ننگی شود گوهرت سعدی (بوستان) تنزیه؛ دور داشتن خود را از زشتی و بدی مجافاه تستر تجنیب؛ دور داشتن کسی را از چیزی مکاتله؛ دور داشتن خدای کسی را از نیکی (منتهی الارب) حاش لله؛ دور دارد خدای (ترجمان القرآن).