دوران کردن
[دَ / دَ وَ کَ دَ] (مص مرکب) گردش کردن چرخیدن گردیدن دور زدن چرخ زدن گرد گردیدن : چو دید گردون دوران شاه در میدان همی نیارد آن روز هیچ دوران کرد مسعودسعد تو آن شهی که فلک تا ترا همی بیند نگردد و نکند بی مراد تو دوران امیرمعزی (از آنندراج) به گرد نقطهء عالم سپهر دایره وار ندیده شبه تو چندانکه می کند دوران سعدی شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان( 1) که بس دوران کند گردون و بس لیل و نهار آرد حافظ دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد وندر آن دایره سرگشتهء پابرجا بودحافظ - گرد کسی دوران کردن؛ گرد او گشتن بلاگردان او شدن خود را فدای او ساختن : گیتیت گربه ای است که بچه خورد من گرد او ز بهر چه دوران کنم ناصرخسرو ( 1) - ن ل: که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون که در این صورت شاهد دوران کردن نیست.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول