دود

معنی دود
(اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد (ناظم الاطباء) جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و به هوا رود بخاری تیره که از سوخته خیزد (یادداشت مؤلف) ترجمان دخان، و زلف و گیسو و سنبل و شاخ از تشبیهات اوست و رفتن و آمدن را بدان تشبیه دهند (آنندراج) دخان (ترجمان القرآن) عجاج عجاجه عثن عثان عکاب عرن عرنه دخان دخ دخن (منتهی الارب) نَحاس نِحاس نُحاس؛ دود بی شعله (منتهی الارب) یحموم؛ دود سیاه (دهار) (ترجمان القرآن) : اگر غم را چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاودانهشهیدبلخی ای بدیدن کبود و خود نه کبود آتش از طبع و در نمایش دود امیرمنتصر منصوربن نوح بن منصورسامانی ز یاقوت سرخ است چرخ کبود نه از باد و آب و نه از گرد و دودفردوسی خروش سواران و گرد سپاه همان دود و آتش برآمد به ماهفردوسی یکی آتش اندازم اندر جهان کز اینجا به کیوان رسد دود آنفردوسی آتش و دود چو دنبال یکی طاوسی که بر اندوده به طرف دم او قار بود منوچهری دست و کف پای پیران پرکلخج ریش پیران زرد از بس دود نخجطیان گرد و خاک و دود و آتش برآمد (تاریخ بیهقی) دو چشم ترا دیدنم سرمه بود کنون از چه گشته ست آن سرمه دوداسدی هوا شد ز بس دود عود آبنوس زمین چون لب دلبران جای بوساسدی همه بوم زن بد همه کوی مرد همه چرخ دود و همه شهرگرداسدی چون دود بلند شد به هر حالی سر برزند از میان او ناریناصرخسرو چو دود است بی هیچ خیر آتش او چو بید است بی هیچ بر میوه دارش ناصرخسرو در عشق تو مایهء دوسر سود شده ست زآن چون آتش همه دلم دود شده ست ابوالفرج رونی یک دم از دود آه خاقانی نیلگون کن لباس ماتم راخاقانی رفت چون دود و دود حسرت او کم نشد زین بزرگ دوده هنوزخاقانی بحر نهنگ وار غم از موج آتشین دود سیاه بر صدف آسمان کشدخاقانی ای قاهری که به زخم نیش پشه دود جان نمرود به آسمان رسانیدی (سندبادنامه ص 143 ) ناگهی پای وجودش به گل اجل فرورفت و دود فراق از دودمانش برآمد (گلستان) سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست آتشی هست که دود از سر آن می آید سعدی دود یأس از خانهء خورشید خواهد شد بلند یا رب آن آئینه رو را محرم جوهر مکن صائب (از آنندراج) که یعنی نوبر گلخن همین بود بچین گلبرگ داغ و سنبل دود به شیون گیسوی دود از قفایش فرورقصید از سر تا به پایش زلالی (از آنندراج) -امثال: به هر جا شود دود غلیان بلند سلام علیکم منم شاهسوند (امثال و حکم دهخدا) دود از کنده برمی خیزد؛ در تداول عامه کنایه است از اینکه اشخاص کهن سال و آزموده و تجربه آموخته هر چه باشد بهتر از جوانان می فهمند و کار می کنند (از فرهنگ عوام) دود سوی نکویان رود؛ یعنی روزگار همیشه بر دور مردمان نیک بخت می چرخد (یادداشت مؤلف) دودش که به هوا رفت مطالبهء پولش را می کند (فرهنگ عوام) هر دودی از کباب نیست (یادداشت مؤلف) هر کسی را نباشد این گفتار عود ناسوخته ندارد دود سعدی (از امثال و حکم) - دود آبگینه گران؛ دخان القواریر (ذخیرهء خوارزمشاهی) دودهء شیشه رجوع به دخان القواریر شود - دود برآوردن یا انگیختن از دوده یا -دودمان؛ نابود کردن آن : بر آتش پرستان سیاست نمود برآورد از آن دوده یکباره دودنظامی رجوع به دود برآوردن شود - دود برکردن؛ دود برانگیختن دود برآوردن (یادداشت مؤلف) - دود به سر یا بر سر کسی رفتن؛ دود از سر کسی برخاستن کنایه است از سخت متعجب و اندوهگین و مضطرب و پریشان شدن : همی گفت و می رفت دودش به سر که این است پایان عشق ای پسرسعدی بر سر خاکسار دود برفت در دکان ببست و زود برفتسعدی - دودهء چراغ؛ دوده ای که از چراغ برای سرمه و یا ساختن مرکب می گیرند (ناظم الاطباء) : پروانه گو بسوز که در چشم می کشند خوبان هند سرمه ز دود چراغ ما فایق (از آنندراج ||) قسمی از خربزهء خوب (آنندراج ||) رنگ آسمانی مایل به سیاهی (از آنندراج ||) کنایه از کشیدن شیره است (از فرهنگ لغات عامیانه) - دود چیزی به چشم کسی رفتن؛ عواقب بد و شوم آن چیز یا کار بدان شخص عاید شدن به عواقب بد آن دچار شدن (یادداشت مؤلف) - دود رفتن؛ دود برخاستن دود برشدن دود برآمدن دود بررفتن (یادداشت مؤلف) - دود رنگین برکردن صبح؛ کنایه است از دمیدن سپیده و نور آفتاب : خواب چشم ساقیان بست آشکار دود رنگین کز نهان برکرد صبحخاقانی - دود کلفت؛ کنایه از دود مواد مخدره مانند تریاک و شیره، در برابر دود نازک که مراد از آن دود سیگار و غلیان و نظایر آن است (فرهنگ لغات عامیانه) - دود مشعل؛ دودی که از مشعل خیزد : می رسی آخر به دولت گر کنی تحصیل علم از ترقی دود مشعل می شود دود چراغ اشرف (از آنندراج ||) قسمی از خربزهء خوب (آنندراج ||) کنایه است از رنج و تعب که در تحصیل و کسب کمال کشند (یادداشت مؤلف ||) رنگ آسمانی مایل به سیاهی (از آنندراج) سیاهی رنگ (ناظم الاطباء) رجوع به ترکیب دودهء چراغ شود || کنایه از اسباب جاه و حشمت است (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : می رسی آخر به دولت گر کنی تحصیل علم از ترقی دود مشعل می شود دود چراغ اشرف (از آنندراج) - از آتش جز دود ندیدن؛ بهره دود داشتن کنایه است از اینکه از امید و کوشش نتیجهء مثبت و سودمند بدست نیاوردن و هنوز رنج و زحمت نصیب داشتن (یادداشت مؤلف) : بدو گفت مگری کزین سود نیست ز آتش مرا بهره جز دود نیستفردوسی به مال و ملک و به اقبال دهر غره مشو که تو هنوز از آتش ندیده ای جز دود ناصرخسرو من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود سنایی - بر سان دود؛ مانند دود سخت تند و تیز با چالاکی : چو پیران چنان دید کینه فزود درآمد بر گیو بر سان دودفردوسی به میدان بشد گیو بر سان دود به نیزه ز سر خود پیران ربودفردوسی به خایه نمک برپراکند زود به حقه درافگند بر سان دودفردوسی چو بشنید سهراب برجست زود بیامد بر ژنده بر سان دودفردوسی رجوع به ترکیب (به کردار دود) و (مانند دود) شود - بوی دود گرفتن طعام؛ دود گرفتن دودزده شدن (یادداشت مؤلف) رجوع به ترکیب دود گرفتن شود - به دود چراغ تن نهادن؛ دود چراغ خوردن رنج و تعب که در تحصیل و کسب کمال کشند (آنندراج) کوشش و سعی دشوار (ناظم الاطباء) : تن به دود چراغ و بیخوابی ننهادی هنر کجا یابیاوحدی - به کردار دود؛ بر سان دود سریعاً بچابکی بتندی سخت تند شتابان با سرعت بسیار : طلایه هیونی برافکند زود به نزدیک پیران به کردار دودفردوسی کمر بر میان بست و برجست زود به جنگ اندر آمد به کردار دودفردوسی فرستاد نزد مشعبد جهود دواسبه سواری به کردار دودفردوسی وزآنجا بیامد به کردار دود به مادر نمود آن کجا رشته بودفردوسی - پردود؛ که در سوختن دود بسیار از آن خیزد (از یادداشت مؤلف) - چو دود؛ تند زود به سرعت بسیار با چالاکی و تندی بی اندازه (یادداشت مؤلف) : شما جنگ را خود میایید زود شتابید از ایدر به توران چو دودفردوسی هم اندر زمان گیو برجست زود نشست از بر تازی اسبی چو دودفردوسی شب و روز بایدت رفتن چو دود به زابلستان درنباید غنودفردوسی سپهدار خود را بخواندش چو دود بیامد به پیشش سپهدار زودفردوسی هماندم باز را فرمود هان زود برو چون آتش و بازآی چون دودعطار سیاهان براندند کشتی چو دود که آن ناخدا ناخداترس بودسعدی - دود نازک؛ دود سیگار و غلیان و نظایر آن، در مقابل دود کلفت (فرهنگ لغات عامیانه) - شکمش را پردود کردن؛ در تداول لوطیان او را با اسلحهء ناریه کشتن (یادداشت مؤلف) - کم دود؛ که در سوختن دود اندک از آن خیزد (یادداشت مؤلف) - مانند [ یا بمانند ] دود؛ به سرعت بسیار سخت تند و تیز (یادداشت مؤلف) : چو زین گونه بسیار زاری نمود سپه را برانگیخت مانند دودفردوسی سوی زابلستان فرستاد زود به نزدیک دستان به مانند دودفردوسی || کنایه از دخانیات چون سیگار و قلیان و چپق و جز آن: من اهل دود نیستم؛ یعنی عادت به مصرف دخانیات ندارم (از یادداشت مؤلف) - اهل دود؛ کسی که با نوعی از دخانیات یا مخدرات (سیگار، غلیان، تریاک، شیره) آشنایی و بدان اعتیاد دارد (فرهنگ لغات عامیانه) - اهل دود نبودن؛ عادت به کشیدن سیگار و قلیان و امثال آن نداشتن (یادداشت مؤلف ||) بخار (ناظم الاطباء) : روزم از دودش چون نیم شب است شبم از بادش چون شاد غراابوالعباس بزد بر سر اژدهای سترگ جهانجوی یل پهلوان بزرگ به شمشیر مغزش همی کرد چاک همی دود زهرش برآمد ز خاکفردوسی || دم و نفس (ناظم الاطباء) (برهان) : ز یک سو غو آتش و دود دیو ز دیگر دلیران کیهان خدیوفردوسی || دوده سیاهی که از سوختن و دود چیزی پدید آید (یادداشت مؤلف||) تیرگی ظلمت : وگر همچنان خود بمانی چو دیو دل از جهل پردود و سر پرخمار ناصرخسرو || غرور و نخوت - دود به سرداشتن؛ غرور و نخوت داشتن بخود بالیدن : سرو نبود اینکه بیدل در چمن بالیده است از خیال قامتش دودی به سر دارد بهار بیدل (از آنندراج ||) آه آه مظلومان (یادداشت مؤلف) : شود کاخ ویران ورا رنج سود بماند پس از رنج نفرین و دودفردوسی یکی هفته بنشست نزدیک رود به هشتم برآراست با خشم و دودفردوسی گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیمخاقانی شبی دود خلق آتشی برفروخت شنیدم که بغداد نیمی بسوخت سعدی (بوستان) چرخ را هر سحر از دود نفس همچو شب سوخته دامان چه کنمخاقانی - دود جگر؛ سوختن جگر و دود برآمدن از آن دودی که از سوختن جگر حاصل شود آه سوزان : نباشد خالی از دود جگر پیغام مشتاقان گشایی چون سر مکتوب تا بوی کباب آید قاسم مشهدی (از آنندراج) از دود جگر سلاح کردم تا کین دل از فلک بتوزمخاقانی هر لاله که کردمش به خون آل از دود جگر بر او نهم خال فیضی (از آنندراج) رجوع به ترکیب دود دل شود - دود درون؛ دود دل کنایه است از آه : حذر کن ز دود درونهای ریش سعدی (گلستان) رجوع به ترکیب دود جگر و دود دل شود - دود دل؛ دود جگر کنایه از آه باشد (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) آه دل غمزدگان (شرفنامهء منیری) : دود دلم گر به فلک برشود هفت فلک هشت شود در زمانخاقانی گفتی ای باز سپید از دود دل چون می رهی کاش ار باز سپیدم بی سیاهی دودمی خاقانی نخفته ست مظلوم از آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترسسعدی آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل مستمندسعدی گفت: این آتش از کجا در سرای من افتاد گفت: از دود دل درویشان (گلستان) دود دل از دریچه بباید که دود خلق هرگز چنان نبود که تا آسمان برفتسعدی منه دل بدین دولت پنج روز به دود دل خلق خود را مسوز سعدی (بوستان) دود دل خانه سوز ظالم بس بدکنش را همین مظالم بس اوحدی (از امثال وحکم) سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود حافظ (از آنندراج) ز رسوایی دلم جمع است در محشر اگر جویم که از دود دل من صبح محشر شام می گردد وحید (از آنندراج) - دود دل خالی کردن؛ خلاصی خاطر از کاری (ناظم الاطباء) درد دل بیرون دادن (آنندراج) شمتی از غمهای دردناک بزبان آوردن : پر ز دست خویش چون غلیان کدورت می کشم همدمی کو تا ز خود دود دلی خالی کنم تأثیر (از آنندراج) - دود دل گرفتن؛ به مزاح قلیان و چپق و غیره کشیدن (یادداشت مؤلف) : آخر آهن نه ای ز آب و گلی از چپق پس بگیر دود دلی (یادداشت مؤلف) - دود دم؛ دود و دم دود دل کنایه از آه باشد (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان) : پای چون هیزم شکسته دل چو آتش بیقرار مانده در اطوار دود دم چو ماهی در شبک انوری (از آنندراج) - دود دماغ؛ تکبر و غرور و خودبینی (ناظم الاطباء) نخوت و غرور (آنندراج ||) غبار غم و اندوه (ناظم الاطباء) غبار خاطر و اندوه (آنندراج) غم و اندوه (برهان) (فرهنگ جهانگیری) : دل من ز کشتن پر از دود نیست پدر بهتر از من که خشنود نیستفردوسی - پر از دود بودن (یا گشتن) دل (یا روان)؛کنایه است از آزرده شدن غمگین شدن اندوهناک گردیدن پراندوه شدن : جهاندار ازو هم نه خشنود بود ز تیزی روانش پر از دود بودفردوسی جهان آفرین از تو خشنود باد دل بدسگالت پر از دود بادفردوسی بیامد به بالین فرخ فرود رخش پر ز آب و دلش پر ز دودفردوسی ز گیتی هر آن کس که او چون تو بود سرش پر ز گرد و دلش پر ز دودفردوسی - داغ و دود؛ کنایه از مصیبت و عزا و ماتم : جهان تا جهان بود کوچی نبود مگر شهر از ایشان پر از داغ و دود فردوسی همی گفت هر کس که شاها چه بود که روشن دلت شد پر از داغ و دود فردوسی - دل از چیزی پر غم و دود کردن؛ اندوهگین شدن از آن : سبک شاه را زال پدرود کرد دل از رفتنش پر غم و دود کردفردوسی || - خشم و کینه و نفرت (یادداشت مؤلف) - دل خانهء دود گشتن؛ کنایه از جایگاه غم و اندوه شدن : توانگر بود هر که خشنود گشت دل آزرده و خانهء دود گشتفردوسی - دود و گرد؛ خاطرآزرده || - پریشانی (ناظم الاطباء) - سر پر از دود بودن؛ غمناک شدن (از یادداشت مؤلف) : چو افراسیاب این سخنها شنود دلش گشت پر درد و سر پر ز دود فردوسی|| - خشمگین بودن : عنان را بپیچید سوی فرود دلش پر ز کین و سرش پر ز دودفردوسی - سر چیزی پر از دود گشتن؛ تیره و تار و تباه شدن : بدانست کآن کار بی سود گشت سر تاج شاهی پر از دود گشتفردوسی || کنایه از سحر و جادویی است و جادو را دودافکن نامند : چون شدی شمع وار با من راست دود دودافکن از میان برخاستنظامی - دود برکردن؛ کنایه از برپا داشتن سحر و جادویی است : دودافکن را بگو که بس نالانم دودی برکن که دودگین شد جانمخاقانی.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.