دوچندان
[دُ چَ] (ص مرکب، ق مرکب)دومقابل و مضاعف و دوبرابر (ناظم الاطباء) دوچند دوبرابر دومقابل ضعف مضعوف مضاعف (یادداشت مؤلف) : به شبگیر چون ریسمان برشمرد دوچندان که هر بار بردی ببردفردوسی دوچندان که رشتی به روزی برشت شمارش همی بر زمین برنوشتفردوسی - دوچندان شدن؛ دوبرابر شدن دو چندان گردیدن تضاعف مضاعف شدن (یادداشت مؤلف) : گر بپسندیش دگرسان شود چشمهء آن آب دوچندان شودنظامی - دوچندان گردیدن یا گشتن؛ تضعیف مضاعف کردن دوبرابر شدن : دزدی بوسه عجب دزدی پرمنفعتی ست که اگر باز ستانند دوچندان گرددصائب.