دوتو
[دُ] (ص مرکب) دوته مضاعف (ناظم الاطباء) دوتا دوتاه ضعف (یادداشت مؤلف ||) دوبالا و خمیده و منحنی و دوتا (از آنندراج) دوتاه دوته خم خم شده : و در میان کتفهای او بالشی دوتو اندر نهند (ذخیرهء خوارزمشاهی) - دوتو شدن؛ انحناء (دهار) خم شدن خمیده شدن منحنی شدن گوژ شدن خمیدن دولا شدن : از آن دم چرخ را قامت دوتو شد که آه من گریبانگیر او شد مولانا بنایی (از آنندراج ||) - رکوع (یادداشت مؤلف) : عفو کرد او در زمان نیکو شدند پیش موسی ساجد و دوتو شدندمولوی - دوتو گشتن؛ خمیده شدن دوتا گشتن : لابه و زاری همی کردند و او از ریاضت گشته در خلوت دوتومولوی (|| اِ مرکب) در بیت ذیل از سعدی ظاهراً مراد آسمان منحنی و چرخ گوژ خمیده است : اگر من از دل یکتو برآورم دم عشق عجب مدار که آتش درافتدم به دوتو سعدی || ملاقات (ناظم الاطباء).