آسنستان
[سِ نِ] (اِخ) نام پدرزن وامق که سرانجام وامق او را بکشت :
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد به نزدیک رخشنده ماه.عنصری(1).
(1) - ظاهراً عنصری افسانه ای یونانی را از ترجمهء ابوریحان (از اصل سریانی یا سانسکریت آن یا زبانی دیگر) به فارسی ترجمه کرده و بشعر آورده است. اصل این کتاب و نیز ترجمهء شعری که عنصری از آن کرده از زمانی بعید مفقود است. یکی از فرهنگ نویسان باستانی ما و شاید اسدی اعلام و اسماء خاص آن را در فرهنگ خویش (بگمان اینکه اعلام مزبوره از سنخ اسامی تاریخی شاهنامه و امثال آن است) ضبط کرده و سایر فرهنگ نویسان تا امروز بتقلید او پرداخته اند. تنها فائده ای که بر این مترتب است این است که اگر اصل یا ترجمهء شعری آن به دست آید زودتر شناخته گردد و نیز شاید اگر اغلاطی در نسخهء بدست افتاده باشد بمدد این اسامی مضبوطه و ابیات عنصری که بشاهد آورده اند تصحیح یا بصحت نزدیکتر شود.
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد به نزدیک رخشنده ماه.عنصری(1).
(1) - ظاهراً عنصری افسانه ای یونانی را از ترجمهء ابوریحان (از اصل سریانی یا سانسکریت آن یا زبانی دیگر) به فارسی ترجمه کرده و بشعر آورده است. اصل این کتاب و نیز ترجمهء شعری که عنصری از آن کرده از زمانی بعید مفقود است. یکی از فرهنگ نویسان باستانی ما و شاید اسدی اعلام و اسماء خاص آن را در فرهنگ خویش (بگمان اینکه اعلام مزبوره از سنخ اسامی تاریخی شاهنامه و امثال آن است) ضبط کرده و سایر فرهنگ نویسان تا امروز بتقلید او پرداخته اند. تنها فائده ای که بر این مترتب است این است که اگر اصل یا ترجمهء شعری آن به دست آید زودتر شناخته گردد و نیز شاید اگر اغلاطی در نسخهء بدست افتاده باشد بمدد این اسامی مضبوطه و ابیات عنصری که بشاهد آورده اند تصحیح یا بصحت نزدیکتر شود.