دو

معنی دو
[دُ] (عدد، ص، اِ)( 1) عدد معروف که ترجمهء اثنین باشد و این بر لفظ جمع نیز بیاید (آنندراج) شمار پس از یک و پیش از سه باشد و « ب» و در حساب جُمَّل «2» یک با یک اثنان اثنتان اثنین اثنتین ثنتان ثنتین ضعف یک نمایندهء آن در ارقام هندسیه علامت ضمه « دو » حرف واو در تلفظ آن تنها نمایندهء ضمه است (یادداشت مؤلف) توضیح: 1 - چنانکه گفتیم حرف واو در و مانند اینها تلفظ شود شمس قیس رازی گوید « دوم » و « هر دوان » و « دویی » بجای « دوی » است اما در برخی استعمالها همچون واو بیان ضمه، و آن واو دو و تو است که در صحیح لغت دری ملفوظ نگردد و در کتابت برای دلالت ضمهء ماقبل آن نویسند و » نشاید آنرا رَویّ سازند مگر که قافیت موصول باشد چنانکه شاعر گفته است: برود هوش و دل اگر بروی هوش و دل رفته گیر اگر تو توی با تو الا به دوستی نروم با من الا به دشمنی نروی به دل و جان و دیده می کوشم تا که برخیزد از میانه دوی شعر : سیه چشم 2 - گاه در شعر این واو را به صورت ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 241 ) « معشوق و آن ابروان ببردند جان و دلم هر دوان و جز آن قافیه کنند : نارنج چو دو کفّهء سیمین ترازو « عدو » تلفظ می کنند و با کلمه های مختوم به مصوت مزبور چون « و » مصوت هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو وآنگاه یکی زرگرک زیرک جادو با زرّ بهم بازنهاده لب هر دومنوچهری کز موی سرت عزیزتر باشد هرچند فروتر است از ابرو سوی تو نویدگر فرستادند بر دست زمانه زآفرینش دوناصرخسرو شاه میران محمد بن علی که نیارد زمانه مثل تو دوزوزنی زین نمط زین نوع ده طومار و دو برنوشت آن دین عیسی را عدومولوی 3 - معدود عدد دو مانند همهء اعداد در فارسی پس از عدد آید: دو کتاب، دو مرد و ولی در سخن متقدمان گاه موصوف یا معدود بر عدد مقدم می آمده است: بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسیفردوسی یا : سالی دو بر این برآمد (گلستان) 4 - در فارسی مفرد می آید مانند دو لاله، دو بوم، دو چشم و امثال آنها، ولی گاهی « دو » عدد با معدود از نظر شماره مطابقت ندارد و معدود متقدمان معدود عدد بیش از یک و از جمله دو را جمع می آورده اند : هرگز تو به هیچ کس نشایی بر سَرْت دو شوله خاک و سرگین شهید بلخی دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم شهید بلخی گوری کنیم و باده کشیم و بویم شاد بوسه دهیم بر دو لبان پری نژادرودکی به حجاب اندرون شود خورشید چون تو گیری از آن دو لاله حجیب رودکی دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم رخم ز رفتن فرکن بجملگی فرکند خسروانی عجب آید مرا ز تو که همی چون کشی آن کلان دو خایهء فنجمنجیک نباشد میل فرزانه به فرزند و به زن هرگز ببرّد نسل این هر دو نبرّد نسل فرزانه کسایی همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست عماره نهادند آوردگاهی بزرگ دو جنگی به کردار غرنده گرگفردوسی همه جامه ها کرده فیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ فردوسی همی دَوَم بجهان اندر از پس روزی دو پای پر ز شغه و مانده با دلی بریان عسجدی از سه بگذر که محملی نه قویست از دو هم درگذر که آن ثنویستنظامی سر یک رشته گیر چون مردان دو رها کن سه را یکی گرداننظامی ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریممولوی اگر به دیدهء من غیر آن خیال آید بکنده باد مرا هر دو دیدگان به کلند مولوی (از آنندراج) خال به کنج لب یکی طرهء مشک فام دو وای بحال مرغ دل دانه یکی و دام دو محتسب است و شیخ و من صحبت عشق در میان از چه کنم مجابشان پخته یکی و خام دو محمدقلیخان کازرونی -امثال: دو دو تا چهار تاست دو دو تا چهار تا می شود، شش تا نمی شود؛ در تداول عامه یعنی امری مسلم و تغییرناپذیر (از فرهنگ عوام) دو روز بیش از یک روز می رود؛ بر سبیل استهزاء در مورد اشخاص کندرو و تنبل گفته می شود (فرهنگ عوام) دو شیر گرسنه ست و یک ران گور کباب آن کسی راست کو راست زور ؟ (از امثال و حکم دهخدا) دودَهِ نیم بهتر از یک دهِ یک است (امثال و حکم دهخدا) - به دو بشکافتن؛ شکافتن به دو قسمت دو قسمت شدن : گرمی گندم جگرش تافته چون دل گندم به دو بشکافتهنظامی - به دو درآمدن؛ تثنی تحنی (تاج المصادر بیهقی) تقوس تأوّد انعطاف تعطف تثنی (المصادر زوزنی) دولا شدن خم شدن خمیدن دوتا شدن: التخنیث؛ به دو درآمدن، و از آن است تسمیهء مخنث (یادداشت مؤلف) - به دو درآوردن؛ تخنیث اختناث (تاج المصادر بیهقی) - به دو کردن؛ تثنیه (تاج المصادر بیهقی) - به دو ماندن؛ خمیده ماندن (یادداشت مؤلف) : زیرا که ز بی پیرهنی از قبل شرم در خانه چو خفاش به دو مانده به شادی سنایی - دو آسیا؛ کنایه از زمین و آسمان است (انجمن آرا) (آنندراج) : مابین آسمان و زمین جای عیش نیست یک دانه چون جهد به میان دو آسیا؟ سعدی - دوان؛ دو تا دو تن دو (در ترکیب هر دوان) (یادداشت مؤلف) رجوع به ترکیب هر دوان شود - دو اسطرلاب؛ آفتاب و ماه (ناظم الاطباء) - دواشکوبه؛ دوطبقه دومرتبه (یادداشت مؤلف) رجوع به مترادفات کلمه شود - دو بخش؛ دو نیمه دو قسمت: تنصیف؛ دو بخش کردن (از یادداشت مؤلف) - دوبه دو؛ دو تن و بس دو تن تنها (یادداشت مؤلف) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبه دو بودیم گفت این چه بود که ما کردیم (تاریخ بیهقی ||) - صف که دوردیفه باشد که افراد آن دو تن دو تن از عرض تشکیل صف داده اند (یادداشت مؤلف) - دو بهره از چیزی؛ دو بخش از سه بخش آن دو ثلث آن دو بهره از سه بهرهء آن : دو بهره ز توران سپه کشته شد ز خونْشان زمین چون گل آغشته شد فردوسی - دو پادشاه قهار؛ کنایه است از شب و روز (ناظم الاطباء) - دو پروانه؛ کنایه از شب و روز (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) - دو پول سیاه؛ کم بها بی ارج: دو پول سیاه نیرزیدن؛ سخت بی ارزش بودن بسیار بی ارج و ارز بودن (یادداشت مؤلف) - دو پیل ناوردی؛ کنایه است از شب و روز (یادداشت مؤلف) : آن بری زین دو پیل ناوردی کَ اولین روز باخود آوردینظامی - دُو تَک؛ دو تاخت دو نوبت تاخت مسافت دو حرکت سریع اسب تا حد یارایی نفس او : اسب تازی دو تک رود بشتاب شتر آهسته می رود شب و روزسعدی - دو تن؛ دو نفر (ناظم الاطباء) دو کس دو شخص و دو مرد (آنندراج ||) - مضاعف (ناظم الاطباء) - دو جنیبت؛ کنایه از شب و روز است (ناظم الاطباء) - دو جهان؛ کنایه از دنیا و آخرت (ناظم الاطباء) (از آنندراج) دو دنیا دو گیتی دو سرا دو سرای دو عالم دنیا و عقبی دنیا و آخرت کونین نشأتین (یادداشت مؤلف) : احمد مرسل که خرد خاک اوست هر دو جهان بستهء فتراک اوستنظامی چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فروداشتندنظامی گوش جهان حلقه کش سیم اوست خود دو جهان حلقهء تسلیم اوستنظامی ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریممولوی نقد دو جهان چیست بگوییم نگوییم بگذار بگوییم علی اللَّه می ناب است؟ - دوجهانی؛ منسوب به هر دو جهان (ناظم الاطباء) منسوب به دو جهان || - همیشه و ابدی و جاویدان (ناظم الاطباء) - دو چار؛ دو چهار دو بار چهار یعنی هشت (ناظم الاطباء) هشت (لغت شوشتر) (از برهان) رجوع به چار و چهار و دو چهار شود - دو چشم؛ کریمتان (منتهی الارب) عینان عینین دو دیده : از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیشرودکی - دوچشم؛ آنکه دو چشمه دارد که دارای دو دهانه است مانند دو چشم: هاء دوچشم؛ هاء هَوَّز (یادداشت مؤلف) - دو چشم چار شدن؛ میان دو تن ملاقات واقع شدن کنایه از ملاقات و دیدار واقع شدن با کسی باشد یعنی دو کس یکدیگر را ببینند (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) - دو چشم چهار کردن؛ سخت انتظار کشیدن : زائران دگران باز به امّید کنند از پی دیدن دیناری دو چشم چهارفرخی - دو چهار؛ هشت (ناظم الاطباء) دو چار || - بازی نرد (ناظم الاطباء) - دو حبه؛ چهاریکِ دانگ یک طسوج (یادداشت مؤلف) رجوع به حبه شود - دو « کن » حجرهء خواب؛ کنایه از دو چشم است (ناظم الاطباء) (آنندراج) - دو حرف؛ حرف کاف و حرف نون که مقصود لفظ باشد (ناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر) مراد از لفظ کن که کلمهء عربی است به معنی شو، و این صیغهء امر است از کان یکون که حق تعالی روز ازل بر پیدا شدن مخلوقات امر کرده بود، پس عالم همان زمان موجود شد (آنندراج) (غیاث) اشاره به آیهء 82 از سورهء 36 (یس): انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون؛ همانا هرگاه خدا چیزی را بخواهد که او را گوید باش، پس بباشد (از حاشیهء برهان چ معین) - دو حرف بینوا؛ اشاره به کلمهء کن است (آنندراج) دو حرف بی هوا - دو حرف بی و این عدد بینواست چرا که صفر اشاره ،«70» زیرا که کاف و نون در عدد هفتاد باشد بدین صورت ،« هو » هوا؛ اشاره به اسم مبارک و آن اشاره به مقام وحدت ذاتی ،«11» به مقام نیستی و فقر است در دست اوست و اسم مبارک هو عددش یازده است و رقمش این و وحدت صفاتی است بی هوا و از هر آرایش مبرا، و نیز بعضی علماء عدد گفته اند مظاهر حضرات خمسه است به حسب ظاهر شود و عدد آن و عدد او شش، پس واو از آن متولد شود و در حال ترکیب هو گردد، و ضمهء « ها » عدد و به دو تلفظ کنند به اسم و می « کن دو حرف است بینوا هر دو » : هو اشاره به ترفع مسمی اوست از ماسوی، و این شعر حکیم سنایی مشیر به این معنی است تواند بینوا بودن دو حرف کن از آن باشد که مفتاح گنجینهء خلقت ممکنات است و ممکنات همه نقص و فنا و فقر است، پس کن دو حرف بی هواست چه آنجا که تجلی مسمی او بود ظلالت هو را راه ندارد (آنندراج) (انجمن آرا) - دو حورلقا؛ کنایه از عقل و نفس است (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا) - دو خاتون؛ کنایه است از [ دو ] مردمک چشم (آنندراج) (از برهان) (از ناظم الاطباء ||) - کنایه از آفتاب و ماه باشد (برهان) (از آنندراج) - دو خاتون بینش؛ کنایه از مردمان چشم باشد (برهان) (از مجموعهء مترادفات ص 348 ) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء ||) - کنایه از ماه و آفتاب است (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) : به روز از پی این دو خاتون بینش یکی زال آئینه گردان نمایدخاقانی - دو خاتون خرگه سنجاب؛ دو خاتون بینش مردمان چشم (آنندراج ||) - مهر و ماه (آنندراج) (از انجمن آرا) : بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی درم خرید دو خاتون خرگه سنجابخاقانی - دو خادم حبشی و رومی؛ کنایه از شب و روز است (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) - دو خال؛ در اصطلاح بازی نرد، دو کور دو یک زخم (یادداشت مؤلف) - دو خیط ملون؛ کنایه است از صبح کاذب و صبح صادق (از ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) - دو دانگ؛ ثلث (دهار) (ملخص اللغات حسن خطیب) سه یک یک سوم (یادداشت مؤلف) رجوع به دانگ شود - دودانگ خواندن؛ نرم و آهسته خواندن - دو دست؛ دستهای یک تن یدین: میان دو دست کسی؛ در پیشگاه و برابر او - دو دست از دو پا درازتر آمدن؛ در تداول عامه، دنبال انجام کاری رفتن و نومید و بدون نیل به مقصود بازگردیدن (از فرهنگ عوام) - دو دنیا؛ این جهان و آن جهان که آخرت باشد (ناظم الاطباء) این سرای و آن سرای دو عالم (آنندراج) دو جهان : دست بر هم می زنم از حسرت دامان او من که پشت پا به سامان دو دنیا می زنم امیرمعزی (از آنندراج) هرکه از معشوق غافل گشت لذت درنیافت دیدهء بی معرفت را در دو دنیا نور نیست ظهوری (از آنندراج) آنکه از خلق تواند به دلی جا گیرد ظلم باشد که دل آز دو دنیا گردد مخلص کاشی (از آنندراج) - دودَهْ؛ دو بار ده دو تا ده ده و ده بیست (یادداشت مؤلف) : مرا بی پدر داشت بهرام گرد دودَهْ سال زآنگه که بابم بمردفردوسی - دو رخسار؛ دو گونه عارضین دیباجتان (دهار) خَ دّین (یادداشت مؤلف) : دلبرا دو رخ تو بس خوب است از چه با یار کار گست کنیعماره رجوع به رخ شود - دو رخ نهادن؛ (اصطلاح شطرنج) کنایه از مات دورخی کردن است، چرا که چون به مقابلهء شاه حریف هر دو رخ نهاده کِشت دهند بالضروره شاه را مات واقع گردد (از آنندراج) کنایه از مغلوب و مات کردن است (یادداشت مؤلف) : به یک بوی از ارم صد در گشاده به دو رخ ماه را دو رخ نهادهنظامی - دو رَست؛ دو رَسته دو صف : چون ملک الهند است آن دیدگانش گِردَش بر خادم هندو دو رستخسروی - دو رَسته؛ دو ردیف دو صف دو قطار - دُرّ دورَسته؛ دو رده مروارید آبدار || - کنایه است از دو ردیف دندان دهان که دندان در آن قرار دارد (یادداشت مؤلف) : آن دُرّ دورسته در حدیث آمد از دیده بیوفتاد مرجانمسعدی چون دُرّ دورستهء دهانت نظم سخن دری ندیدمسعدی - دو روز؛ یومین یومان (یادداشت مؤلف ||) - کنایه است از اندک و کوتاه: دو روز عمر؛ عمر اندک و کم (یادداشت مؤلف) - دو ره؛ دو راه دو بار دو دفعه دو مرتبه (یادداشت مؤلف) : دو ره گرد بودش ده وشش هزار برآراست از گرد ره کارزاراسدی - دو زنگی و رومی؛ کنایه از شب و روز است (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از برهان ||) - کنایه است از جوانی و پیری (ناظم الاطباء) - دو صحن؛ کنایه از آسمان و زمین است (از آنندراج) (از غیاث) : به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب خاقانی - دوصد؛ دویست : بزرگی سراسر به گفتار نیست دوصد گفته چون نیم کردار نیستفردوسی - دوصَ فه؛ دارای دو صف که در دو صف قرار گیرند: دوصفه ایستاده بودن (یادداشت مؤلف) - دو ضرّه؛ دو زن که در خانهء یک شوهرند (یادداشت مؤلف) : این زنانی کز همه مشفق ترند از حسد دو ضره خود را می خورندمولوی - دوطرف گرد؛ که به دو سوی گردش کند : این دوطرف گرد سپید و سیاه راه ترا پیک ز پیکان راهنظامی - دو طفل پسندیده؛ کنایه از دو مردمک چشم است (ناظم الاطباء) مردمان چشم (از برهان) (آنندراج) دو طفل نور - دو طفل نور؛ دو طفل پسندیده کنایه از دو مردمک چشم (از برهان) (از انجمن آرا) : این دو طفل نور اندر مهد چشم بر بزرگ خرده دان خواهم فشاندخاقانی - دو طفل هندو؛ کنایه است از دو مردمک چشم (ناظم الاطباء) دو طفل نور کنایه از مردم چشم (از غیاث) (از مجموعهء مترادفات ص 327 ) (از آنندراج) : تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من خاقانی - دو طوطی؛ کنایه است از دو لب معشوق (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) - دو عالم؛ دو گیتی دو جهان کنایه است از دنیا و آخرت (یادداشت مؤلف) : بوی کز آن عنبر لرزان دهی گر به دو عالم دهی ارزان دهینظامی گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری راسعدی روی خوب است و کمال و هنر و دانش پاک لاجرم همت پاکان دو عالم با اوستحافظ - دو عالم بر هم زدن، هر دو عالم بهم زدن؛سخت آشوب و فتنه برپا کردن : ز اشتیاق تو بر هم زدم دو عالم را به این نشاط دو کف دیگری بهم نزده ست صائب (از آنندراج) چنان کز سنگ و آهن آتش سوزان شود پیدا زنی گر هر دو عالم را بهم جانان شود پیدا وحید (از آنندراج) - دو عروس؛ کنایه است از دو مردمک چشم (یادداشت مؤلف) - دوعشر؛ دودهم هر چیز (فرهنگ فارسی معین) - ||نوعی مالیات یا عوارض که به املاک و اراضی تعلق می گرفت (در عهد صفویان) - دو علْوی؛ کنایه از زحل و مشتری باشد (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) - دو عمر؛ عمر اندک دوروزه عمر (شرفنامهء منیری) عمر گذرا عمر زودگذر - دو عیار طرار؛ کنایه است از روز و شب (از ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) - دو عید؛ عید اضحی و عید فطر که دو عید رسمی اسلام است (یادداشت مؤلف) عیدین : خاقان اکبر آنکه دو عید است در سه بعد شش روز و پنج وقت ز چار اصل گوهرش خاقانی - دوفتیله؛ چراغی که با دو تا فتیله روشن شود چراغی که دارای دو فتیله باشد اعم از چراغ لامپا یا چراغ خوراک پزی - دو فرع؛ کنایه است از هیولی و ماده (از یادداشت مؤلف) : به چار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت به یک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب خاقانی - دوفرق (خروس)؛ چل تاج افرق (یادداشت مؤلف) - دوفلزی؛ قرار دادن واحد پول بر اساس دو فلز یعنی طلا و نقره (لغات فرهنگستان) - دوقابه؛ (اصطلاح نجاری) دو در که در یک پنجره جا گذارند - دوقرانی؛ دوهزاری دوریالی - دو قرص گرم و سرد؛ کنایه از آفتاب و ماه (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) - دوقطبی؛ (اصطلاح جانورشناسی)( 2)نورونهایی که دارای یک دنبالهء اکسونی هستند به اضافهء یک دندریت که از قطب مخالف خارج می گردد مقابل یک قطبی و چندقطبی (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 174 ) - دوقول؛ دورو دوپهلو که سخن و قول خود بگرداند که وعدهء دروغ دهد (یادداشت مؤلف): دوقول شدن؛ سخن بگردانیدن - دوقولی؛ دورویی دوپهلویی عمل دوقول گردانیدگی سخن کذب و دروغ و دروغگویی (ناظم الاطباء) کنایه است از سخن دروغ (از آنندراج) : که آن کام شیر از حد بابل است سخن چون دوقولی بود مشکل است نظامی رجوع به دوقول شود - دوکاربکاری؛ کنایه از کردن کاری است در ضمن کاری دیگر (لغت محلی شوشتر) - دو کاک؛ دو مردمک چشم، چه، کاک به معنی مردمک چشم است - دو کران؛ دو کنار دو جانب (یادداشت مؤلف): جناحان؛ دو کرانهء لشکر میداء الطریق؛ دو کرانه و روی راه لدیدان؛ دو کرانهء وادی (منتهی الارب||) - (اصطلاح ریاضی) طرفین تناسب (لغات فرهنگستان) - دو کرانه؛ به معنی عرض و پهنای چیزی (آنندراج) دو طرف دو کنار دو انتها - دوکروکه؛ کالسکهء دارای دو کروک رجوع به کروک شود - دوکسی؛ شایسته و لایق دو کس (ناظم الاطباء) - دو کعبتین؛ کنایه از آفتاب و ماه باشد (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) - دو کُلَهْدار؛ روز و شب (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج ||) - کنایه از دو پادشاه توانا باشد (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) - دو کمان کشیدن؛ کنایه از پرزور بودن است، چه دو کمان با هم می کشد (از آنندراج) : حسنش ز نمود خط قوی بازو شد چشمش مرساد سخت بانیرو شد پیوسته یکی کمان ز ابرو برداشت اکنون دو کمان کشد که چار ابرو شد شاه پور (از آنندراج) - دوکمانه افتادن تیر؛ به ته خوردن تیر (آنندراج) : تا زآن مژه ها تیر بلندی بنشانَد افتد همه جا تیر نگاهت دوکمانه سالک قزوینی (از آنندراج) رجوع به ترکیب دوکمانه خوردن تیر شود - دوکمانه خوردن تیر؛ دوکمانه افتادن تیر کنایه است از به ته خوردن تیر : از شوخی ابروان فتادن تیرش دوکمانه خورده بر جانسعید حکیم - دو کمانه شدن تیر؛ دوکمانه خوردن تیر (آنندراج) رجوع به ترکیب دوکمانه خوردن تیر شود - دو کور؛ دو خال دو یک از دو کعب، آن سویی که نقش یک را نشان دهد جفت یک (از یادداشت مؤلف) - دو کون؛ کنایه از دنیا و عقبی است دنیا و آخرت این جهان و آن جهان دو گیتی دو جهان (یادداشت مؤلف) : اندیشه کن تو با خود کاندر دو کون هرگز یک قطره آب دریا دریا کجا بدانستعطار دو کونش یکی قطره از بحر علم گنه بیند و پرده پوشد به حلمسعدی من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوستحافظ رجوع به دو گیتی شود - دوکوهان؛ دوکوهانه شتری که دارای دو کوهان باشد (ناظم الاطباء) - دوکوهانه؛ دوکوهان شتری که دارای دو کوهان باشد (ناظم الاطباء) قرمل طیز قرعوس قرعوش دناهج فالج فلج ذوالسنامین دهمج دهنج اشتری بزرگ جثه که دارای دو کوهان است و آنرا از سند آرند (یادداشت مؤلف) دهانج دهامج (منتهی الارب) - دوکیسه؛ که دارای دو کیسه باشد: چرخ دو کیسه؛ میراننده و زنده کننده چنانکه گویی دو تا کیسه دارد، از یکی برآرد و در دیگری ریزد : دهر دورنگ و چرخ دوکیسه چه کار کرد کآن گرچه بُد صواب به آخر خطا نشد مجیر بیلقانی - دو گاو پیسه؛ کنایه است از شب و روز دو جنیبه (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از برهان) : روز و شب دیده دو گاو پیسه در قربانگهش صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیده اند خاقانی - دو گاهواره؛ کنایه است از آسمان و زمین (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) - دو گفتن؛ اعتقاد به ثنوی بودن خلاف توحید : که ما را در آن ورطهء یک نفس ز ننگ دو گفتن به فریاد رس سعدی (بوستان) - دو گوشمال؛ کنایه از زمانهء پر فتنه و ظلم و ایام فقر و فاقه و افتادن به حادثهء عظیمی باشد (برهان) (آنندراج) زمانهای با زحمت و رنج (ناظم الاطباء ||) - مصائب (ناظم الاطباء) - دو گونه؛ هر دو طرف صورت و هر دو روی (ناظم الاطباء) هر دو رخسار باشد، چه گونه مجازاً رخسار و چهره را نیز گویند (آنندراج ||) - دو نوع دو جور دو قسم (یادداشت مؤلف) دو نوع و دو جنس (از آنندراج) - دوگونه شدن تیر؛ دوکمانه خوردن تیر کنایه از به ته خوردن تیر (از آنندراج) رجوع به ترکیب دوکمانه خوردن تیر شود - دو گوهر؛ روح و عقل (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (از انجمن آرا) : بالای نُه رواق مقرنس دو گوهرند کز کاینات و هرچه در آن هست برترند ناصرخسرو - دو گیتی؛ دو جهان دو سرای دو دنیا دو عالم عبارت است از این جهان و آن جهان که عالم آخرت است معاً (آنندراج) این عالم و عالم آخرت (ناظم الاطباء) دو سرا دارین دنیا و عقبی : ترا از دو گیتی برآورده اند به چندین میانجی بپرورده اندفردوسی مرا خاکسار دو گیتی مکن ازین مهربان مام بشنو سخنفردوسی جوانمرد باشی دو گیتی تراست دو گیتی بود بر جوانمرد راستسعدی آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مداراحافظ - دولاپهنا؛ (از دو، عدد + لا) (در تداول، لام مشدد آید) + پهنا) که دو برابر پهنای معمولی عرض دارد: این ماهوت دولاپهناست؛ جامه که پهنای آن ضعف پهنای عادی باشد (یادداشت مؤلف) - دولاپهنا حساب کردن؛ در تداول عامه، بهای چیزی را دو برابر بهای حقیقی محسوب کردن - دولپی؛ با دو طرف دهان: دولپی خوردن؛ هر دو سوی دهان پر کردن و خوردن دو لپ را از طعام پر کردن و بسرعت بلعیدن (یادداشت مؤلف) - دولتی؛ [ دُ لَ ] (دو + لت + ی) دومصراعی (در): در دولتی؛ در که دارای دو لنگه باشد مقابل در یک لتی (یادداشت مؤلف) - دولخت؛ دولت [ دُ لَ ] دولنگه : لخت بر هر سری که سخت کند چون در طارمش دولخت کندنظامی - دولَختی؛ (از: دو + لَخت + ی) دومصراعی دولنگه ای (لخت در؛ لنگهء آن) (از یادداشت مؤلف) رجوع به مادهء لخت شود - دو لعل؛ مجازاً، دو لب (یادداشت مؤلف) : دو لعل ز هم بازگشاد از سر طعنه افروخت درین بسته دل از شوخی ناری سنایی - دومادره؛ دومادری (یادداشت مؤلف) - دومادری؛ که دارای دو مادر است - برهء دومادری؛ بره ای که از شیر دو میش برخوردار باشد : عشق ترا نواله شد گاه دل و گهی جگر لاغر از آن نمی شود چون برهء دومادری خاقانی - دو مار؛ کنایه است از ضحاک، چرا که در شانهء ضحاک جراحت شده دو مار پیدا گردیده بود (آنندراج) (غیاث) - دو ماهی؛ کنایه است از برج حوت و ماهیی که به عقیدهء قدما در دریای اعظم قرار دارد و گاو پای بر پشت آن نهاده است و زمین پشت آن گاو استوار است (یادداشت مؤلف) : گوش دو ماهی زبر و زیر تو شد صدف گوهر شمشیر تونظامی - دومایگی؛ (اصطلاح موسیقی) رجوع به مایه شود( 3) - دومرتبه؛ دوباره (یادداشت مؤلف ||) - دوطبقه دواشکوبه (یادداشت مؤلف) - دو مرجان؛ کنایه است از لبهای معشوق (ناظم الاطباء) (آنندراج) - دومَرده؛ منسوب به دو مرد رجوع به مادهء دومَرده شود - دو مریخ زحل سیما؛ کنایه است از دو حلقهء زنجیر (ناظم الاطباء) - دومزه؛ چیزی را گویند که در طعم آن، ترشی و شیرینی هر دو باشد، و به عربی مُزّ گویند (لغت محلی شوشتر) - دومغز؛ که دو تا مغز داشته باشد رجوع به مادهء مغز شود - دومنزلی؛ به فاصلهء دو منزل راه مسافتی به اندازهء دو روز راه : خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی جان را دواسبه خیز به خدمت به در فرست خاقانی چون به دومنزلی آن شهر رسید میهمانان خبر دادند که بازرگانی صد خروار صندل می آورد (سندبادنامه ص 300 ) - دومو؛ دارای موی سپید و سیاه رجوع به مادهء دومو شود - دوموتوره؛ دارای دو موتور هواپیمایی که دارای دو موتور باشد - دو مه دشمن؛ یعنی دو دشمن بزرگ، و ترجمهء لفظ اجتماع لفظین است (انجمن آرا) (آنندراج) - دو میان؛ (در اصطلاح ریاضی) وسطین (لغات فرهنگستان) مقابل طرفین در تناسب رجوع به وسطین شود - دو میانجی؛ (در تداول محلی دو منجیک گویند) ریسمان کوچکی است فاصلهء میان ریسمان بزرگی که بر پای بلبلان بندند بطوری که دو سر ریسمان کوچک را بر دو پای آن بندند و از پائین ریسمان بزرگ متصل کنند (لغت محلی شوشتر ||) - در کاغذباد ریسمانی را گویند که دنبالهء آن را به کاغذباد بندند تا به هوا کج نرود (لغت محلی شوشتر) - دو میخ؛ کنایه از قطب شمال و قطب جنوب دو قطبین کنایه از هر دو قطب (آنندراج) - دو مینای طرب؛ کنایه است از صراحی شراب (ناظم الاطباء) (آنندراج) - دو نان؛ دو قرص نان (ناظم الاطباء) - دو نان فلک؛ آفتاب و ماه (ناظم الاطباء) - دو نان گرم و سرد؛ آفتاب و ماه (ناظم الاطباء) - دو نان رنگین؛ دو نان گرم و سرد آفتاب و ماه (ناظم الاطباء) - دونبش؛ که از دو جانب به کوچه یا خیابان مشرف است رجوع به مادهء دونبش شود - دونم؛ کمی تر و مرطوب - دونمکه؛ برنج کوبیدهء سفیده کرده را گویند (لغت محلی شوشتر) - دووداه؛ (دو + داه، ده) دوازده (یادداشت مؤلف ||) - بروج اثناعشر (یادداشت مؤلف) : هفت سالار کاندرین فلکند همه گرد آمدند در در دووداهرودکی اخترانند آسمانشان جایگاه هفت تابنده دوان در دووداهرودکی رجوع به دوازده شود - دو و ده؛ (دو + دَه) دوازده دووداه (یادداشت مؤلف) رجوع به دوازده شود - دوهشت؛ شانزده هشت و هشت (یادداشت مؤلف) : چو بگذشت بر آفریدون دو هشت ز البرزکوه اندرآمد بدشتفردوسی رجوع به شانزده شود - دوهفته؛ چهارده روز (یادداشت مؤلف) چهارده روزه : روی هر یک چون دوهفته گرد ماه جامه شان غفه سموریشان کلاهرودکی از مه چو دو هفته بود رفته شد ماه دوهفته چون دو هفتهنظامی مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش سعدی - دوهفته مه (قمر، ماه)؛ ماه چهارده شبه ماه تمام بدر (یادداشت مؤلف) : نبینی فرنگیس با جاه و آب چو ماه دوهفته بر آفتابفردوسی همی تافت بر تخت شاهنشهی چو ماه دوهفته ز سرو سهیفردوسی چه کنم گر تو به عارض چو شکفته سمنی چه کنم گر تو به رخ همچو دوهفته قمری قمری نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس ور کنم بر مه دوهفته نهم بار سپاسسوزنی || - معشوق جوان و زیباروی محبوب چهارده ساله: آن دوهفته مه من برد مه روزه بسر بامداد آمد و از عید مرا داد خبرفرخی کز دیدن آن مه دوهفته دل داده بدو ز دست رفتهنظامی چو هفته بگذرد ماه دوهفته شود در باغ من چون گل شکفتهنظامی چونکه ماه دوهفته از سر ناز کرد هرهفت از آنچه باید سازنظامی دو هفته می گذرد کآن مه دوهفته ندیدم به جان رسیدم از آن تا به خدمتش برسیدم سعدی - دو همزاد؛ دو توأم (از ناظم الاطباء) - دو هندوی چشم؛ کنایه از دو مردمک چشم (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) - دو هندوی طفل؛ کنایه است از دو مردمک چشم (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) - دوهوا؛ با اختلاف نظر - دوهوا شدن؛ دو آرزوی متضاد داشتن - دویک؛ دم آخر مردن (ناظم الاطباء) (از برهان) کنایه از مردن و دم واپسین (آنندراج) کنایه از وقتی که نفس قطع شود دم مردن و آخر عمر (انجمن آرا) : گم شد دل خاقانی و جان بر دویک است وز غدر فلک خلاص را هم به شک است خاقانی (|| - اصطلاح موسیقی) بحر سوم از هفده بحر اصول موسیقی (فرهنگ فارسی معین) - هر دوان؛ هر دو هم این و هم آن (یادداشت مؤلف) : زمانه ازین هر دوان بگذرد تو بگوال چیزی کزو نگذردشهید بلخی به هر نیک و بد هر دوان یک منش به راز اندرون هر دوان بدکنش ابوشکور بلخی چو بشنید کاوس گفتار راست فرستاد کس هر دوان را بخواستفردوسی نه غم ماند نه شادی این جهان را فنا فرجام باشد هر دوان را (ویس و رامین) یقینم که گر هر دوان را بورزم یقینم شود چون یقین محمدناصرخسرو گفتم چه چیز جنبش مبدای هر دوان گفتا که هست آرام انجام هر صور ناصرخسرو گزین کن جوانمردی و خوی نیک که این هر دوان عادت مصطفاست ناصرخسرو دو چیز است بند جهان علم و طاعت اگرچه کساد است مر هر دوان را ناصرخسرو و هر دوان برفتند و هرمز را به زه کمان بکشتند (فارسنامهء ابن بلخی ص 100 ) چون محیط حرف و معنی نیست جان چون بود جان خالق این هر دوانمولوی || دوم: ساعت دو ردیف دو کلاس دو سال دو (یادداشت مؤلف (||) ص) دولا پهلوی - ( dvوa ز u یشهء (ا d ر uز v ا i tiy a ا دوت، پار س ی باستا ن d وت u د, dva دومین)، اوستا ) du کردی do (دو)، پازند Bitonalite - ( فرانسوی) ( 3 ) Bipolaire - ( حاشیهء برهان چ معین) (فرانسوی) ( 2.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.