دندانی
[دَ] (ص نسبی) منسوب به دندان: - دندانی کردن چیزی را؛ دندان در آن فروبردن گاز زدن چنانکه سیب را || - شرمنده کردن (آنندراج) (غیاث) (از مجموعهء مترادفات ص 134 ) شرم زده کردن شرمگین ساختن (ناظم الاطباء) : صبح را شرم شکرخند تو دندانی کرد غنچهء گل به کدامین لب و دندان خندد صائب (از آنندراج ||) غذایی از گندم برای برآمدن دندان بچه آشی که برای طفل نودندان پزند (یادداشت مؤلف ||) گردن بندی از خرماخرک یا گندم که گاهِ دندان برآوردن به گردن طفل آویزند که بخاید تا دندانها سخت شود (یادداشت مؤلف ||) گوسفند یا میش و گاو که به کسی سپارند تا از پشم و روغن و نتاج آن نفع گیرد و اگر نمیرد معیری بجای آن دیگری خرد و هم آن نفع به مالک همیشگی بدهد: پنجاه دندانی دارم؛ یعنی پنجاه رأس گوسفند و میش و گاو عاریتی دارم (یادداشت مؤلف) در آذربایجان (خلخال) آن را دندان به دندان نامند.