دندانگیر
[دَ] (نف مرکب) که با دندان بگیرد آنکه به دندان گیرد آنکه دندان گیرد که گاز بگیرد آنکه عادت به گاز گرفتن دارد (یادداشت مؤلف): سموج، قموص؛ خر دندان گیر (السامی فی الاسامی) عضوض؛ اسبی دندان گیر (یادداشت مؤلف) اسب و سگ بدخو که مردم را به دندان بگزد (آنندراج) (از ناظم الاطباء ||) قابل جاییدن به دندان که بتوان با دندان جوید خوردنی نرم در خورجویدن درخورد خاییدن نرم و خوردنی (یادداشت مؤلف): بخورید که نیست دندان گیر (خطابی در تداول عامه از زبان مردم معیل تهیدست به فرزندان) هرچه با دندان توان نرم خایید و خورد || هر چیز کندکنندهء دندان مانند ترشیها (ناظم الاطباء ||) کنایه از چیز نیم سوخته است (از لغت محلی شوشتر ||) چیز خوب را نیز گویند (لغت محلی شوشتر) - کار دندان گیر؛ پرفایده پراستفاده سودبخش سودآور (یادداشت مؤلف ||) کنایه از معشوق (لغت محلی شوشتر).