دمیم
[دَ] (ع ص) حقیر (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ||) زشت رو ج، دمام (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) : چون وزیر و میر و مستوفی تو باشی کی بود مدحت آرای وزیر و میر و مستوفی دمیم سوزنی مأمنش مسکن صبیح و دمیم خاطرش ناقد کریم و لئیمسنایی - دمیم الخلقه؛ زشت منظر که خلقتی ناموزون دارد که تناسب اندام ندارد بدقواره مقابل مستوی الخلقه : و طلحه مردی دمیم الخلقه بود (کتاب النقض ص 313 ||) کوتاه قامت|| پست و زبون ج، دمام (ناظم الاطباء ||) دیگ شکسته ای که سپرز و جز آن بر وی طِلا کرده باشند (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) دیگ راست کرده به دارو (مهذب الاسماء).