دمل
[دُ مَ] (ع اِ)( 1) ریش ج، دِمْلان (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) مغنده دنبل دمبل قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سر باز کند و گاه محتاج نشتر شود (یادداشت مؤلف) باغره (لغت نامهء اسدی) ورغاه (به زبان مردم عامهء طوس) (لغت نامهء اسدی) : دمل از جنس خراج است و سبب آن بد گواریدن طعام باشد و حرکتها و ریاضتها که بر امتلا کنند (ذخیرهء خوارزمشاهی) -امثال: از دمل دولت یافتن؛ گویند هرکه را دمل شود دولت به او روی آورد (آنندراج) : ضرری نیست که سودی Furoncle - ( ز پیَش گل نکند دمل غنچه ز دنبال زر گل دارد تأثیر (از آنندراج) (لکلرک) (فرانسوی) ( 1.