دمساز
[دَ] (نف مرکب) دردآشنا هم آهنگ سازگار سازوار موافق (یادداشت مؤلف) موافق و هم آهنگ و همساز (ناظم الاطباء) همنفس و همراز (انجمن آرا) (آنندراج) موافق به مدعا (از برهان) : گشاده بر ایشان بود راز من به هر نیک و بد بوده دمساز منفردوسی ز توران سزاوار و همباز تو نیابم کسی نیز دمساز توفردوسی که با کس نگویی تو این راز من بدین کار باشی تو دمساز منفردوسی ماهرویی نشانده اندر پیش خوش زبان و موافق و دمسازفرخی هم از بخت ترسم که دمساز نیست هم از تو که با زن دل راز نیستاسدی بجز دایه دمساز با هر دو کس زن خوب بازارگان بود و بساسدی کم آسای و دمساز و هنجارجوی سبک پای و آسان دو و تیزپویاسدی به هم دانا و نادان کی بود خوش کجا دمساز باشد آب و آتشناصرخسرو طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم کین تو کمتر نگشت مهر چه بازمخاقانی طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را خوی تو یاری گریست رای بدآموز را خاقانی بر او گو عشق با مریم همی باز که مریم هست با او یار و دمسازنظامی بدو گفتند بت رویان دمساز که ای شمع بتان چون شمع مگْدازنظامی همه زیبارخ و موزون و دمساز همه دستانسرا و نکته پردازنظامی کاین غزل گفته شد چو دمسازان ( زو خبر یافتند همرازاننظامی مگس پنداشت کآن قصاب دمساز برای او در دکان کند باز عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 104 با لب دمساز خود گر جفتمی همچو نی من گفتنی ها گفتمیمولوی بیزاری دوستان دمساز تفریق میان جسم و جان استسعدی جان داننده گرچه دمساز است با بدن بر فلک به پرواز استاحدی شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست وَافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست حافظ ماجرای دل خون گشته نگویم با کس زآنکه جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم حافظ - دمساز شدن؛ هم آهنگ و سازوار گشتن موافقت و سازگاری نمودن دمساز گشتن (یادداشت مؤلف) : به جفت مرغ آبی باز کی شد پری با آدمی دمساز کی شدنظامی و رجوع به ترکیب دمساز گشتن شود - دمساز گشتن؛ قرین شدن هم نفس گردیدن موافق کسی گشتن : فریدون ز کاوه سرافراز گشت که با تخت و دیهیم دمساز گشتفردوسی بگفت این و از پیش او بازگشت تو گفتی که با باد دمساز گشتفردوسی وزآن جایگه پیلتن بازگشت تو گفتی ورا چرخ دمساز گشتفردوسی فرستادهء نامور بازگشت پی باره با باد دمساز گشتفردوسی بگفت این و از حربگه بازگشت بر این داستان شاه دمساز گشتنظامی به جستن تا به شب دمساز گشتند به نومیدی هم آخر بازگشتندنظامی چو دورت بینم از دمساز گشتن رهم نزدیک شد در بازگشتننظامی هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز حافظ || تغنی و سرودگویی با هم (ناظم الاطباء (||) اصطلاح موسیقی) هم آهنگ و هم آواز در صدا همصدا آنکه با تو و مثل تو خواند (یادداشت مؤلف) با آواز لحن موافق : چو بشنید رامشگر آواز اوی همان خوب گفتار دمساز اویفردوسی بشد شاد لنبک از آواز اوی وز آن خوب گفتار دمساز اویفردوسی چو خسرو دید کآن مرغان دمساز چمن را فاخته ند و صید را بازنظامی حقیقت گشتشان کآن مرغ دمساز به اقصای مداین کرده پروازنظامی اگرچه مختلف آواز بودند همه با ساز شب دمساز بودندنظامی همچو نی زهری و تریاقی که دید همچو نی دمساز و مشتاقی که دیدمولوی - نغمهء دمساز؛ ساز موافق و هم کوک (از ناظم الاطباء ||) دوست و محب و رفیق و معتمد و همدم و همراه و هم وثاق (ناظم الاطباء) یار موافق و رفیق شفیق (لغت محلی شوشتر) محب (شرفنامهء منیری) (غیاث) قرین جفت همنفس همدم (یادداشت مؤلف) : آن شنیدی که گفت دمسازی با رفیقی از آن خود رازیسنایی ملکت از وی مرفه و تازان هفت سیاره اش چو دمسازانسنایی || زن یا شوهر (ناظم الاطباء).