دمان

معنی دمان
[دَ] (نف، ق) صفت بیان حالت از دمیدن دمنده پیاپی نفس زنان چون کسی که دویده باشد نفس زنان دم زنان دم زننده (یادداشت مؤلف) بشدت نفس کشنده || به معنی جوشنده و دمنده کنایه از مست و خشمناک و از غضب مفرط فریادکننده، و این لفظ صیغهء اسم فاعل است از دمیدن و ظاهر است که بعضی حیوانات در حالت غضب و مستی نفس های تند زنند چنانکه پیل و مار بزرگ و اکثر این لفظ در صفت پیل و اژدها و شیر واقع می شود (از غیاث) خروشنده و غرنده و مهیب و هولناک (ناظم الاطباء) نعره زنان و فریادکنان (از انجمن آرا) (آنندراج) دمنده از روی قهر (انجمن آرا) دمنده و فریادکننده (برهان) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ جهانگیری) فریادکننده از روی غضب یا از روی شادی مفرط (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) بانگ و فریاد [ کننده ] از روی شادی و یا از روی غضب (از ناظم الاطباء) : برآویختند آن دو جنگی بهم دمان گیو گودرز با پیلسمفردوسی که آمد سپهدار افراسیاب سپاهی دمان همچو کشتی بر آبفردوسی چو لشکر به نزدیک شاه آمدند دمان با درفش و کلاه آمدندفردوسی سواران ایران به کردار دیو دمان از پسش برکشیده غریو فردوسی شبی تاری چو بی ساحل دمان پرقیر دریایی فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندود صحرایی ناصرخسرو - آتش دمان؛ آتش دمنده و شعله ور : زمین گشت روشن تر از آفتاب جهان خروشان و آتش دمانفردوسی - اژدها (اژدر) دمان؛ اژدهای غرنده و مهیب (یادداشت مؤلف) : یکی حمله آورد بر پهلوان تو گفتی که بود اژدهای دمانفردوسی سه فرسنگ چون اژدهای دمان همی شد تهمتن پس بدگمانفردوسی گو تیغ شاه را به وغا در کفش ببین در چنگ شیر هر که ندید اژدر دمان عبدالواسع جبلی (از آنندراج) - باد دمان؛ باد که بشدت وزد طوفان سهمگین سخت وزنده بسختی وزان (یادداشت مؤلف) : بیامد به کردار باد دمان گشادند باز از کمین ها کمانفردوسی برفتند ترکان چو باد دمان به فرمان آن نامور پهلوانفردوسی فرستاده چون گفت شاهش شنید به کردار باد دمان ره بریدفردوسی بیامد به کردار باد دمان سری پر ز پاسخ دلی پرگمانفردوسی - ببر دمان؛ خروشان حمله کنان : غو پیشرو خاست اندر زمان که آمد به ره چار ببر دماناسدی - بحر دمان؛ دریای خروشان و جوشان : که من عاشقی ام چو بحر دمان از او برشده موج بر آسمانفردوسی و رجوع به ترکیب دریای دمان شود - پیل دمان؛ پیل غرنده و خروشان و مهیب (ناظم الاطباء) : چو شیر ژیان و چو پیل دمان ببستی کمر پهلوان بر میانفردوسی همان پیش پیران تبیره زنان خروشان و جوشان چو پیل دمانفردوسی ایزد او را ز پی آنکه عدو نیست کند قوت پیل دمان داد و دل شیر عرینفرخی تشنهء سوخته در چشمهء روشن چو رسید تو مپندار که از پیل دمان اندیشد سعدی (گلستان) پشهء بسیار پیلان دمان را از پا دراندازند (گلستان) نه مرد است آن به نزدیک خردمند که با پیل دمان پیکار جوید سعدی - دریای دمان؛ دریای خروشنده بحر خروشان دریای توفنده منقلب مواج طوفانی آشفته (یادداشت مؤلف) : نتوان گفت که دریای دمان را دگر است نتوان گفت که درهای دگر جز در اوست فرخی اندرین مدت یک سال در اقصای جهان همچو دریای دمان کرد به گیتی لشکر فرخی دو لشکر یکدگر را شد برابر چو دریای دمان از باد صرصر (ویس و رامین) با دل دوست کسی را نبود بیم دمار کی بود بر لب دریای دمان بیم عطش ادیب صابر - دمان ابر؛ ابر دمان ابر خروشان ابر که از آن بانگ تندر برخیزد : شب و روز چرخ و مه و آفتاب دمان ابر و تند آتش و تیز آباسدی - دمان دوزخ؛ دوزخ دمان دوزخ که آتش آن شعله برکشد : کجا خانه ای بد به خوبی بهشت از آتش دمان دوزخی گشت زشتاسدی - سیل دمان؛ سیل جوشان و خروشان : ز میدان کین پای ننهاده پس که سیل دمان رو نتابد ز کس هاتفی (از آنندراج) - شیر دمان؛ شیر خشمگین و دمنده و خروشان : همی رفت برسان شیر دمان ابا لشکر گشن و پیل ژیانفردوسی برآمد [ عبدالله بن زبیر ] چون شیری دمان بر هر جانب (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 ) سپهبد بدید آن هم اندر شتاب چو شیر دمان جست با خشم و تاباسدی - مار دمان؛ مار خشمگین و قوی : به حکم مار دمان را برآری از سوراخ ز بهر طعمهء راسو و لقمهء لقلقانوری - نهنگ دمان؛ نهنگ خشمگین و مهیب و خروشان : چون شود بحر آتشین از تیغ با نهنگ دمان درآویزدخاقانی - هزبر دمان؛ شیر غران و خشمگین : دریغ آن دل شیر و چرم پلنگ دریغ آن هزبر دمان روز جنگفردوسی بیاید کنون چون هزبر دمان به کین پدر سخت بسته میانفردوسی باش که آن پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبر دمان استمنوچهری ز هندو نباشید اندیشناک هزبر دمان را ز روبه چه باکاسدی و رجوع به ترکیب شیر دمان شود || حمله کنان تازان تاخت آورنده : نپیچد از این رفتن از من عنان نترسد اگر دشمن آید دمانفردوسی دمان رخش بر مادیانان چو دیو میان گله برکشیده غریوفردوسی گریزان و رستم پس اندر دمان به بازو فکنده به زه بر کمانفردوسی چو هش یافت هرگاه گشتی دمان گسستی فراوان رسن هر زماناسدی ابری برآید اکنون هر بامداد تند چون اژدهای شیفته بر مردمان دمان لامعی (از انجمن آرا ||) توانا و قوی || زود و جلد و چالاک و عاجل و شتابان (ناظم الاطباء) بشتاب تند زود معجلًا سخت دوان (یادداشت مولف) سریعاً تازان شتابان : شهنشاه فرمود تا درزمان بشد نزد او نامداری دمانفردوسی دمان تا لب رود جیحون رسید ز گردان فرستاده ای برگزیدفردوسی چو موبد سوی خانه شد درزمان ز کارآگهان رفت مردی دمانفردوسی که آمد سواری دمان کابلی به زیر اندرش چرمهء زابلیفردوسی - دمان آمدن؛ تند آمدن سریع آمدن شتابان آمدن : دو منزل یکی کرد و آمد دمان همی جست برسان تیر از کمانفردوسی به نزدیک کیخسرو آمد دمان به رخ ارغوان و به دل شادمانفردوسی بیامد دمان پیش خسرو بگفت همه رازها برگشاد از نهفتفردوسی فریبرز با طوس نوذر دمان بیامد به نزدیک شاه جهانفردوسی - دمان تاختن؛ تند راندن اسب بسرعت رفتن شتابان حمله کردن با خشم و شتاب رفتن : دمان پیش خوالیگران تاختند ز بالا به روی اندر انداختندفردوسی - دمان رفتن؛ بشتاب رفتن شتابان رفتن رفتن به سرعت و شتاب : دمان رفت تا پیش توران سپاه یکی نعره زد شیر لشکرپناهفردوسی برآویخت و بدرید قلب سپاه دمان از پس او همی رفت شاهفردوسی دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ زدی بر سرش گرزهء گاورنگفردوسی || به نشاط و به شادی خرامان : بزی همچنان سالیان دراز دنان و دمان و چمان و چرانمنوچهری طاوس میان باغ دمان و کشی کنان چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی منوچهری (|| اِ) حملهء سخت (ناظم الاطباء) (از برهان) (از لغت محلی شوشتر ||) تعجیل و چالاکی (ناظم الاطباء) به معنی تیز رفتن نیز بود (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری ||) شکاف (فرهنگ اوبهی) (لغت فرس اسدی) سوراخ که باد از آن دمد (یادداشت مؤلف) : همی زند نفس سرد با هزار نفس در کویدهء ویران دریچه های دمان(؟) قریع (از لغت فرس اسدی ||) زمان و هنگام و وقت (ناظم الاطباء) به معنی زمان در دساتیر آمده و زمان معرب دمان است (از انجمن آرا) (آنندراج) به معنی زمان غلط است چون است (یادداشت مؤلف) : به صنعت هر دمان [ = هر دم آن ] استاد نقاش بر او « هر دم آن » استشهاد به بیت ذیل می شود و این کلمه نقش طرب بستی که خوش باش نظامی مگر اینکه جمع فارسی دم [ دم + ان ] باشد به معنی لحظه ها و دقایق و دمها (یادداشت لغت نامه ||) موسم و فصل (ناظم الاطباء ||) عهد و پیمان || طلب یاری و معاونت (ناظم الاطباء).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.