دلیل
[دَ] (ع ص، اِ) راهنما رهبر رهنمون راهنما (منتهی الارب) راهبر (دهار) راهبر و راهنما (غیاث) راه نماینده (آنندراج) مرشد (اقرب الموارد) ابن المدینه (منتهی الارب) بَجده بلد قائد هادی هَوجَل (منتهی الارب) ج، أدله أدلاء (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هارون به شگفت بماند و دلیل را فرستادند تا چند در بزد و چراغی آورد (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 524 ) هارون و فضل بازگشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 526 ) نیست بر عقل میر هیچ دلیل راهبرتر ز نامه های دبیرناصرخسرو ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبرناصرخسرو این قوم که این راه نمودند شما را زی آتش جاوید دلیلان شمااندناصرخسرو در پس آن نیز دلیلی بگیر بر خرد خویش ز کردار خویش ناصرخسرو این خردکهاست چونش بشناسی در کل دلیل گردد اجزا ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 18 ) اندرافتی به چاه نادانی چون نیابی بسوی علم دلیلناصرخسرو بدین امید عمری می گذاشتم که مگر روزی به روزگاری رسم که بدان دلیلی یابم (کلیله و دمنه) تیغت به راه مرگ دلیل است خصم را واندر چنان رهی نبود جز چنین دلیل ادیب صابر رفیقان خود را بگاه رحیل گه از ره خبر داد و گاه از دلیلنظامی بپرس آنچه ندانی که ذل پرسیدن دلیل راه تو باشد به عز داناییسعدی چراغان دهد گر دلیلی به کس دوصد باغ نورس بود پیش و پس ملاطغرا (از آنندراج) تا مرا زلفت دلیل دل شد اندر راه عشق هر زمان با خویشتن گویم اذاکان الغراب قاآنی الدلیل ثم السبیل (یادداشت مرحوم دهخدا) - دلیل راه؛ راهنمای سفر راه بر بَزَق بَیذَق کرکز کرکوز (ناظم الاطباء) : راه سفر گزینی هر سال و یمن و یسر با تو دلیل راه و رفیق سفر شودمسعودسعد به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد حافظ (|| اصطلاح ملاحی) آنکه کشتی ها را راهنمایی کند آنکه راهبری کشتی کند (از اقرب الموارد) : وز بابهای علم نکو دررس مشتاب بی دلیل سوی دریاناصرخسرو (|| اصطلاح طب) هر علامت که راهنمای طبیب باشد به بیماری (یادداشت مرحوم دهخدا (||) اصطلاح طب) قاروره، و اطباء بول را اختصاص به دلیل داده اند بسبب اینست که دخالت بسیاری بر احوال بدن دارد (از منتهی الارب) بول رنجور را گویند که طبیب مرض بیماران را از آن معلوم می کند (غیاث) آب بیسار پیسیار پیشیار تفسره سرشک : اگر غلبه صفرا را باشد تشنگی زیادت باشد و دلیل رنگین تر (ذخیرهء خوارزمشاهی) علامت وی آن است که نبض خداوند علت سریع باشد و دلیل گرم (ذخیرهء خوارزمشاهی) دلیل او[ دلیل خداوند صبا ]سپید و رقیق باشد همچون آب صافی (ذخیرهء خوارزمشاهی) و دلیل [ در بیماری مانیا ] اندر بیشتر وقتها زیتی تمام باشد و گاه باشد که به سرخی گراید (ذخیرهء خوارزمشاهی) اگر دلیل رقیق و ناری باشد (ذخیرهء خوارزمشاهی) پس اگر دلیل قوامی دارد و به رنگ سرخ باشد (ذخیرهء خوارزمشاهی) بس طبیب زیرکی زیرا که بی نبض و دلیل درد هرکس را ز راه نطق می سازی دوا سنایی حذق تو چنان است که بی نبض و دلیلی می بازنمایی عرض روح به هنجارسنایی (|| اصطلاح بنایی) نخستین رج آجر یا موزائیک یا کاشی و جز آن که در هر ضلع فضایی که فرش کردن خواهند بچینند و طراز کنند و سایر آجرها با آن دو رج طراز کنند یک رشته از آجر یا سنگ بر زمین چیده، که طراز کار فرش در دیگر قسمتها شود (|| اصطلاح سراجی) ریسمان باریکی که سراجان و کفش دوزان از سوراخ سوزن گذرانند و ریسمان گنده تر را بدان پیوندند (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی ||) راه (منتهی الارب) (آنندراج ||) بهانه دست آویز (یادداشت مرحوم دهخدا ||) برهان (آنندراج) حجت (دهار) سلطان ثبت بینه نمودار آوند مَثَل نشان گواه 25 )، آیا / (یادداشت مرحوم دهخدا) : ألم تر الی ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا الشمس علیه دلیلا (قرآن 46 ندیدی که پروردگارت چگونه سایه را گستراند و اگر می خواست هرآینه آنرا ساکن قرار میداد، سپس آفتاب را بر آن دلیل قرار داد ز بسیار اندکی را او نموده دلیل است اندکی او را ز بسیارفرخی قول او بر جهل او هم حجتست و هم دلیل فضل من بر عقل من هم شاهد است و هم یمین منوچهری اندک بر بسیار دلیل باشد (کشف المحجوب) دلیل بر او اینکه در هر دو صورت مصلحت است (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309 ) گفت [ عبدالله ] بخدای که دین را بود دلیل آنکه نگرفتم یک درم از دنیا و این ترا معلوم است (تاریخ بیهقی 187 ) دیدن مصطفی است حجت مه کاین دلیل صواب دیده ستندخاقانی نمودار نطفه بر راستان دلیلی است قطعی برین داستاننظامی دلیل آنک آفتاب خاص و عام است که شمس الدین و الدنیاش نام استنظامی آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متابمولوی هر صفتی را دلیل معرفتی هست روی تو بر قدرت خداست دلایلسعدی اندک دلیل بسیاری باشد و مشتی نمودار خرواری (گلستان سعدی چ مصفا ص 67 ) فعل هرکس به اصل اوست دلیلمکتبی - دلیل برهانی؛ بینه و حجت واضح که مدعی را ملزم کند (ناظم الاطباء) - دلیل روشن؛ برهان و حجت واضح (ناظم الاطباء) : خردمندان اگر استنباط و استخراج کنند تا برین دلیلی روشن یابند ایشان را مقرر گردد که آفریدگار عالم اسرار است (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92 ) اینک دلیل روشن و ظاهر است که از این پادشاه بزرگ سلطان ابراهیم آثار محمودی خواهند دید (تاریخ بیهقی ص 392 ) - دلیل قاطع؛ برهانی که مدعی را ملزم کند و قطع گفتگو نماید (ناظم الاطباء) -امثال: به هزار دلیل اولش آنکه باروت نداشتم؛ سرهنگی از سرباز مؤاخذه و بازپرسی می کرد که چرا هنگام نزدیک شدن دشمن توپ نینداخته است، سرباز گفت به هزار دلیل سرهنگ گفت دلایل خود را بشمار گفت اولش اینکه باروت نداشتم، گفت ادلهء دیگر ضرور نیست (امثال و حکم دهخدا ||) نشانه علامت : من [ آلتونتاش ] رفتم و ندانم که حال شما چون خواهد شد که اینجا هیچ دلیل خیر نیست (تاریخ بیهقی) گاو باشد دلیل سال فراخسنائی ورم غدر کند صورت سرخ سرخی عضو دلیل ورم استخاقانی آیت رحمت است کآیت دهر با دلیل عذاب دیده ستندخاقانی آری دلیل قوت باران است آنجا که گرد ماه بود خرمنظهیر مهتری در قبول فرمانست ترک فرمان دلیل حرمانستسعدی نه دوری دلیل صبوری بود که بسیار دوری ضروری بودسعدی || مصداق دلیل راستی سخن و حجت (دهار (||) اصطلاح فلسفه) آن است که از علم به آن علم به شی ء دیگر لازم آید، و حقیقت دلیل ثبوت اوسط است برای اصغر و اندراج اصغر است تحت اوسط (از تعریفات جرجانی) نزد بعضی متقدمان قیاسی بود که کبرای او رائی باشد، و رائی مقدمهء محمود باشد مشتمل بر حکم به آنکه چیزی موجود است یا نیست، یا بودنی است یا نیست، یا کردنی است یا نیست، حکمی عام یا اکثری، و هرچند مراد در آن مقدمه کلی بود، اما بر وجه اهمال استعمال کنند، بر این وجه که: الاصدقاء ناصحون، و من طلب و جدّ وجد، و اضاعه الفرصه غصه، و امثال این وقوعش در قیاسی بود که صغرایش شخصی بود، و در اکثر احوال صغری را حذف کنند، چنانکه در اثناء محاورات متداول بود و این قیاس را دلیل از بهر آن خوانند که مقدمهء کبری دلیل حصول آن حکم باشد در شخص مذکور (از اساس الاقتباس ص 338 ) گاه مرادف با برهان استعمال می شود و آن قیاسی است که مرکب از دو مقدمهء یقینی باشدو گاه مرادف با قیاس بکار برده می شود و آن حجتی است که مرکب از دو قضیه باشد که بالذات مستلزم نتیجه باشد و گاه مرادف با حجت بکار برده می شود و آن عبارت از معلوم تصدیقی است که موصل به مجهول تصدیقی باشد و گاه اراده می شود امری که از علم بدان علم به شی ء دیگر لازم آید که دال باشد و آن بر دو قسم است تحقیقی یا الزامی، و الزامی نیز یا انی است یا لمی (از فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء ج 2 ص 108 و کشاف اصطلاحات الفنون ص 492 ) رجوع به هریک از ترکیبات دلیل شود : بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف (ترجمهء تاریخ یمینی ص 398 ) هر دلیلی بی نتیجه و بی اثر باطل آمد در نتیجه خود نگرمولوی - دلیل الزامی؛ (اصطلاح فلسفه) آنچه نزد خصم مسلم باشد خواه نزد او مستدل باشد یا نباشد (از تعریفات جرجانی) امری است که مسلم نزد دو نفر متخاصم باشد و آن نیز یا انی است یا لمی (از فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء ج 2 ص 108 و کشاف اصطلاحات الفنون ص 492 ) - دلیل تُرسی؛ برهان ترسی که بدان ثابت می کنند متناهی بودن ابعاد را و باطل می نمایند عدم تناهی آن ابعاد را، و چون در این دلیل شکلی مانند سپر رسم می کنند آن را دلیل ترسی گفته اند (از ناظم الاطبا) (غیاث) (آنندراج) - دلیل لمی؛ از مؤثر به اثر رسیدن است، در مقابل دلیل انی (از فرهنگ علوم عقلی از دستور العلماء ج 2 ص 108 و کشاف اصطلاحات الفنون ص 492 (||) اصطلاح اصول) آنچه بوسیلهء آن توان به مطلوب رسید، یعنی آنچه بر اثبات حکم و توصل به مطلوب بکار رود و آن یا قطعی است یا ظنی (از فرهنگ علوم نقلی از موافقات ابواسحاق شاطبی ج 3 ص 25 و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 556 ) - دلیل اجتهادی؛ (اصطلاح اصول) چیزی است که حکمی واقعی را بنمایاند، گرچه حکم اول نباشد (از فرهنگ علوم نقلی از موافقات ابواسحاق شاطبی ج 3 ص 25 و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 556 ) - دلیل انسداد؛ (اصطلاح اصول) یکی از مباحث مهم اصول است در باب ادلهء عقلیه آمده است که آیا در زمان غیبت راه و طریق علم به احکام منسد است یا مفتوح؟ عده ای از اصولیان برآنند که راه علم منسد است و بدین جهت واجب است به ظن و شک و وهم عمل کنیم و ادلهء آنها این است که اولا ما مکلف به احکامی می باشیم و مانند مجانین و بهائم بلاحکم نمی باشیم، ثانیاً ترک احکام و اهمال آنها جایز نیست، ثالثاً قرآن و اخبار متواتر که مفید علمند تمام احکام را بیان نمی کنند و همین طور اخبار مقرون به قرائن، پس باید به ظن عمل نماییم و اگر وافی نبود به شک و اگر نبود به وهم، و این مسأله یعنی حجیت ظن منوط به تمامیت دلیل انسداد است و اگر گفته شود تمام احکام ما بوسیلهء اخبار متواتر و محفوف به قرائن علمی ثابت می شود و دلیل انسداد مردود شد، ظن حجت نیست و بالجمله اگر قبول شود که قرآن ظنیه الدلاله است و اخبار ظنیه الصدور است و متواترات قطعیه هم کم است ناچار با مقدمات دیگری که ما را تکالیفی است و مانند بهائم نمی باشیم و تعطیل احکام روا نباشد، باید قائل به حجت ظن شویم (فرهنگ علوم نقلی از رسائل شیخ انصاری ص 109 و 144 ) - دلیل است که آنرا لحن خطاب و فحوای خطاب نیز گویند، و آن در صورتی است که « مفهوم موافق » خطاب؛ (اصطلاح اصول) همان 17 )، یعنی به پدر / فلاتقل لهما اف (قرآن 23 » مفهوم همان حکم منطوق باشد، نهایت با شدت و قدرت زیادتر و یا با اولویت مانند و مادر خود کلمات زجر و ضجرت آمیز مگوئید دو مفهوم آن این است که آنها را بطریق اولی ناسزا مگوئید و مضروب مکنید (از فرهنگ علوم نقلی از کشاف اصطلاحات الفنون ص 154 و کفایه الاصول خراسانی ج 1 ص 300 و قوانین الاصول میرزای قمی ص 91 و 171 و 188 ) - دلیل شرعی؛ (اصطلا ح اصول) در مقابل دلیل عقلی و عرفی است و آنها یا ظنی اند یا قطعی، و دلیل شرعی چهار است: کتاب، سنت، اجماع و عقل (از فرهنگ علوم نقلی) و دلیلهای شرعی در قرن پنجم سه تا بود و عقل داخل آنها نبود رجوع به کتاب النقض ص 99 شود - دلیل عقلی؛ دلیلی که مبتنی بر عقل باشد و آن در مقابل دلیل شرعی و نقلی است و آنچه راجع است به قاعدهء حسن و قبح و کتاب و سنت و اجماع و عقل، دلیل شرعی می باشد و مدرکات و اذعانات عقلی که راجع به حسن و قبح عقلی می شود دلیل عقلی است که معظم اصول ادیان و اعتقادات باشد (از فرهنگ علوم نقلی) و رجوع به شرح کفایه ج 2 ص 159 و خزائن الاحکام فاضل دربندی ص 80 شود - دلیل فقاهی؛ (اصطلاح اصول) حکم واقعی ثانوی است و حکم واقعی حکمی است که منبعث از امر واقعی باشد در مقابل حکم ظاهری، و حکم واقعی ثانوی همان احکام ظاهریه اند، چون در ظاهر معمول به اند و بدان جهت واقعی ثانوی گویند چون متأخر از واقعی حقیقی اند (از فرهنگ علوم نقلی از رسائل شیخ انصاری 193 و خزائن الاحکام فاضل دربندی ص 12 ) - دلیل نقلی؛ دلیلی است که مبتنی بر احکام شرع باشد، و آن در مقابل دلیل عقلی است.