دله
[دَ لَ / لِ]( 1) (اِ) جانوری است که آنرا قاقم گویند و گربهء صحرایی را هم گفته اند و معرب آن دلق است (از برهان) ابن مِقرض، و آن جانورکیست قاتل و کشندهء کبوتر و نوعی موش بحساب می آید که در فارسی آنرا دله خوانند (از تاج العروس ذیل مقرض) روباه سفید که از پوست آن پوستین کنند و آن پوستین را نیز گویند و معرب آن دلق است و برخی گویند آن گربهء صحرایی است (از آنندراج) (از انجمن آرا) گربه صحرایی و برخی گویند روباه سفید (از غیاث) گربهء دشتی (شرفنامهء منیری) پستانداری است از راستهء گوشتخواران جزو تیرهء سموریان به قامت گربه، دارای پاهای کوتاه و دم دراز و پوست نرم و به رنگ زرد یا قهوه ای زیر گردن و شکمش مایل به سفیدی است پوست دله را آستر جامه و دستکش سازند : خواستهء ایشان [ مردم ناحیت براذاس ] پوست دله است (حدود العالم) همیشه تا به صورت یوز کمتر باشد از آهو همیشه تا به قوت شیر برتر باشد از دله( 2) فرخی و او راست [ زحل را ] گاو و دله و گربه (التفهیم) ز هرسو بی اندازه در وی بجوش بتان پرندین بر دله( 3)پوشاسدی کنون بود که ز گرما گران شود بر تن سمور و قاقم و سنجاب و دله و روباه فلکی گربه نه ای دست درازی مکن با دله ای ده دله بازی مکننظامی چو سنجاب و قاقم سمور و فنک دله صدر و روباه و ابلق ادک نظام قاری (دیوان ص 186 ) در آن قتال دله صدر روی گردانید بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر نظام قاری (دیوان ص 19 ) استدلاق؛ برآوردن دله را (از منتهی الارب) - دلهء پیسه؛ کنایه از شب و روز : روز و شب از قاقم و قندز جداست این دلهء پیسه پلنگ اژدهاستنظامی|| موش خرما راسو نوعی موش صحرایی (از فرهنگ لغات عامیانه ||) جامهء پشمینه و خرقهء مرقع درویشان که از آن پشمها آویخته باشد (از برهان) پشمینه ای است با مویهای آویخته که درویشان پوشندش، و دلق همانست (شرفنامهء منیری) ( 1) - در شعر به تشدید لام نیز خوانده میشود ( 2) - اینجا لام مشدد است ( 3) - اینجا لام مشدد است.