دلنوازی
[دِ نَ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی دلنواز عمل دلنواز نواخت دل نوازش دل شفقت مهربانی تسلی (ناظم الاطباء) خاطرنوازی دلجوئی : ابری که ز بارانش می نروید از طبع مگر تخم دلنوازیمسعودسعد غزال شیرمست از دلنوازی به گرد سبزه با مادر به بازینظامی رخ چون لعبتش در دلنوازی به لعبت باز خود می کرد بازینظامی رسیدند آن بتان با دلنوازی بر آن سبزه چو گل کردند بازینظامی به غمزه گرچه ترکی دلستانم به بوسه دلنوازی نیز دانمنظامی ملک را درگرفت آن دلنوازی اساس نو نهاد از عشق بازینظامی مهین بانو چو دید آن دلنوازی ز خدمت داد خود را سرفرازینظامی آمد بر آن سوار تازی بگشاد زبان به دلنوازینظامی آن کن که به رفق و دلنوازی آزادان را به بنده سازینظامی آن سوخته را به دلنوازی آرند ز راه چاره سازینظامی گوید از راه عشقبازی او داستانی به دلنوازی اونظامی گرفتم در کنار از دلنوازی به موری چون سلیمان کرد بازینظامی میداد دلش ز دلنوازی کآن به که درین بلا بسازینظامی کاینجا نه حدیث تیغ بازیست دلالگیی به دلنوازیستنظامی متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازینظامی شه از دلنوازیش در بر گرفت سخنهای پیشینه از سر گرفتنظامی شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابرویها در دلنوازینظامی هرزمانش به دلنوازی کوش وقت خلوت به لطف و بازی کوشاوحدی - دلنوازی کردن؛ نواختن دل نوازش دل دلجوئی کردن تسلی دادن شفقت و مهربانی کردن (ناظم الاطباء) : تا دگرباره ترکتازی کرد خواجه را یافت دلنوازی کردنظامی || ناز کشیدن || تملق نمودن || ریشخند کردن (ناظم الاطباء).