دل فراخ
[دِ فَ] (ص مرکب) با وسعت صدر با سعهء صدر سخی بلندنظر : جوان شد حکیم ما جوانمرد و دلفراخ( 1) یک پیرزن خرید به یک مشت سیم ماخ عسجدی || آنکه دلی پرفتوح دارد آنکه دارای دلی بزرگ و عظیم است و استعداد کسب عوالم روحانی را دارد - دل فراخان؛ اولیاءالله مردان کامل (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی) : دل فراخان را بود دست فراخ چشم کوران را عثار و سنگلاخمولوی ( 1) - ن ل: چون شد حکیم باز جوانمرد و دلفراخ.