دلبندی
[دِ بَ] (حامص مرکب) دل بندی حالت و چگونگی دلبند و رجوع به دلبند شود || دلبستگی علاقه تعلق خاطر : نه تو گفتی که بجای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری سعدی || دلکشی دلبری جذابیت : گر تو نیز آن جمال و دلبندی بنگری فارغم که بپسندینظامی نه وسمه است آن به دلبندی خضیب است نه سرمه است آن به جادوئی کحیل است سعدی من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را سعدی این همه دلبندی و خوبی ترا موضع ناز است و غرور ای صنمسعدی (|| اِ مرکب) در لهجهء مردم گناباد خراسان، مجموعهء دل و جگر و رودهء گوسفند و گاو و غیره (یادداشت پروین گنابادی) رجوع به دلبند شود.