دلارام
[دِ] (ص مرکب) دل آرام مایهء آرام دل، خواه به جمال و خواه به کمال آرامش دهندهء دل آرام بخش دل که سبب آرامش دل و خاطر باشد که موجب آسایش خاطر شود که دل را آسودگی بخشد مایهء آرام دل تسکین دهندهء خاطر تسکین بخش خاطر سَکَن (از مهذب الاسماء) تسلی بخش مایهء تسلی : دلارام( 1) او بود و هم کام اوی همیشه به لب داشتی نام اویفردوسی همی داشتش تا بشد سیرشیر دلارام و گوینده و یادگیرفردوسی ازآن صد یکی نام بهرام بود که در پادشاهی دلارام بودفردوسی یکی پور بودش دلارام بود ورا نام بهرام بهرام بودفردوسی یکی چشمه ای دید رخشان ز دور یکی سروبالا دلارام پورفردوسی وزآن پس هم آموزگارش تو باش دلارام و دستور و یارش تو باشفردوسی دلارام و گنجور شاه اردوان که از من بود شاد و روشن روانفردوسی این هوای خوش و این دشت دلارام نگر و این بهاری که بیاراست زمین را یکسر فرخی نوروز و نوبهار دلارام را با دوستان خویش به شادی گذارفرخی در این بهار دلارام شاد باد مدام کسی که شاد نباشد بدو نژند و دژمفرخی ور سخن گوید باشد سخن او ره راست زو دلارام و دل انگیز سخن باید خواست منوچهری که آنجای را رامنی نام بود یکی خوش بهشت دلارام بوداسدی رسید از پس هفته ای شاد و کش به شهری دلارام و پدرام و خوشاسدی یکی شهر بودش دلارام و خوش درازا و پهناش فرسنگ ششاسدی چرا هرشبی ای دلارام یار چرا هرزمان ای نگارین پسرمسعودسعد شنید این سخن نامبردار طی بخندید و گفت ای دلارام حیسعدی دلارام باشد زن نیکخواه ولیک از زن بد خدایا پناهسعدی دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل نی نی دلارامش( 2) مخوان کز دل ببرد آرام را سعدی - دلارام جفت؛ جفت دلارام همسر تسلی بخش خاطر : بخندید و گفت ای دلارام جفت پریشان مشو زین پریشان که گفتسعدی - دلارام دوست؛ دوست دلارام دوست که مایهء تسلی خاطر باشد : چه گوید چه دانی که شادی بدوست برادر بود یا دلارام دوستفردوسی - دلارام کردن؛ مایهء تسلی دل کردن مایهء تسلی و آرامش دل قرار دادن : دل افروز فرخ پِیَش نام کرد ز خوبان مر او را دلارام کردفردوسی سرافراز کیخسروش نام کن به غم خوردن او را دلارام کنفردوسی - کنیز دلارام؛ دوشیزهء خوش آیند (ناظم الاطباء ||) هر چیز فریبنده و عجب آورنده و خوش آینده (ناظم الاطباء ||) زن نازنین و دلکش معشوقه (ناظم الاطباء) دلبر دلدار دوست محبوب معشوق : رخسار ترا ناخن این چرخ سکنجد تاچند لب لعل دلارام سکنجیبوشکور دلارام رومی به مهد اندرون سکوبا و راهب ورا رهنمونفردوسی سوی پارس شد با دلارام شاد کلاه بزرگی به سر برنهادفردوسی به بهرام داد آن دلارام، جام بدو گفت میخواره را چیست نامفردوسی دلارام گفت ای شه نیکدان نه هر زن دودل باشد و ده زباناسدی ای دل خواهی که در دلارام رسی بی تیماری بدان مه تام رسی(از قابوسنامه) از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ معزی گرهیچ شبی وصل دلارام توان یافت با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت خاقانی چون اهل قبیلهء دلارام آگاه شدند خاص تا عامنظامی دلارامی ترا در بر نشیند کزو شیرین تری دوران نبیندنظامی به صبری می توان کامی خریدن به آرامی دلارامی خریدننظامی پشیمانی همی خورد آن دلارام در آن سختی بسر می برد ناکامنظامی نیاسودی ز وقت صبح تا شام بریدی کوه بر یاد دلارامنظامی چنان چابک نشین بود آن دلارام که برجستی به زین مقدار ده گامنظامی جز این عیبی ندارد آن دلارام که گستاخی کند با خاص و با عامنظامی بدان بت پیکران گفت آن دلارام کزین پیکر شدم بی صبر و آرامنظامی وقتی که به دوست داد پیغام او برد پیام آن دلارامنظامی جهانجوی را زآن دلارام چست خوش آوازی و خوبی آمد درستنظامی که بستان دلارام خود را بناز ببر شادمانه سوی خانه بازنظامی سر زلف گره گیر دلارام بدست آورد و رست از دست ایامنظامی از بادهء جام تو دلارام دارم طمعی نه آنچنان خامنظامی به گستاخی درآمد کای دلارام گواژه چند خواهی زد بیارامنظامی ز من پرسی دلاراما که چونی بگویم بی تو بختم را نگونینظامی وصف ترا گر کنند ور نکنند اهل فضل حاجت مشاطه نیست روی دلارام را سعدی ترا هرچه مشغول دارد ز دوست گر انصاف پرسی دلارامت اوستسعدی دلارامی که داری دل در او بند دگر چشم از همه عالم فروبندسعدی چو بی شک نوشته ست بر سر هلاک به دست دلارام خوشتر هلاکسعدی راحت جانست رفتن با دلارامی به صحرا عین درمانست گفتن درد دل با غمگساری سعدی آنرا که دلارام دهد وعده بکشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافتسعدی ور به خلوت با دلارامت میسر می شود در سرایت خود گلستانست سبزی گو مروی سعدی جز این عیبت نمی دانم که بدعهدی و سنگین دل دلارامی بدین خوبی دریغ ار مهربانستی سعدی با دلارامی مرا خاطر خوشست کز دلم یکباره برد آرام راحافظ - دلارام جوی؛ جویندهء معشوق و دلارام : دلارام در بر دلارام جوی لب از تشنگی خشک بر طرف جوی سعدی (|| ق مرکب) با فراغت خاطر با آرام دل با خاطر آسوده : بیامد سر و چشم او بوسه داد دلارام و پیروز برگشت و شادفردوسی ( 1) - به معنی محبوب و معشوق نیز می تواند باشد ( 2) - به معنی معشوق نیز ایهام دارد.