دگرگون شدن
[دِ گَ گو شُ دَ] (مص مرکب) دیگرگون شدن تغییر کردن تغیر تغییر (یادداشت مرحوم دهخدا) عوض شدن با وضعی دیگر شدن با احوالی دیگر شدن تغییر احوال دادن تغییر ماهیت دادن تغییر کیفیت دادن به وضعی غیر وضع سابق درآمدن و رجوع به دگرگون شود : که دگرگون شدند و دیگرسان به نهاد و به خوی و گونه و رنگفرخی من پار دلی داشتم بسامان امسال دگرگون شد و دگرسانفرخی دگرگون شدی و دگرگون شود چو بر خوشه باد خزان بروزدناصرخسرو هیچ دگرگون نشد جهان جهان سیرت خلق جهان دگرگون شدناصرخسرو گوئی که روزگار دگرگون شد ای پیر ساده دل تو دگرگونیناصرخسرو تو شده ای دیگر این زمانه همانست کی شود ای بی خرد زمانه دگرگون ناصرخسرو ز فرّ ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد معزی چو از سیرت ما دگرگون شود ز پرگار ما زود بیرون شودنظامی محالست اگر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شودسعدی || منقلب شدن بهم خوردن : در آن دم که حالش دگرگون شود به مرگ از سرش هر دو بیرون شودسعدی.