دگر

معنی دگر
است که به معنی باز باشد چون اضافه به چیزی کنند افادهء غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند « دیگر » [دِ گَ] (ق) مخفف (برهان) (آنندراج) لفظ دگر افادهء معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت، لیکن اکثر چنانست که صدور ماوقوع فعل قبل و بعد لفظ دگر منسوب به ذات واحد می باشد، و گاه این عطف و تکرار نظر به صدور فعل از ذات واحد یافته نمیشود، چنانکه بگوئی من یار را دعا کردم دگر او را دشنام داد (از آنندراج) هم باز نیز بار دیگر : تو گفتی نشاید مگر داد را دگر تخت شاهی و بنیاد رافردوسی پسر هست او را دگر هشت مرد سواران جنگی یلان نبردفردوسی دگر گفت کآن سبز پرده سرای بزرگان ایران به پیشش بپایفردوسی دگر گفت تا لشکر نیمروز برفتند با رستم نیوسوزفردوسی دگر آنکه دارد به یزدان سپاس بود دانشی مرد یزدان شناسفردوسی میان من و او بسی رزم بود مگر کم بخواهد دگر آزمودفردوسی تو تا ایدری شاد زی غم مخور که چون تو شدی بازنائی دگراسدی ندانم درین رای گردون چه چیز دگر بینمت یا نبینمْت نیزاسدی و اگر دگر باز این آواز شنوی بر جای بایست(تفسیر ابوالفتوح رازی) صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید سعدی || پس سپس بعد بعد از این بعد از آن بعداً از این پس از این ببعد من بعد دوباره بار دیگر بعد از این از نو بار دوم کرت دوم باز آنگاه در ثانی : اگر با من دگر کاوی خوری ناگه بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینهفرالاوی به رستم چنین گفت خسرو دگر خنک زال زر کش تو باشی پسرفردوسی دگر گور بنهاد پیش تنش که هر بار گوری بدی خوردنشفردوسی دگر گفت کز جور گردان سپهر سیه گشت بخت مرا نیز چهرفردوسی شب تیره باید شدن سوی چین دگر سوی مکران و توران زمینفردوسی دگر سام رفت از پس شهریار همانا نیاید بدین کارزارفردوسی دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل که رفت یکسره بازار و قیمت سروادلبیبی کسی که در حرم عدل و رحمت تو گریخت دگر بدست سپهر و زمانه مسپارش ظهیر (از شرفنامهء منیری) دلارامی که داری دل در او بند دگر چشم از همه عالم فروبندسعدی انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث عشق من عهد می کنم که نگویم دگر سخنسعدی نبینی بجائی که برخاست گرد نبیند دگر گرچه بیناست مردسعدی اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانیسعدی همیشه پیشهء من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشمحافظ دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار وز آن که با دل ما کرده ای پشیمان باش حافظ شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیبت زین در دگر نراند ما را به هیچ بابیحافظ (|| ص مبهم، ضمیر مبهم) دوم بدنبال نخست جز اول جز قبلی غیر اول غیر از می آید : یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی « یکی » یا « یک» قبلی جز از بقیه جز از او، و معمو در این معنی بدنبال گویند پنداری که وخشورند یا کندا دقیقی یکی از شما گر کنم من گزین دگر گردد از من پر از درد و کینفردوسی یکی مر دگر را ندانست باز شب تیره و نیزه های درازفردوسی عمود دگر بیژن گیو سخت بزد بر سر و ترگ آن نیک بختفردوسی چو شد روزگار تهمتن بسر به پیش آورم داستانی دگرفردوسی خروشید کای نامداران جنگ زمانی دگر کرد باید درنگفردوسی نتوان( 1) گفت که دریای دمان را دگر است نتوان گفت که درهای دگر جز در اوست فرخی به علی مردمی و مردی نامی شد و تو گر علی نیستی ای میر، علیّ دگریفرخی بزیاد آن ملک راد که در دولت او نبود حاجت هرگز به کسان دگرمفرخی فال نیکو زدم ارجو که چنین باشد راست تا زنم زینسان هر روزه یکی فال دگر فرخی زن بدکنش معشقولیه نام نبودش جز از بد دگر هیچ کامعنصری یک دست تو با زلف و دگر دست تو با جام یک گوش به چنگی و دگر گوش به نائی منوچهری یک پایک او را ز بن اندر بگسسته وآویخته او را به دگر پای نگونسار منوچهری زآن کوزهء می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور به من ده دگریخیام نکوئی کن امسال چون ده تراست که سال دگر دیگری دهخداستسعدی نخست پادشهی همچو او ولایت بخش که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از او آسمان ندارد یادحافظ -امثال: اینجا نشد جای دگر این خر نشد خر دگر (امثال و حکم دهخدا ||) با خصوصیتی دیگر با خصوصیتی جز از اول غیر از متفاوت با قبلی چیزی جز از چیز اول ممتاز از بقیه چیز دیگر غیر از معهود غیر از قبلی : نگر نگوئی کو چون قباد یا چو جم است حدیث او دگر است از حدیث جمّ و قباد فرخی نی نی که تو ز خواسته شیرین ترین دهی وآنکو جز این دهد دگر است و تو دیگری فرخی وآنگه که فروبارد باران بقوت گیرد شمر آب دگر صورت و آثار منوچهری ره دانا دگر و مذهب عاشق دگر است ای خردمند که عیب من مدهوش کنی سعدی هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است سعدی همه گویند سخن گفتن سعدی دگر است همه دانند مزامیر، نه همچون داودسعدی نرود مرغ سوی دانه فراز چون دگر مرغ بیند اندر بندسعدی هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت که هر صباح و مسا شمع مجلس دگری حافظ -امثال: بربسته دگر باشد و بررسته دگر؛ فطری و طبیعی را بر مصنع و بر ساخته برتری باشد (امثال و حکم دهخدا ||) کس دیگر شخص دیگر آنکه جز توست اجنبی غریب بیگانه غیر سائر : دگر هرکه بشنید گفتار او پر از دردشان شد دل از کار اوفردوسی بگفتند هر کس همی با دگر زن و مرد و کودک به درگاه برفردوسی دگر نامداران کجا رفته اند مگر پند خسرو نپذرفته اندفردوسی من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن منوچهری وزیشان زرد را مادر دگر بود شنیدستم که او هندوگهر بود (ویس و رامین) گفت با لیلی خلیفه کاین توئی کز تو شد مجنون پریشان و غوی از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت رو رو چون تو مجنون نیستیمولوی آدمی فضل بر دگر حیوان به جوانمردی و ادب داردسعدی صد مشعله افروخته گردد به چراغی آن نور تو داری و دگر مقتبسانندسعدی من از این طالع شوریده برنجم وَرْنی بهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست حافظ - امثال: جگر جگر است و دگر دگر (از امثال و حکم دهخدا ||) چیز دیگر شی ء دیگر : وگر من نپوشم بیازارد اوی همانا دگر چیز پندارد اویفردوسی وگر بگذری سوی انگشت گر از او جز سیاهی نیابی دگرفردوسی - آن دگر؛ چیزی جز آنچه هست : هر دو یک گوهرند لیک بطبع این بیفسرد و آن دگر بگداخترودکی تاجوران تاجورش خوانده اند وآن دگران آن دگرش خوانده اندنظامی -حیات دگر؛ حیات دوم زندگانی نو : تو خود حیات دگر بودی ای زمان وصال دلم امید ندانست و در وفای تو بست حافظ - دگر بار؛ دیگر بار دگرباره بار دگر (ناظم الاطباء) بار دوم : دگر بارش به تضرع و زاری بخواند (گلستان سعدی) اگر گنجی بدست آرم دگر بار من و زین نوبت تنها نشستنسعدی هرگه که بگذرد بکشد دوستان خویش وین دوست منتظر که دگربار بگذردسعدی به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی بیا و زندهء جاوید کن دگر بارمسعدی || - زمان دیگر وقت دیگر (ناظم الاطباء) - دگر باره؛ دگربار دیگر باره بار دوم کره ثانیه (یادداشت مرحوم دهخدا) غیر از بار اول غیر از بار قبلی از نو باز یک بار دیگر کرت دیگر نوبتی غیر از نوبت پیشین : دگر باره زد بر سر ترگ اوی شکسته شد آن تیغ پرخاشجویفردوسی سپهدار توران به گنگ آمده دگر باره توران به چنگ آمدهفردوسی سر بخت پستش برآمد به ماه دگر باره شد شاه و بگرفت گاهعنصری زنهار تا نگوئی با او حدیث من تو بر زبان خویش دگرباره زینهار منوچهری شاه دگر باره با داناآن به دیدار درخت شد (نوروزنامه) چرخ سنجاب گون دگرباره پیریش را بدل کند به شبابسوزنی عشقت چو درآمد ز درم صبر بدر شد احوال دلم باز دگرباره دگر شدخاقانی بسی برنیاید که خاکش خورد دگر باره بادش به عالم بردسعدی کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان کوربخت و خجلسعدی || - پیش از این قبل ذلک : پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست، غلام دگر باره دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده (گلستان سعدی) و رجوع به دیگر باره شود || - در وقت و در زمان دیگر (ناظم الاطباء) - دگر تا؛ تای دیگر دوم : یاقوتی جولاهه بمرد و دو پسر ماند یک تا بچه غر ماند و دگر تا بچه نر ماند سوزنی - دگر روز؛ دیگر روز روز دیگر روز بعد فردا روز بعد آن روز بعد از روزی که از آن سخن داشته اند : دگر روز گشتاسب با موبدان ردان و بزرگان و اسپهبدانفردوسی دگر روز چون سیمگون گشت راغ پدید آمد آن زرد رخشان چراغفردوسی بیامد دگر روز شبگیر شاه سوی دشت نخجیر خود با سپاهفردوسی دگر روز چون گنبد لاجورد برآورد و بنمود یاقوت زردفردوسی دگر روز بهرام جنگی برفت به دیدار گردان پرموده تفتفردوسی دگر روز کشتن امیر ابوجعفر، بوحفص محمد بن عمرو را به امارت بنشاندند (تاریخ سیستان) سوی امیر خراسان نامه نبشت و خبر کرد دگر روز امیر خراسان سپاه برنشاند (تاریخ سیستان) تا دگر روز عید گوسپندکشان سلطان محمد فرازرسید (تاریخ سیستان) همه شب درین فکر بود و نخفت دگر روز با هوشمندان بگفتسعدی || - دیروز (ناظم الاطباء) - دگرره؛ بار دیگر دوباره : دگر ره سر ازین اندیشه برکرد که از خامی چه کوبم آهن سردنظامی - دگر سال؛ سال دیگر سال بعد سال پس از سالی که از آن سخن رفته است : مردمان قصه فرستند ز صنعا بر او گر دگر سال وکیلش سوی صنعا نشود منوچهری - دگرسان؛ دیگرسان بسان دیگر به گونهء دیگر : اولش کردم تسلیم به حق باز تسلیم دگرسان چه کنمخاقانی -دگرسان شدن؛ عوض شدن به گونهء دیگر شدن : ز فرّ ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد معزی گر بپسندیش دگرسان شود چشمهء آن آب دوچندان شودنظامی -دگرسان گشتن؛ دگرسان شدن دگرگون شدن : مشیات خالق نگردد دگوگون قضیات سابق نگردد دگرسان عبدالوسع جبلی - دگر شب؛ شب دیگر شب بعد از آن شب که از آن سخن داشته اند : دگر شب نمایش کند پیشتر ترا روشنائی دهد بیشترفردوسی دگر شب چو برزد سر از کوه ماه به زندان دژآگاه کردش تباهفردوسی - دگر کس؛ غیر غیری کس دیگر : زیرا که دگر کسان بدانند آن چیز که تو همی بدانیناصرخسرو غلطم من که چراغی همه کس را میرد لیک خورشید مرا مرد و دگر کس را نی خاقانی - دگر نماز؛ نماز عصر (ناظم الاطباء) نماز دگر نماز دیگر و رجوع به نماز دگر در همین ترکیبات و رجوع به نماز دیگر در ردیف خود شود - دگری؛ دیگری غیر کسی جز اولی آن یک کس دیگر : بیم آنست که جای تو بگیرد دگری آگهت کردم و گفتم سخن بازپسینفرخی چون با دگری من بگشایم تو ببندی ور با دگری هیچ نبندم بگشاییمنوچهری جستی و یافتی دگری بر مراد دل رستی ز خوی ناخوش و از گفتگوی ما منوچهری راست خواهی نظر حرام بود بر چنین روی و باز بر دگریسعدی وآن دگری گفت نه بس حاصلست کوری چشم است و بلای دل استنظامی || - یکی آن یک (در غیر شخص) : ستور و مردم و پیغمبران سه مرتبتند بدین دو وحی جدا مانده هر یک از دگری ناصرخسرو - روز دگر؛ روز قبل دی دیروز : هم بترتیب و ساز روز دگر خوان نهادند و خوردها بر سرنظامی || - فردا : هر کس که گلستانی خواهد به مه دی گو خاک مصافت بین روز دگر فتح مسعودسعد - سرای دگر؛ آخرت آن جهان مقابل این سرای : این سرائیست که البته خلل خواهد کرد خنک آن قوم که در بند سرای دگرند سعدی خبرش ده که هیچ دولت و جاه به سرای دگر نخواهد یافتسعدی -نماز دگر؛ نماز دیگر، صلاه عصر : نماز پیشین و دگر جمع بکند (تفسیر ابوالفتوح رازی ||) - هنگام عصر عصر وقت عصر : برفت روز و تو چون طفل خرمی آری نشاط طفل نماز دگر بود عمداًخاقانی پس از نماز دگر روزگار آدینه نبید خور که گناهان عفو کند ایزد منوچهری و رجوع به نماز در ردیف خود شود - یک اندر دگر؛ بهمدیگر یکی در دیگری اولی با دومی : فلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شدفردوسی - یک با دگر؛ با همدیگر یکی با دومی : به آواز گفتند یک با دگر که شاهی بود زین سزاوارترفردوسی -یکدگر؛ یکدیگر با هم : دف و چنگ با یکدگر سازگار برآورده زیر از میان ناله زارسعدی || کلمه ای است که شخص یا چیزی را علاوه بر شخص و چیزی که پیش بیان کرده اند، بیان می کند علاوه زیاده جز این جز آن (از حاشیهء برهان، ذیل دیگر) غیر از آن (این) جز از این (آن) سوای آن (این) ماسوای آن (این) ماعدای آن (این) منحصراً انحصاراً : تا کجا گوهریست بشناسم دست سوی دگر نپرواسمابوشکور تا زنده ام مرا نیست از مدح تو دگر کار کشت و درودم این است خرمن همین و شد کار رودکی دگر هر چه از مردمی درخورد مر آن را پذیرنده باشد خردفردوسی گر نثار قدم یار گرامی نکنم گوهر جان بچه کار دگرم بازآیدحافظ || بقیه جز اینها جز آنها جز از غیر از چیز دیگر بقیه ماسوای (استثنا) : یکی جامه وین بادروزه که قوت( 2) دگر اینهمه بیشی و برسریسترودکی از آن کآسمان را دگر بود راز بگفت برادر نیامد فرازفردوسی دگرها فروشم به زرّ و به سیم به قیصر پناهم نپیچم ز بیمفردوسی سپاه دو شاه از پذیره شدن دگر بود و دیگر ببازآمدنفردوسی گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر بجز از خدمت رندان نکنم کار دگرحافظ || ثانی اثنین (یادداشت مرحوم دهخدا) بدل عوض تالی تلو دوم : القصه که از بیم عذاب هجران در آتش رشکم دگر از دوزخیانرودکی سیه چشم بدنام آن بدهنر که چون او میاراد گردون دگرفردوسی چه کرد او ابا لشکرم سربسر که چون او ندانم به گیتی دگرفردوسی پدران را به پسر تهنیت آرند و رواست که پدر همچو درخت است و پسر همچو بری من پسر را به پدر تهنیت آوردم از آن که ندیدم به جهان مر پدرش را دگری فرخی عادت و سیرت او خوبتر از صورت اوست گر چه در گیتی چون صورت او نیست دگر فرخی اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل چنو شدستی معروف و گستریده اثرفرخی || منقلب دگرگون دیگرگون با شخصیت دیگر : من دگرم یا دگر شده ست جهانم هست جهانم همان و من نه همانم ناصرخسرو - دگر نمودن؛ صورتی غیر از اول نمایان شدن نوع دیگر جلوه کردن : ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی( 3) دگر نماید و دیگر بود بسان سرابرودکی (|| ق) برخلاف گذشته : مجلس ما دگر امروز به بستان ماند عیش خلوت به تماشای گلستان ماند سعدی گفت، حافظ! دگرت خرقه شراب آلوده ست مگر از مذهب این طایفه بازآمده ایحافظ (|| حرف ربط) و اما (یادداشت مرحوم دهخدا) اما : دگر آنکه گفتی ز کار سپاه که در بومها برنشاندم براهفردوسی دگر آنکه گفتی تو از خواسته ز اسبان و از گنج آراستهفردوسی (|| ص) بیش باقی برجای مانده (یادداشت مرحوم دهخدا) : ای لعبت حصاری شغلی دگر( 4) نداری مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری منوچهری (|| اِ) جزر دریا در طرف عصر، و یا مد آن در طرف عصر (ناظم الاطباء) ( 1) - ن ل: می توان (و این ضبط بهتر می نماید) ( 2) - ظ ز قوت (یادداشت مرحوم دهخدا) ( 3) - ن ل: پدید تنبل او ناپدید مندل اوی ( 4) - ن ل: اگر، که در این صورت شاهد نخواهد بود.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.