دسته بستن
[دَ تَ / تِ بَ تَ] (مص مرکب) گرد کردن فراهم آوردن مجموعه ترتیب دادن از اجزاء مشابه چیزی چنانکه ساقه های گیاه یا گل و غیره گل های فراهم کرده بهم پیوستن گلدسته را : زو دسته بست هرکس مانند صد قلم بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم منوچهری دسته ها بسته به شادی بر ما آمده ای تا نشان آری ما را ز دل افروز بهار منوچهری ریاحین سیراب را دسته بند برافشان ببالای سرو بلندنظامی بود خار و گل با هم ای هوشمند چه در بند خاری تو گل دسته بندسعدی کدامین لاله را بویم که مغزم عنبرآگین شد چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم سعدی گلستان ما را طراوت گذشت که گل دسته بندد چو پژمرده گشتسعدی بسته بسی دستهء گل دلفریب کوشش صد دسته نموده بزیبمیرخسرو - دسته بسته؛ اجزاء مشابه چیزی بر هم نهاده شده مجموع فراهم برهم نهاده : گل پروند دسته بسته بود مست در دیدهء خجسته نگرعماره.