آسکون
(اِخ) آبسکون. بحر خزر. دریای قزوین. آرقانیا. هیرکانی. دریای مازندران. دریای گیلان، و آن را بغلط قلزم نیز گفته اند :
باد اندر او وزیده ز پهنای آسکون
ابر اندر او گذشته ز بالای قیروان(1).
ازرقی.
میغ از تو بر اسب آسکون تاخت
میدان فلک پلنگ وش ساخت(2).خاقانی.
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارد در نزد آسکون فرغر؟قاآنی.
و ظاهراً بمعانی دیگر آبسکون نیز آید.
(1) - در صفت بِنائی.
(2) - خطاب به آفتاب.
باد اندر او وزیده ز پهنای آسکون
ابر اندر او گذشته ز بالای قیروان(1).
ازرقی.
میغ از تو بر اسب آسکون تاخت
میدان فلک پلنگ وش ساخت(2).خاقانی.
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارد در نزد آسکون فرغر؟قاآنی.
و ظاهراً بمعانی دیگر آبسکون نیز آید.
(1) - در صفت بِنائی.
(2) - خطاب به آفتاب.