دستور
[دَ] (اِ مرکب)( 1) صاحب مسند صدر در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند (از آنندراج) مرکب است از: دست، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده صاحب دست یا چاربالش مسندنشین وزیر و که « دست » امیر و صاحب مسند (غیاث) صاحب دست و مسند (برهان) صاحب غیاث اللغات گوید: این لفظ مرکب است از لفظ که به معنی صاحب آید بجهت تخفیف ماقبل واو را ساکن کردند چنانکه در گنجور و « ور » به معنی مسند و قدرت باشد و از لفظ رنجور، و دستور بالضم معرب این است چرا که وزن فعلول (بالفتح) در عربی نیامده است - انتهی الوزیر الکبیر الذی یرجع فی احوال الناس الی مایرسنه (تعریفات) وزیر (دهار) (ترجمان القرآن) (زمخشری) وزیر و مشیر دولت و وزیر شورا وزیر اول و صدراعظم (ناظم الاطباء) : دو شاه سرافراز در قلبگاه دو دستور فرزانه بر دست شاهفردوسی همی رفت با او دو دستور اوی که دستور بودند و گنجور اویفردوسی هنرمند گوینده دستور ما بفرماید اکنون بگنجور مافردوسی ورا راهبر پیش جاماسپ بود که دستور فرخنده گشتاسب بودفردوسی از ایوان خویش انجمن دور کرد ورا نام دستور، شاپور کردفردوسی بخواند آن جهاندیده جاماسب را که دستور بد شاه گشتاسب رافردوسی ز دستور فرزانهء دادگر پراکنده رنج من آمد بسرفردوسی بدو داد لشکر میان سپاه که شیر ژیان بود و دستور شاهفردوسی بیامد سواری برون از سپاه تهم پور جاماسب دستور شاهفردوسی بفرمان دستور دانای راز فرودآمد از اسب و بنشست بازفردوسی که از شاه و دستور و از لشکری برآنگونه نشنید کس داوریفردوسی چو بشنید ازو شاه آواز داد به دستور پیران ویسه نژادفردوسی کنون هفت سال است تا پور تو بمانده ست نزدیک دستور توفردوسی مر او را یکی پاک دستور بود که رایش ز کردار بد دور بود چو دستور باشد چنین کاردان تو شه را هنر نیز بسیار دانفردوسی چه گویی و رای سکندر بچیست چه دانی تو از شاه و دستور کیست فردوسی چو دستور دید آن بر شاه شد به رای بلند افسر ماه شدفردوسی سپاری بدو گنج و تخت و سپاه تو دستور باشی ورا نیکخواهفردوسی بهرجای کارآگهان داشتی جهان را به دستور نگذاشتیفردوسی سپهبد چنین گفت چون دید رنج که دستور بیدار بهتر که گنجفردوسی بد آگاهی آورد از پور من از آن نامور پاک دستور منفردوسی بدو داد لشکر میان سپاه که شیر ژیان بود و دستور شاهفردوسی ز دستور بدگوهر و جفت بد تباهی به دیهیم شاهی رسدفردوسی ز دستور پاکیزهء راهبر درخشان شود شاه را گاه و فرفردوسی یکی پاک دستور پیشش بپای به داد و به دین شاه را رهنمایفردوسی بیامد همان گاه دستور اوی همان خیل داران و گنجور اویفردوسی چو دستور او برگرفت آن شمار بیامد بر نامور شهریارفردوسی ز مرد خردمند بیدارتر ز دستور داننده هشیارترفردوسی گراز اندر آمد به شهر اندرون نه دستور را ماند و نه رهنمون( 2)فردوسی سیامک خجسته یکی پور داشت که نزد نیا جای دستور داشتفردوسی پس آنگاه دستور را پیش خواند ز بهرام با وی سخنها براندفردوسی سزاوار ایشان یکی جایگاه همانگه بیاراست دستور شاهفردوسی خاصه گنه من که پس از طاعت ایزد در خدمت دستور ملک بودم هموارفرخی صاحب سید تاج وزرا شمس کفاه خواجه بوالقاسم دستور خداوند جهان فرخی به عالی درگه دستور کو راست معالی از اعالی وز اسافلمنوچهری دستور وزیر بود و هرچه خواهد بکند از نیکوی (التفهیم ص 467 ) چه نیکو گفت با جمشید دستور که با نادان نه شیون باد نه سور (ویس و رامین) کهن دار دستور و فرزانه رای بهر کار یکتادل و رهنمایاسدی بد رسد گویند شاهان را ز دستوران بد جز کنون این داستان را کس نیامد دلسپند قطران امروز قدوهء ملوک جهان و دستور شاهان گیتی گشته است (کلیله و دمنه) پادشاه سیادتی و تراست از شرف ملک وز خرد دستورسوزنی او را در دستور خداوند جهان بس بی زحمت و بی منت این بارخدایان سوزنی ای سپهر قدر را خورشید و ماه وی سریر فضل را دستور و شاه رشیدالدین وطواط آفرین بر حضرت و دستوری دستور باد جاودان چشم بد از جاه و جمالش دور باد انوری خواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه دین عرب را پناه ملک عجم را فخار خاقانی ز درگاه قدم درتاخت تیغ و نطق همراهش( 3) ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد خاقانی اما دستوران بی عاقبت ابروار پیش آفتاب عدل او حجاب گشته اند (سندبادنامه ص 134 ) دستور خویش را در صحبت و خدمت او بفرستاد تا مراقبت او نماید (سندبادنامه ص 137 ) شه شنیدم که داشت دستوری ناخداترسی از خدا دورینظامی شاه را چون ز گفت آن مظلوم آنچه دستور کرد شد معلوم هرچه دستور ازو بغارت برد جمله با خون بها بدو بسپردنظامی اینکه دستور تیزبین من است در حفاظ گله امین من استنظامی کار چو بی رونقی از نور برد قصه به دستوری دستور بردنظامی مونس خسرو شده دستور و بس خسرو و دستور و دگر هیچکسنظامی دستور در آن وقت که پادشاه را سورت سخط چنان در خط برده بود الا سر بر خط فرمان نهادن روی ندید (مرزبان نامه) به دستور دانا چنین گفت شاه که دعوی خجالت بود بی گواهسعدی در اندیشه با خود بسی رای زد که دستور ملک اینچنین کی سزدسعدی به تدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورشسعدی - دستور اعظم؛ وزیر اعظم : دستور اعظم افسر دارندگان ملک کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است خاقانی - دستور گنجور؛ وزیر خزانه : ز دستور گنجور بستد کلید همه کاخ و میدان درم گستریدفردوسی ||کسی که بر قول او اعتماد کنند (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) آنکه در تمشیت مهمات به او اعتماد کنند صاحب مسند و کسی که در تمشیت مهمات بدو اعتماد کنند (ناظم الاطباء) دُستور راهنما رهنمون مشاور راهنمای عاقل : تو فرزندی و یادگار منی به هر کار دستور و یار منیفردوسی بشیدوش فرمود کای پور من بهر کار شایسته دستور منفردوسی بیامد سیه چشم گنجور شاه که بود اندر آن کار دستور شاهفردوسی بر اردوان همچو دستور بود برآن خواسته نیز گنجور بودفردوسی بنزد شهنشاه دستور گشت [ مزدک ] نگهبان آن گنج و گنجور گشتفردوسی یکی نیک دستور باشی مرا بدین مرز گنجور باشی مرافردوسی به دستور فرمود [ کیکاوس ] تا ساروان هیون آرد از دشت صد کاروانفردوسی نیکو مثلی زده ست شاها دستور بز را چه به انجمن کشند و چه به سور فرخی گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید قبلهء مادر و دستور پدر بود رشید خاقانی شاه از او یک زمان نبودی دور شاه را هم رفیق و هم دستور نظامی (هفت پیکر ص 121 ) نشان دادش یکی فرزانه دستور بدان موضع که هست امروز مشهورنظامی از حوادث در پناهت می گریزم بهر آنک عقل را دستور بینم در حدیث الفرار ابن یمین بدست تست یکی رومی سیه دستار که در ممالک معنیست این زمان دستور ؟ (از شرفنامهء منیری) وزیر؛ دستور و آنکه در کارها اعتماد بررأی او کنند (دهار ||) راهنما دلیل بلد راه : منم گنج وفا را گشته گنجور توئی راه جفا را گشته دستورنظامی || شخص مقتدر و توانا|| مدیر امور جمهور || منشی (ناظم الاطباء ||) پیشوای ملت زردشت که بمنزلهء وزیر معنوی باشد (آنندراج) پیشوای امت زردشت را نامند مانند هیربد و موبد (جهانگیری) (برهان) پیشوای زردشتیان و خادم بزرگ آتشکده (ناظم الاطباء) رئیس مذهبی زردشتیان روحانی زرتشتی عالم دین زرتشتی مانند کشیشان نصاری و فقهای اسلام و این لقب عام در زرتشتیان ایران و زرتشتیان مهاجر هندوستان هنوز متداول است : مغ و مغ زاده موبد و دستور خدمتش را تمام بسته میانهاتف اصفهانی || اصل کلمهء یونانی است یوحنا الدمشقی دکتر کنیسهء یونانی بود این کلمه و کلمهء دکتر بتوسط ایرانیان مسیحی وارد کلیسا شده است و در « دکتر » زبانهای اروپائی درآمده دستور رئیس روحانی زردشتیان در هر شهر است و بتوسط کلیسا این کلمه گرفته شده است دکتر در خداشناسی( 4) و سپس در علوم دیگر (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) ظهیرالدین ابوالحسن بن الامام ابی القاسم البیهقی متوفی در حدود 565 ه ق در کتاب موسوم به حکماءالاسلام در آنجا که ترجمهء حکیم عمر خیام نیشابوری را قصد می کند می گوید: الدستور الفیلسوف حجه الحق عمر بن ابراهیم الخیام، و باز علی بن زید بیهقی در تتمهء صوان الحکمه، الدستور الفیلسوف حجه الحق عمر بن ابراهیم الخیامی گفته است، و عمر خیام هیچوقت وزیر نبوده است تا بر او عنوان دستور اطلاق گردد (از یادداشت مرحوم دهخدا ||) نسخهء طبیب نسخه که پزشک بیمار را دهد نسخهء طبیب که برای مریض نویسد صفه (یادداشت مرحوم دهخدا) دفتر و سررشته و نسخهء طبیب (ناظم الاطباء (||) اصطلاح پزشکی) جواز( 5) (لغات فرهنگستان ||) هر قاعده و قانون که اصل و حسابی باشد و از آن قاعده قواعد اقتباس نمایند و استنباط کنند و از این جهت دستور گویند (آنندراج) طرز و روش (جهانگیری) (برهان) قاعده ضابطه (برهان) قاعده و قانون و طرز و آئین (غیاث) اساس و بنیاد و اصل و پایه و ستون و قانون و طریقه و روش (ناظم الاطباء) : دستور طبیب است که بشناسد شریان چون با ضربان باشد و چون بی ضربانست منوچهری مزاحم؛ آنکه بر دستور نباشد (دهار) - به دستور؛ حسب معمول و مطابق عادت (آنندراج) موافق قاعده و نظام بر حسب دستور طبق معمول حسب نسق ونظم و مقرر : هرکه چهل جمعه بعد از نماز به دستور حاضر گردد و تخلف نورزد البته محبت حضرت خضر 16 ) و رجوع به معنی خانقاه شود || قانون نامه ای که مردم در مهمات خود بدان رجوع کنند|| - بیابد (مزارات کرمان صص 15 عادت و رسم و منوال و قاعده و طور (ناظم الاطباء ||) نسخه( 6) (یادداشت مرحوم دهخدا ||) نسخهء اصلی کتاب || سوادنامه ای که از روی اصل آن برداشته شده باشد (ناظم الاطباء ||) آیا به معنی مسودهء کتاب است؟ در عیون الانباء آنجا که ابن هیثم و مصنفات عده حصلت لی فی أیدی جماعه من الناس بالبصره و الاهواز ضاعت دساتیرها و » تألیفات خود را می شمرد می گوید قطع الشغل بامور الدنیا و عوارض الاسفار عن نسخها و قد صنفت کتباً کثیره دفعت دساتیرها الی جماعه من اخوانی و قطعنی و نیز ممکن است به معنی یادداشتها و فیش باشد (یادداشت مرحوم « الشغل السفر عن نسخها حتی خرجت الی الناس من جهتهم دهخدا) تعلیقه سواد || نسخهء جامع کل حساب که نسخه های دیگر از آن بردارند (منتهی الارب) دُستور دیوان و دفتر|| کتابی که مایحتاج در آن نوشته شده باشد (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) دُستور : آنچه محمد بن ابی مریم بازکرد و کتب دستورات بامضای آن ناطق بودند (تاریخ قم ص 12 ) بعضی از صحاری این دیه های چهارگانه بر حالت زرع بماند و آنرا بوقت مساحت بپیمودند و در ضیاع خارجه در کتاب دستور یاد کردند و نوشتند (تاریخ قم ص 33 ||) برنامه پروگرام ضابطه نسخه دستور عمل دستورالعمل روش کار نمونه و نقشه و سرمشق (ناظم الاطباء)( 7) : فقال علیک أنا أکتب معک دستوراً تمشی علیه (عیون الانباء ج 2 ص 177 ) چون به انحلال طبیعت روی بدان عالم آرد [ نبی ] از اشارات باری عزاسمه از عبارات خویش دستوری بگذارد قائم مقام خویش (چهار مقاله ص 17 ) ای نظام ملک را رای تو دستور آمده لشکر عزم تو هرجا رفته منصور آمده لامعی گرگانی دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانهء خود به تشخیص دعاوی شرعیه می رسید (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 3) اگر عارض از محال بعیده عرض شکایتی می نموده دستور چنان بود که در مقدمهء قتل پنج تومان التزام عارض و بعد از آن حکم صادر میشد (تذکره الملوک ص 12 ) واجبی ضرابخانه بهمان دستور شاه سابق بدین موجب ضبط و انفاد می 65 همین کتاب شود - دستور رسومات؛ ضوابط مرسومها و -56 ،50 ،47 ،44 ، شد (تذکره الملوک ص 23 ) و نیز رجوع به ص 43 مقرریها و حقوقها : سررشتهء دستور رسومات مناصب دیوان اعلی متعلق به سرکار مزبور [ صاحب توجیه دیوان اعلی ] است (تذکره الملوک ص 42 ) - به دستور؛ طبق برحسب مطابق موافق :وجه التزام ابواب جمع محصل مزبور بدستور سایر وجوهات داد و ستد میشد (تذکره الملوک ص 13 ) در بیان شغل صاحب جمع میوه خانه و تحویل به دستوری که در حویج خانه نوشته شده بازیافت می نمایند و اخراجات مقرری و اضافه به دستور حویج خانه است (تذکره الملوک ص 31 ) صاحب جمع هیمه خانه ،18 ،15 ،11 ،8 ، مبلغ هشت تومان مواجب و بدستور حویج خانه مرسوم داشته (تذکره الملوک ص 70 ) و نیز رجوع به صفحات 7 61 و 72 همین کتاب شود || مالیات و خراج و صدیک || وجه گمرک و راه داری|| ،60 ،58 ،43 ،35 ،33 ،30 ،26-23 ،20 اجرای عهد (ناظم الاطباء) وفا به عهد و وعده (برهان ||) بارنامه (ناظم الاطباء ||) برات و منشور (ناظم الاطباء ||) آنچه از روز پیش در پارلمانی برای بحث روز بعد تعیین کنند: دستور جلسهء بعد؛ آنچه در مجلس شوری یا مجلس سنا برای بحث روز بعد آماده و پیش بینی شود || ایضاً نیز همان - بدستور؛ همان، ایضاً نیز همچنین: صیدلانی؛ پیرزی فروش، صیدنانی؛ بدستور ویحک؛ وای برتو ویلک؛ بدستور کفه؛ پلهء ترازو، کفاء؛ بدستور تغییر؛ از حال بگردانیدن، تغیر؛ بدستور (یادداشت مرحوم دهخدا ||) صرف و نحو گرامر علم صرف: دستور زبان فارسی || سفارش کماند( 8) امر فرمان - دستور دادن؛ سفارش دادن کماند دادن فرمان دادن امر کردن رجوع به دستور دادن در ردیف خود شود - دستور موقت؛ در اصطلاح دادگستری امروز، گویند دستور موقت تأثیری در اصل دعوی ندارد یعنی « حکم » تصمیم دادگاه است در دادرسی فوری، و آنرا در سایر دادرسیها فاقد اعتبار قضیهء محکوم بها است و دادگاه می تواند مخالف با آن حکم صادر کند (فرهنگ اصطلاحات حقوقی ||) فرمانی به تفصیل و شرح (یادداشت مرحوم دهخدا) امر حکم فرمان حکم و فرمان بشرح و تفصیل || اجازه دستوری فرمان رخصت و اجازت (غیاث) اذن پروانگی (ناظم الاطباء) : گر ایدونکه دستور باشد کنون بگویم سخن پیشت ای رهنمونفردوسی چو دستور باشد مرا گوشت و آب براه آورم گر نسازی شتابفردوسی تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیستمولوی || اجازهء انصراف رخصت مراجعت اذن مرخصی : خدایگانا پامس به شهر بیگانه فزون از این نتوانم نشست دستوریدقیقی بفرماید ار نیز کاری است شاه وگر نیست دستور باشد براهاسدی || سلام هنگام مرخصی (ناظم الاطباء||) اجازه دهنده اذن دهنده رخصت دهنده دستوردهنده : بشاه جهان گفت کای نامدار چو دستور باشد مرا شهریاردقیقی چو دستور باشد مرا پهلوان شوم نزد رستم به روشن روانفردوسی چو دستور باشد گرانمایه شاه که قیصر همی برفرازد کلاهفردوسی که دستور باشد مرا شهریار شدن پیش این دیو ناسازگارفردوسی چو دستور باشد مرا شهریار همان نگذرانم به بد روزگارفردوسی چو دستور باشد مرا شهریار بخوانم بر او چارهء کارزارفردوسی چو دستور باشد مرا پادشا ازیشان سواری نمانم بجافردوسی بدین کار دستور شد شهریار به رستم چنین گفت کای نامدارفردوسی بشاه جهان گفت دستور باش یکی چشم بگشا ز بد دور باشفردوسی ز پیمان نگردد سپهبد بدر بدین کار دستور باشد مگرفردوسی که دستور باشد مرا تاجور کز ایدر شوم بی کلاه و کمرفردوسی کمانش ببرد آنکه گنجور بود برآن کار گستهم دستور بودفردوسی یا مرا دستور باش تا بیرون روم و عذر خود ظاهر کنم یا او را محبوس کن (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 131 ||) خانقاه (یادداشت مرحوم دهخدا) : ایشان گفته اند که هر که چهل جمعه بعد از نماز به دستور حاضر گردد و تخلف نورزد البته صحبت حضرت خضر بیابد در آخر سماع ترکی مست باندرون دستور آمد و بدمستی می کرد گفت ای فلان صحبت [ خضر ] دریافتی گفت ای حضرت خضر چه باشد که امروز بعد از آنکه مدتی است انتظارش می کشم در آخر سماع ترک مستی باندرون خانقاه آمده (مزارات کرمان ص 15 و 16 ) و رجوع به معنی قاعده و قانون شود || ساختمان (ناظم الاطباء ||) محقنه شیشهء اماله آلتی که بدان حقنه کنند، و آن در قدیم انبانچه ای امروزی و بعدها آلتی دیگر بود که از شیشه کردندی (یادداشت مرحوم دهخدا) « پوآر » بوده است که نایزه ای از چوب داشته مثل ظرف که آب حقنه در آن کنند از شیشه و شاخ و جز آن شیشهء اماله ایری گاتوار( 9) شیشه یا شاخی که با آن از مخرج سفلی آب یا مایعی دیگر بدرون فروکنند || چوب گنده که به پهنا بالای کشتی اندازند و لنگر و انگاره و میزان کشتی بدان نگاه دارند - ( (آنندراج) (جهانگیری) (از برهان ||) چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نگردد (برهان) کلیدان در (ناظم الاطباء) ( 1 به معنی قاضی ( 2) - از این بیت معلوم می شود که رهنمون غیر از وزیر است، از قبیل مشاور و ندیم و جز آن dastwar : پهلوی Docteur en theologie (5) - Prascription (6) - - ( (از یادداشت مرحوم دهخدا) ( 3) - ن ل: درگاهش ( 4 Ordonnance (7) - Program (8) - Commande (9) - Irrigatoire.