دستواره
( [دَسْتْ رَ / رِ] (اِ مرکب) دستوار عصا و چوبدستی شبانان باهو : وقت قیام هست عصا دستگیر من بیچاره آنکه او کند از دستواره( 1 پای کمال اسماعیل || دستوار دست بند دست برنجن || دست مانند (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) (برهان ||) مقدار دستی دستوار هرچیز که به مقدار دستی باشد (برهان ||) رنج دست (یادداشت مرحوم دهخدا با علامت تردید) : دست دهقان چو چرم گشته ز کار دهخدا دست نرم برده که آر چه خوری نان( 2) دستوارهء او نظری کن به دستیارهء اواوحدی در آنندراج و آمده است و در یادداشت « دست واره » انجمن آرا این شعر شاهد معنی دست مانند و به مقدار دستی است و در مصراع آخر نیز و محتمل است که معنی مندرج در آن دو فرهنگ مربوط به لغت مصراع اخیر باشد (یادداشت لغت « دست پاره » دیگر لغت نامه نامه) ( 1) - ن ل: دستوار ( 2) - ن ل: تو ز.