دست نهادن
[دَ نِ / نَ دَ] (مص مرکب)قرار دادن دست بر چیزی : خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه های او که ز نور آفریده اندخاقانی همچنان داغ جدائی جگرم می سوزد مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش سعدی کنف الکیال کنفاً؛ دست نهاد بر سر پیمانه وقت پیمودن تا بگیرد گندم و جز آن (منتهی الارب) نحر؛ دست بر دست نهادن در نماز (دهار) - دست بر حرف کسی نهادن؛ نکته گرفتن بر سخن کسی بر سخن کسی توقف کردن به نشانهء عدم قبول : او فارغ از آن که مردمی هست یا بر حرفش کسی نهد دستنظامی - دست بر دیده نهادن؛ قبول کردن اظهار عبودیت و بندگی کردن : گفت صد خدمت کنم ای ذووداد در قبولش دست بر دیده نهادمولوی || لمس کردن مس کردن بسودن برمجیدن: دست ننهادن؛ نابسودن : وز زنانی که کسی دست بر ایشان ننهاد همه دوشیزه و همزاده بیک صورت شاب ناصرخسرو.